ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/a-beautiful-mind-2001

یک ذهن زیبا

بازیگران:

راسل کرو به عنوان جان نش ، اد هریس به عنوان پارجر ، جنیفر کنلی به عنوان آلیسیا ، پل بتانی به عنوان چالز ، کریستوفر پلامر به عنوان دکتر راسن ، جود هریش به عنوان هلینگر

 

کارگردان:

 

ران هاوارد

براساس کتاب:

سیلویا ناصر

درام،عاشقانه،

برای زیر 13 سال محدود شده

129 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

برنده جایزه نوبل جان فوربز نش جونیر هنوز در دانشگاه پرینستون تدریس می کند و تا دانشکده هرروز قدم می زند. این عبارات پیش پا فتاده که اشک به چشمهای من آورد به من قدرت فیلم " یک ذهن زیبا" را اشاره کرد.داستانی از مردی که یکی از بزرگترین ریاضیدانان ، و قربانی جنون جوانی می باشد.کشفیات نش در تئوری آزمون در زندگی روزانه ما تاثیر داشته است.او همچنین برای مدتی معتقد بود که روسها برای او پیامهای رمزی در صفحه اول روزنامه نیویورک تایمز ارسال می کنند.

درفیلم" یک ذهن زیبا" راسل کرو به عنوان نش ،و جنیفر کولونی به عنوان همسرش بازی می کنند،آلیسائی که با بچه اشان حامله است وقتی که اولین نشانه های بیماریش ظاهر می شوند.آن داستانی از مردی را اریه می دهد که ذهنش خدمات زیادی برای انسانیت انجام داد،در حالیکه در همین زمان با اوهام ترسناک به او خیانت نمود.کرو این شخصیت را بوسیله کنار گذاشتن پیروی از عواطف او را زنده می کند و با جزئیات رفتاری کوچک او را می سازد.او مردی را نشان می دهد که به دیوانگی فرو می افتد و سپس ،غیر منتظره، توانائی عمکرد را در دنیای دانشگاهی را دوباره بدست می آورد.نش با نیتون،مندل،داروین مقایسه شده است،اما همچنین برای چندین سال مردی بوده است که با خودش در کنج زمزمه می کرده است.

دکتر رون هاوارد قادر است یک هسته خوب در نش را پیشنهاد دهد،که همسرش و دیگران را الهام بخشید، تا در کنارش بایستند،تا امید را حفظ نمایند و ، در عبارات زنش در سیاهترین ساعات او،" اعتقاد داشتن به این که یک چیز شگفت انگیزی ممکن است" فیلم آغاز می شود چنانکه نش یک مرد جوان ساکت اما از خود راضی با لهجه ویرجینیای غربی می باشد که به تریج به یک کژپندار مرموز، و شکنجه شده تیدیل می شود کسی که معتقد است یک جاسوس می باشد که بوسیله مامورین دولتی تعلیم دیده است.کرو که یک توانائی غریبی دارد که چهره اش را تغییر دهد تا به یک نقش منطبق شود، همیشه بنظر می رسد متقاعد کننده است همچون یک مرد 47 ساله در طول فیلم به نظر می آید.

نش اولیه، که در اواخر 1940 در دانشگاه پریستون دیده می شود،به یک برنده کمک هزینه دانشجوئی به آرامی می گوید،" فقط یک ایده اصلی و بدوی از مقالاتت موجود نیست" وقتی که او دریک بازی ژاپنی بنام گو می بازد،او شرح می دهد، " من اولین حرکت را داشتم، بازی من عالی بود، بازی معیوب است"او از تاثیرش بر دیگران آگاه است.(من خیلی آدم ها را دوست ندارم و آنها هم مرا خیلی دوست ندارند) و معلم اول دبستانش را بیاد می آورد که به او ئ را گفته است."او با دو مغز کمک کننده و با نیم قلب کمک کننده به دنیا آنده است." آن آلیشا است که به او کمک می کند تا قلب را پیدا کند.او یک دانشجوی فارغ التحصیل بود وقتی که همدیگر را ملاقات نمودند، و به نبوغش جذب شد و با تنهائیش متاثر شد.توانائی داشت در پذیرفتن ایده اش از معاشقه وقتی که او را مطلع نمود." تشریفات نیازدارند که ما پیش ببریم تعدادی از فعالیتهای افلاطونی را قبل از اینکه ما همخوابه شویم". تا درجه ای که او می تواند متاثر شود،او را متاثر می کند.

