رفتگان (مردگان)

بازیگران: لئوناردو دیکاپریو به عنوان بیلی کاستیگان، مت دیمون به عنوان ککولین سولیوان، جک نیکولسون به عنوان فرانک کاستلو، مارک واهلبرگ به عنوان سرجوخه دیگنام، مارتین شین به عنوان کاپیتان کوئینان، ری وینستون به عنوان فرنچ، ورا فارمیگا به عنوان مدولین، آنتونی آندرسون به عنوان برون، الک بالدوین به عنوان کاپیتان الربی

کارگردان: مارتین اسکورسزی
نوشته: ویلیام موناهان
اکشن،درام،معلق، درام،هیجان انگیز،کنشی،
محدود شده
151 دقیقه
نوشته: راجر ابرت
بیشتر فیلمهای مارتین اسکورسزی درباره انسانهائی است که تلاش می کنند تا تصویر درونی از خوشان را درک کنند، That's as true of Travis Bickle as of Jake LaMotta, Rupert Pupkin, Howard Hughes, the Dalai Lama, Bob Dylan or, for that matter, Jesus Christ. فیلم رفتگان درباره دو مرد است که دارند سعی می کنند تا زیستن عمومی را زندگی کنند،که مخالفتهای اساسی با واقعیت درونیشان دارند.تلاششان تهدید به نابودیشان می کند،یا با انفجار از داخل یا خیانت مهلک.گفتن داستانشان شامل یک پیچیدگی اخلاقی می شود که در آن خوب وبد ماسکهای یکدیگر را می پوشند. این داستان الهام شده است بوسیله فیلم " امور داخلی" سال 2002 ساخته آلن ماک و اندرو لو موفقترین فیلم هنگ کنگی سالهای اخیر، می باشد.رواقع دوباره خواندن مقاله من درباره آن فیلم،من دریافتم که می توانم اسمها را عوض کنم،ببرم و آن را جایگزین کنم، و در مورد این فیلم مطرح کنم.اما آن فقط شامل سطح، طرح و اندکی بظاهر فلسفی خواهد شد.چه این را یک فیلم مارتین اسکورسزی می سازد،و نه فقط یک روکش، استفاده کارگردان از هنرپیشه ها،موقعیت و انرژی ،و موضوع دفن شده اش می باشد، من علاقه مندم که بگویم یک فیلمی نیست درباره آنچه که هست.آن درباره آن می باشد که چگونه درباره آن است.آن همیشه درباره فیلم مارتین اسکورسزی حقیقت دارد. این مورد یک تصویر پلیسی جنائی در بستون و نه در نیویورک یا وگاس تهیه شده است،با یک صحنه لیموناد فروشی شروع می شود که در خانه خواهد بود درفیلم " رفقای خوب"، چه چیزی تعمدا کم می باشد،اگرچه، لذت اولیه آن فیم می باشد.بجای اینکه یک پسری آرزو کند که دارد بزرگ می شود تا یک هیولا شود،ما دو کودک داریم که به عنوان وانمود کننده بزرگ می شوند.یکی پلیسی می شود که به عنوان یک جنایتکارخودش را جا می زند،ودیگری یک جنایتکاری می شود که به عنوان یک پلیس خودش را جا می زند. مت دیمن در نقش کولین سولیوان است،بچه ای که در آن فروشگاه لیموناد فروشی با رئیس گروه فرانک کاستلو (جک نیکلسون) مورد توجه قرار گرفت.او در فهرست پلیس ایالتی قرار گرفت بعد از اینکه کاستلو او را دست چین کرد ،سالها خیلی قبلتر از اینکه یک جاسوس نوید دهند شود. بئوناردو دی کاپریو نقش بیلی کاستیگان را بازی کرد،یک دانشجوی پلیس که توسط کاپیتان کوئینان (مارتین شین) مخفیانه فرستاده شد تا به گروه کاستلو نفوذ کند.هر دو مرد در هویت مجعولشان موفق شدند.