اگرچه اغلب به نظر می رسد که او در درون خودش گیر کرده است.سیلویا ناصری که بایوگرافی را در سال 1998 نوشت که اکیوا گلدمن را در نوشتن فیلمنامه آگاه نمود.کتابش را با عبارتی از وورد ورث شروع می کند" انسان برای همیشه به تنهائی در افکاری از دریاهای ناشناخته سفر می کند." جنون جوانی نش یک شکل بصری و لفظی را در بر می گیرد.او معتقد است که بوسیله یک مامور فدرال (اد هریس) تعقیب می شود،و خودش را در صحنه های تعقیب تصور می کند،که بنظر می رسد بوسیله فیلمهای جنائی 1940 الهام گرفته است.او شروع می کند به پیدا نمودن الگوهائی که اصلا وجود ندارند. یک شب او و آلیشا در زیر آسمان ایستاده اند و او از زنش می خواهد که یک شئی را نام ببرد؛و سپس ستارگان را بهم وصل می کند تا آن را ترسیم نماید.عاشقانه اما خیلی عاشقانه نیست وقتی که او پیدا می کند که دیوار دفترش بصورت انبوهی با تکه های بریده شده از روزنامه ها و مجلات کاغذ دیواری شده است و با خطوط دیوانه واری الگوهای خیالی را به هم وصل کرده است.

فیلم درمانش را با یک روانشناس فهمیده (کریستوفر پالمر)،و دوره های هولناک دردناکش از درمان با انسولین،پی می گیرد.داروهای تجویز شده به او کمک می کند که تا اندازه ای بهبود یابد.و فقط البته وقتی که او این داروها مصرف می کند.در نهایت داروهای جدید بیشتر موثر می باشند.و او کند ورود مجدد آزمایشی را به دنیای دانشگاهی در دانشگاه پرینستون را آغاز می کند.

این فیلم درباره زندگی این مرد،مرا شیدا نموده است.من اطلاعات بیشتری را جستجو نمودم،یافتن اینکه برای سالها او یک منزوی بود،بین دانشکده ها رفت و آمد می کرد،با کسی حرف نمی زد، قهوه می نوشید، سیگار می کشید، انبوهی از صفحات روزنامه ها و مجلات را ورق می زد،و سپس یک روزی او یک تعریف کاملا معمولی از دخترش برای یک همکار دانشکده ایراد می کند.و آن متوجه نمود که نش بنظر بهتر می آید.

یک صحنه قابل توجه در فیلم موجود است وقتی که یک نماینده ای برای کمیته نوبل (آستین پندلتون) برای ملاقات می آید،و اشاره می کند که او برای این جایزه در نظر گرفته شده است.نش ملاحظه می کند که معمولا افراد هنگامیگه آنها برده اند ، مطلع می شوند.نه اینکه آنها در نظر گرفته شده اند،" شما اینجا آمده اید دریابید که آیا من دیوانه ام، و همه چیز را نابود خواهم نمود اگر من ببرم" او برد اما همه جیز را نابود نکرد.

این فیلم یک روشی از قرار دادن بیماری ذهنی در یک گوشه دارد.آن عجیب و غریب،و مهیج ، جذاب، مضحک،شتاق،محزون، یا گمراه است. اینجا آن یک بیماری ساده است، که تقریبا زندگی را تسلیم می کند اما برای نش و زنش کاملا ناممکن نیست.قبل از اینکه او یکی از افراد خوش شانسی شود که مارپیچ زیرین را بیرون بکشد.

وقتی که او نوبل را برد،از او درخواست شد که درباره زندگیش بنویسد.و او به اندازه کافی صادق بود تا بگوید که " بهبودیش یک امر خوشحال کننده ای نیست" او ملاحظه کرد " بدون دیوانگیش زرتشت لزوما داشته است فقط میلونها نفر دیگری که زندگی نموده اند و سپس فراموش شده اند".بدون دیوانگیش، آیا نش زندگی کرده است و سپس فراموش شده است؟ آیا توانائیش در نفوذ بر مشکلترین دستاوردهای افکار ریاضی  به طریقی پراخت یک هزینه ای به آن متصل است؟ این فیلم نمی داند و نمی تواند بگوید.

 

پایان


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 14:24 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/chicago-2002

شیکاگو

بازیگران:

کاترین زتا جونز به عنوان ولما کلی ، رنه زلوگر به عنوان راکسی هارت، ریچارد ژر به عنوان بیلی فیلین، جان سی.رایلی به عنوان آنوس هارت، کریستین بارانسکی به عنوان ماری سان شاین، تی دیگز به عنوان رئیس گروه موسیقی، لوسی لیو به عنوان کیتی بکستز

 

کارگردان:

راب مارشال

نوشته:

بیل کاندون

اکشن،درام،معلق،

کمدی،جنائی،درام، موزیکال

محدود شده برای 13 ساله ها

113 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

فیلم شیکاگو ساخت مجدد فیلمی موزیکال که با مولن روژ شده است را ادامه می دهد.اگرچه تماشاگران مدرن دوست ندارند ببینند داستانهائی را که بوسیله آهنگ قطع می شوند.احتمالا آنها آهنگهائی را دوست دارند که بوسیله داستانها قطع می شوند.این فیلم یک اثر تصنیفی از رقص و آهنگهای خیره کننده می باشد.با لغاتی به اندازه کافی تا موسیقی را  پشتیبانی کند و به هرکسی اجازه دهد تا بین آهنگها نفسگیری کنند.شما می توانید آن را تماشا کنید مثل اینکه دارید به یک آلبوم گوش می دهید،بارها و بارها، این پدیده توضیح می دهد که چرا فیلم " مولن روژ" یک نمایش بزرگتری بر روی دی وی دی نسبت به سالن سینما بوده است.

فیلم با چهره شیرین رنه زلوگربه عنوان روکسی هارت شروع می شود،کسی که معشوقش را به قتل می رساند،و شوهرش را متقاعد می کند تا برای دفاع از او هزینه پرداخت کند.و کاترین زتا جونز به عنوان ولما کلی، که بهم می زند با خواهر بازیگرش بواسطه کشتن او و شوهرش وقتی که آنها در یک ورزشی در گیر بودند که برای اقوام مزدوج پروانه نداشت.ریچارد ژر به عنوان بیلی فیلین بازی می کند، وکیل ماهر و خیلی گران ، خودستائی می کند که او می تواند هر مجازاتی را مقهور کند با دستمزد 5000 هزار دلار." اگر عیسی مسیح در شیکاگو زندگی کرده بود" او توضیح می دهد، " واگر او 5000 دلار داشت،و به سراغ من می آمد، چیزها بصورت متفاوتی رخ می دادند" این داستان،کم وزن، اما بطور ترسناک خوشرو،باب فوس سوختگیری می کند، تولید صحنه ای اصلی از فیلم شیکاگومربوط به جان اب و جان کندر می باشد،که در سال 1975 نمایش داده شده است و دربعضی مکانها بعد از آن بازی شده است. و از سال 1997 دوباره در تئاتر برادوی بازی شد. فاسی که در شیکاگو در سالهای 1930 و 1940 بزرگ شده است، در یک شهری زندگی می کند که روزنامه های روزانه با نوعی از سر تیترها می خروشند که این فیلم دوست دارد.قاتلینی که عاشقانه رفتار کردند یا افترا بستند،پلیسها،وکلا ،و گزارشگران در جیبهای همدیگر زندگی می کنند و روزنامه ها همچون رمانهای تخیلی خوانده می شوند. یک صحنه الهام دهنده از تکلم بطنی و خیمه شب بازی در یک کنفرانس مطبوعاتی موجود است.و تمام شخصیتها از ریسمانهائی آویزان می باشند.برای فاس، شیکاگوی رکسی هارت یک میخ عالی را فراهم می کند تا کلاه مشهورش را آویزان کند.این فیلم آهنگهای موزیکال را خیلی زیاد بهنگام نمی کند چنانکه آنها را به یک جلای ساده شده الکترونیکی بالا می آورد.کارگردان راب مارشال، یک کهنه کارصحنه، نخستین فیلم سینمائیش را می سازد، که با فیلم " ذوق" گام برمی دارد.آن تماما ارقام تولیدی فوق العاده نیست،و آن بیشتر از یکی می باشد.و رقص آرائی سبک بی نظیر فاس را کپی نمی کند.اما آن خیلی از آن دور نیست.این فیلم از پهلودر مسیرش از تجلیل، تقلید می کند.