کولین در نیروی پلیس مقام گرفت،و بیلی در سازمان خلافکاری بالا رفت. کشش داستان ،که قابل توجه است،وابسته به فطرت انسان می باشد.بعد از سالها ، هر دو مرد تشخیص هویتشان پیش آمد ،و خواسته و موافقت، برای افرادی که آنها دارند فریب می دهند.این ممکن است یک نوع دیگری از مرض استکهلم باشد،برای آن موضوع، ما آن را می بینیم در زمانی که سیاستمداران خودشان را خدمتگذاران عمومی درنظر می گیرند حتی اگرچه آنها دزد می باشند. اگر شما قصد دارید که یک کانگستر متقاعد کننده شوید،شما مجبورید آماده شوید تا جنایت انجام دهید.اگر یک پلیس متقاع کننده،شما مجبورید آماده شوید تا افراد بد را دستگیر کنید حتی آنهائی که شما با هاشان آشنا هستید.استخدام کننده واقعیتان را حفظ کنید و مثل ماهی به نظر برسید.فیلم "رفتگان" یک بار بیشتر پیچ را چرخاند،زیرا هر مردی فقط برای یک نفریا تعداد اندکی در طرفی که او واقعا دارد برایشان کار می کند،شناخته شده است.اگر استخدام کننده بیلی ،کاپیتان کوئینان، کشته شود، چه کسی واقعا می تواند شهادت دهد که بیلی واقعا یک پلیس است؟ لایه های مبتکرانه ای از این دو سو کور(دو طرف نمی دانند که موضوع چیست) بوسیله ابزارهای مدرنی از موبایل و کامپیوتر اضافه شده است.وقتی که مسیرهای این دوفرد مخفی تقاطع می کنند،آنچنانکه آنها باید چنین کنند، آیا بالاخره آنها در انتهای همان تلفن موبایل قرار می گیرند؟وقتی که پلیسها مظنون می شوند که آنها یک جاسوس در میانشان دارند.چه می شود اگر آنها جاسوس را برای پیدا کردن خودش تعین کنند؟ اسباب و زنگی خیانت کارانه در یکی از لحظات مورد علاقه من به نمایش در آمده است،وقتی که به یکی از شخصیتها گفته می شود،" من به تو آدرس اشتباهی دادم، اما تو صحیح آن را می خواهی" اگرچه خیلی از ابزارهای طرح ریزی در فیلمهای مارتین اسکورسزی مشابه می باشد و هنگ کنگی اصیل می باشد،این یک فیلم تماما اسکورسزی می باشد به دلیل فهم خیل زیادش از موضوع مرکزی از فیلمهایش می باشد: جرم.این قابل توجه است فرض کنیم که مردان طبقه به نامهای کارگری بستون کاستیگن،سولیوان،کاستلو، دیگنان و کوئینان به عنوان کاتولیکهای ایرلندی-آمریکائی بزرگ شوند و اینکه اگر آنها به بیرون قوانین کلیسا رفته باشند،آنها با این وجود خودشان را از احساس گناه رها نمی کنند. اسکورسیزی متاهل یکبار به من گفت که به او یاد داده شده است که به جهنم خواهد رفت برای هتک حرمت از قوانین کلیسا در مورد ازدواج و طلاق ،و من باورش کردم.اکنون به گناهی فکر کنید وقتی که شما همزمان گناه انجام می دید و مردی که به شما وابسته از را فریب می دهید.هم بیلی و هم کولین دارند این کار را انجام می دهند.اگرچه شاید فقط یک متخصص الاهیات بتواند گناه خاصاشان را نام گذاری کند.یک متخصص الاهیات، یا شکسپیر،که نصیحتش از نمایشنامه پولونیوس آنها اعتنائی نکردند،" برای خومان حقیقت باشد،و آن باید دنبال شود، شب و روز،اگرچه تو نمی توانی برای هر فردی کذب باشی" یک متخصص آماتور الاهیات ، همینگوی،گفت آن خوب است اگر شما احساس خوبی پس از آن داشته باشید و بد اگر شما بعد از آن احساس بدی داشته باشید.