این تصمیم که از غیر خواننده و غیر رقاص استفاده کنند همیشه در نمایش موزیکال مباحثه برانگیز است.مخصوصا دراین روزها وقتی که برای استفاده از هنرپیشه های بزرگ نیاز است که هزینه تولید را تبلیغ کنند.استفاده از زلوگر و ژر، آن می تواند گفته شود که آنها در نقش موزیکال شان متقاعد کننده می باشند و خوب شخصیتهایشان را بازی می کنند. زتا جونز در حقیقت یک رقاص حرفه ای در لندن بوده است.قبل از اینکه تصمیم بگیرد خط نغمه سرائی را ترک کند، وشانسش را با بازیگری امتحان کند.و رقصش در این فیلم یک خاطره ای از روزهای طلائی می باشد.فیلم با آهنگ " all that jazz " او آغاز می شود. بازی می کند مثل یک شیکاگوی قول داده شده که مجبور به تحویل دادن خواهد شد.و چه ایده خوبی که از کوئین لطیفه در نقش ماما استفاده شده است،کدبانوی زندان، او به شدت می گوید که " وقتی که شما با ماما خوب باشید"با اطمینان کامل  از یک ایفا کننده ای که می داند چه خوب است و ماما چه چیزی دوست دارد.

داستان بوسیله دوره فریاد سرتیترها از صفحه اول و ده ها بعد از آن الهام گرفته است.ما با راکسی هارت ملاقات می کنیم،غیر عاقلانه پیشتر ازدواج نموده است، با آموس هارت(جان سی رایلی) آدم ساده لوح پخمه،این خانم یک عاشقی به نام فرد کسلی (دومنیک وست)  دارد.و با او شیرین با قولهائی از ستاره شدن حرف می زند.وقتی که این خانم در می یابد که او دروغگوی دو دوزه باز می باشد،او به تفنگ او را ازپای در می آورد و یک بلیط یک طرفه برای صف مرگ می گیرد.قبلا بوسیله ولما سکنی گرفته است،و بوسیله ماما سرپرستی شده است.

آیا او می تواند آزاد شود؟ فقط بیلی فیلین (ژر) می تواند یک حقه ای شبیه آن را اجرا کند.اگرچه دستمزدش بالا است و آهنگی را در ستایش عملکردش می خواند،(به آنها زرق و برق قدیمی را بدهید) ولما قبلا توجهات خوانندگان روزنامه ها را بخودش جلب نموده است،اما بعد از اینکه آموس بیچاره هزینه بیلی را پرداخت می کند،یک روندی شروع می شود تا روکسی را به زن قهرمان درست درک نشده تبدیل کند.او خودش را در این روند یک نابغه مسلم نشان می دهد.چنانچ وقتی که او بصورت نمایشی فاش می کند که با بچه آموس  حامله است،یک ادعائی که کار می کند فقط اگر هیچ کسی در دادگاه نتواند تا نه بشمارد.

بجای منقطع نمودن درام با آهنگها، مارشال و فیلم نامه نویس بیل کاندون آهنگ ها را کم و بیش در تصورات راکسی اجرا می کنند.جائی که هرچیزی کمی بیشتر با شدت پرشده نسبت به زندگی می باشد.و حتی وکلا می توانند پای بازی (تپ دنس) کنند.(مطمئن باشیم، پای رقص خود ژر در سطح رقاصانی در انجمن شیکاگو در جنگ نمایش سالانه می باشد)لحظات کمی از ترحم صریح موجود است، شامل ناباوری شدید آموس هارت که راکسی اش می توانسته به او خیانت کرده باشد.او آهنگ " آقای چلوفان " را می خواند درباره اینکه چگونه مردم ازمیان او می توانند ببینند.اما برای بیشتر قسمتها فیلم در مکتب بدگمانی طلای جامد اجرا می شود.

رایلی یک نوع سادگی بی ریای تاثر آوربه این نقش می دهد،طنین یکسان، او یک شوهر مشابهی همچون در فیلم "ساعتها" می آورد.جائیکه آن همچنین مورد نیاز است.آن دیدن اطمینان در خواندن آواز و رقصیدنش تعجب برانگیز است.تا اینکه شما در می یابید که او در مدرسه در گروه موزیک بوده است.زلوگر یک رقاص حرفه ای زاده نشده است،اما پس دوباره روکسی هارت فرض نشده که یک ستاره نمایش می باشد.تمام نکته این است که او نیست، و چه چیزی زا بصورت گرانبها زلوگر به این نقش اضافه می کند،شیدائی رویائی روکسی با خودش و پیشرفت و رشد سلطه بر افکار عمومی او می باشد.ولما متعجب شده است که یک ستاره آواز خواندن و رقصیدن شده است. و زتا جونز با فریبندگی تحویل می دهد.شیک و گران و اطمینان خوشایندی که دنیا به شما تحمیل می کند وقتی که شما یکی از زیباترین ساکنینش هستید.چنانکه برای کوئین لطیفه،او خیلی جوان است تا بیاد آورد سوفی تاکر را،اما نه اینکه او را فرکند.

فیلم شیکاگو یک برنامه موزیکال است که ممکن است بنظر آید غیر قابل فیلم شدن باشد.اما این بود که چون آن مجبور بود بیشتر به عبارات قراردای تبدیل شود.بوسیله فیلم شازی آن در روح خودش،بوسیله ساختن صریح آن به عنوان یک نمایش بزن وبرقص، بوسیله مسخره کردن داستانها بجای درنگ نمودن بر آنها ، آن یک فیلم بزرگ و شوخی بی تدبیر است.

 

 

 

پایان


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 22:8 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/lord-of-the-rings-the-return-of-the-king-2003

ارباب حلقه ها،بازگشت پادشاه

 

بازیگران:

الیجا وود به عنوان فرودو ، ایان مک کلن به عنوان گن دالف ، لیو تیلر به عنوان آرون ، ویگو مرتنسن به عنوان آرا گرن ، شین آستین به عنوان سم ، برنارد هیل به عنوان تئودن ، اورلاندو بلوم به عنوان لگولاس ، اندی سرکیس به عنوان گلوم/شیمی گل ،

 

 

تولید شده بوسیله:

پیتر جکسون،بری م. اوزبرن

نوشته:

فرانسیس والش

فیلمبرداری شده بوسیله:

اندرو لسلی

موزیک:

هوارد شور

بر اساس رومانی نوشته:

ج.ر.ر تولکین

اکشن،درام،ماجراجویانه،فانتزی،

علمی تخیلی

محدود شده

201 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

 در نهایت هلال کامل نمایان است، و سه فیلم ارباب حلقه ها به نقطه آخر آمدند.من آن را به طور کامل بیشتر از بخشهایش تحسین می کنم.دومین فیلم ناتمام بود،و درمیان تماشاگران مسیرش را گم کرد، اما فیلم "بازگشت شاه" شخصیتهایش را به مقاصدشان با یک اطمینان زیاد و شیوا، می فرستد،این فیلم بهترین مورد این سه فیلم می باشد.پیچ و خم اولیه را رها می کند، و سه فیلم حلقه را به عنوان یک کار جاه طلبانه متهور در زمان بزدلی سینمائی تصدیق می کند.