کولین و بیلی احساس بدی در تمام زمانها می کنند، پس زندگیشان شامل یک ایفائی می باشد که دروغ است.و این کلید اجرای دی کاپریو و دیمن است: آن در ماهیت فیلمها می باشد که ما معتقدیم بیشتر شخصیتها دارند برای خودشان بازس می کنند یا حرف می زنند.اما به صورت مجازی در هر لحظه این فیلم، بجز از بعضی صحنه های کلیدی ، آنها نیستند.هر دو هنرپیشه این کشاکش رنج آور درونی را منتقل می کنند بطوریکه ما می توانیم آن را حس کنیم و تشخیص دهیم.اما آن را نمی بینیم،آنها پرچمهائی را برای نیرنگشان، برای جلب توجه کردن، تکان نمی دهند.در آن مفهوم، راستگوترین و بی ریاترین شخصیتها در این فیلم، کوئینان،مرد دست راست کاستلو،فرانسوی (ری وینستون،هنرپیشه فوق العاده بریتانیائی که هر خطی را با توانائی از امر کردن خدا به مووس سرمایه گذاری می کند) آن عجیب است که مارتین اسکورسزی و جک نیکولسون با همدیگرهرگز کار نکرده بودند،از آنجائیکه آنها به نظر می رسد که مثل یک تطبیق طبیعی می باشند.او کاستلو را یک پدر خوانده نمی کند،نه یک موش (جاسوس)، نه یک آدم لاف زن، اما یک مرد زرنگی که درنهایت برخورد می کند با یک وضعیتی که کسی نمی تواند از آن رها شود،زیرا آن بسادگی تمام اطلاعات مورد نیاز را کم دارد.آن در این فیلم یک لحظه و خطی دارد که در کنار کار جو پسچی، رفقای خوب،در لحظات مشابه کارمی کند. یک شخصیت دیگری موجود است که در یک پرس اخلاقی گیر کرده است،و ممکن است آن را حس کند اگرچه او برای مدت مدیدی آن را نمی شناخت.آن مدولین (ورا فارمیگا) است.روانشناسی که برای پلیس کار می کند،و بطور تصادفی هم کولین و هم بیلی را می شناسد. به کارفرمایش وفادار نمی باشد، اما به مشتریش می باشد.و آه آن چه بافت درهم و برهمی شده است. آن دسیسه ای است تا شگفتزده کند اسکورسیزی را از فیلمهای هنگ کنگی که دیده است،که او را الهام بخشد تا یک بازسازی دوباره ای از شغلش را درست کند (بعد از فیلم دماغه ترس) من فکر می کنم که فورا او آن را تشخیص داد که این داستان، در یک سطح مدفون شده ای ،دو طرف از هنر و روانش را به داخل دو مرکز بیرون آورد.ما می دانیم که او، بوسیله جنایتکاران شیدا شده بود.در ساختن اینقدر زیاد فیلم درباره آنها،درباره آنچه که او دید و می دانست در هنگام بزرگ شدن در ایتالیای کوچک، درباره فراستش به داخل ماهیت طبیعی اشان، او، به طریقی، یک خبر رسان شد. من اغلب فکر نمودم که خیلی از منتقدین و تحسین کنندگان اسکورسزی،نمی فهمند که چگونه عمیقا کلیسای کاتولیک قبل از واتیکان دوم می توانست به ناخودآگاه نقب بزندیا در چه تعداد مسیری اسکورسزی یک کارگردان کاتولیک می باشد.این فیلم مثل یک امتحانی از وجدان می باشد.وقتی که شما تمام شب را بیدار می مانید تا سعی کنید یک مسیری را بدست آورید که به کشیش بگوئید: من می دانم که من بد کردم، آه،پدر، چه چیزدیگری من قصد دارم انجام دهم؟
پایان
برچسبها: فیلم اسکار