آن یک کمی از بزرگی خجالت زده است شاید به ناچار چنین باشد.داستان فقط یک کمی ابلهانه است تا وزن هیجانات یک شاهکار را حمل کند.آن یک حقیقت مالیخولیائی است درحالیکه بینندگان یک نسل قبل، همچون کاپولا با فیلم " اکنون آپوکالیپس"صادقانه سعی کرد فیلمهائی از نتیجه منطقی بزرگ بسازد. یک کارگردان جاه طلب همگن مثل پیتر جکسون، بیشتر برای موفقیت بین مردم هدف گیری نموده است.فانتزی حماسی بجای دلواپسیهای معاصر واقعی قرار گرفته است.و تماشاگران بیشتر علاقمند می باشند به وسط زمین تا به دنیائی که در آن زندگی می کنند.

هنوز موفقیتهای جکسون نمی تواند رد شود،فیلم "بازگشت پادشاه " یک موفقیت رفیع می باشد.چنان تصور بینائی که از تمام ابزار جلوه های ویژه استفاده می کند.، چنان منظره خالصی،که آن می تواند لذت برده شود حتی بوسیله آنهائی که دو فیلم اولیه را ندیده اند. بله آنها در رویدادهای اولیه این فیلم 200 دقیقه ای سرگردان خواهند شد،اما ندرتا سرگردان شدن در طی این حماسه 9 ساعته با قلمروئی می آید،داستان تولکین خیلی عمومی می باشد و جکسون خیلی از آن را شامل نموده است،فقط شاگردان علاقمند حلقه مسابقات می تواند مطمئن باشند که آنها هر شخصیتی ،ارتباطات و مقاصد طرح را می فهمند.

سومین فیلم تمام مسیرهای طرح را دور هم جمع می کند و آنها را راهنمائی می کند به سمت مبارزه بزرگی در میناس تریت هدایت می کند.آن هست " قبل از این دیوارها، که سرنوشت زمانمان تصمیم خواهد گرفت." این شهر یک دستیابی تماشائی بوسیله کمک جلوه های ویژه می باشد،که آن را به عنوان قسمتی ازیک دژ،قسمی بعنوان زمرد سبز، راس یک کوه ،  نشان می دهد.با دیوارهای پشتیبانی که به جلگه پائین می رسند جائیکه پیکار پیوند خواهد خورد.در صحنه ای که گرند لف از میان پل متحرک اسب سواری می کند، و از خیابانهای شهر سرازیر می شود،آن قابل توجه است که چقدر صاف و پیوسته جکسون توانائی داشته است که صحنه های تولید شده کامپیوتری را با صحنه های واقعی تلفیق نماید.پس آنها همگی به نظر یک تکه می رسند.

من شکایت کردم که فیلم دوم " دو برج " به نظر می آید که هوبیتها را به محصولات فرعی تبدیل نموده است.مثل انسانها، جادوگران،جن وپری ها، هیولا های دریا بیشتر فعالیتها را دیدند.هوبیتها در یک مسیر بزرگی اینبار بازگشته اند،آنچنانکه فوردو کوچک (الیجا وود) و دوست با وفایش سم (شون آستین) قهرمانانه یک سفر آزار دهنده را پیش می گیرند، تا به حلقه سرنوشت کوهستان بازگردند.جائی که او اگر می توانست به گودازه های کوه آتشفشان قالب دهد ،زمین میانی حفظ می شد و قدرت دشمن فرو نشانده می شد.آنها همگی به سفرشان پیوسته اند، بوسیله موجود خیلی وهم آور، جسم ماهی، چشمان بیرون زده ، کلوم کسی که زندگی را به عنوان یک هوبیت بنام سی گل آغاز نمود و صدا گذاری شد و نمونه سازی شد بوسیله اندی سرکیس، در همکاری با هنرمندان مدخل همکنشگر عمومی، و در این زمان به اطراف معرفی نمود با یک ابزار درخشانی تا طبیعت دوگانه اش را نمایش دهد.او با انعکاسش در استخر گفتگو می کند و انعکاس پاسخ می دهد.کردو فردو را دوست دارد اما حلقه را بیشتر دوست دارد.و در واقع آن قدرت عجیب حلقه می باشد که تا مالکش را بنده کند.( اولین با دیده شد از میان تاثیرش بر بیلبو بگینز در فیلم "رفقای حلقه" ) که آن را اینقدر ماهر می سازد که از شرش خلاص شود.

تصاویر بصری دلشاد کننده

اگرچه فیلم شامل صحنه های عملی رزمی از فهوای هیبت الهام بخش  می باشد، (شامل حمع شدن سربازان برای مبارزه نهائی می شود) ساخت دو جلوه ویژه غیر قابل تقلید کلوم ها می باشند، که واقعی به نظر می رسند همچون دیگران در صفحه تصویر و یک عنکبوت هیولا که شلوب نام دارد.این عنکبوت فردو را بدام می اندازد،چنانکه او یک گذرگاه پر پیچ و خم را در سفرش عبور می نماید،او را شکست می دهد و او را تاربندی می کند،تا برای شام تازه نگه دارد،سم تقریبا آنجا نیست تا آن روز را نجات دهد.(کلوم خیانت کار بوده است) اما آنچنانکه او با عنکبوت مبارزه می کند،به ما تمام مبارزات فیلمهای دیگربین انسان و حشرات عظیم یادآوری می شود و ما تصدیق می کنیم که، به،اینبار آن را صحیح انجام دادند.

مبارزه نهائی به نوعی باشکوه است.من خودم را در تفکر نمودن درباره فیلمهای بصری از دوره صامت یافتم.همچون فیلم " متروپلیس" ساخته لنگ،فیلم " فوست" ساخته مورنائو،با تمایلشان به نمایش رویدادهای خارق العاده از اندازه و قدرت غیر قابل تصور می باشد، و با توکل بشاش خودشان نسبت به نیرنگهای بصری می باشد. آیا آنها قادر شده بوند که این صحنه را ببینند، آنها دلشاد خواهند شد.ما مردان و حتی یک ارتشی از مبارزات وصل شده مرده بر علیه هیولاها را می بینیم،اژدها های پرنده،و انبوهی از موجودات فیل مانندی که به عنوان یک ابزار حرکتی برای ماشین جنگ استفاده می شوند.همچون دژکوب آتش گرفته دروازه های شهر را به چالش می کشند.ما اندازه و وزن را حس می کنیم، و متقاعد کنندگی ارتعاش تاثیراتی که فقط در خیالات موجود است.غول حیوانی بزرگ فنرها را عقب می کشند برای پرتاب آتش و تخته سنگهائی به دیوار ها و برجهای میناس تریت بکار روند. که در آبشارهائی از قلوه سنگ می افتد.(فقط برای در نظر گرفتن برای اعاده نمودن معجزه آسا در زمان برای برگزاری یک جشن نهائی)

و حتی یک زمانی برای تراژدی شخصی در اندازه کوچک موجود است، دنتور (جان نوبل) ،مباشر شهر، مرگ پسر محبوبتر و بزرگترش را سوگواری می کند، و یک پسر جوانتر بنام فارامیر (دیوید ونهام) ، مصم شده است تا احترام پدرش را کسب کند، برایش مرگ خاصی اتفاق می افتد.نتیجه یک توالی تراژدی می باشد،که در آن دنتور مغشوش شده سعس می کند فارامیر را در یک توده هیزم مراسم تدفین بسوزاند،حتی اگرچه او کاملا نمرده است.

احساسات تعویض شده بی مانند

این مجموعه هرگز نمی داند که با این شخصیت خانم چه کند. ج ر.ر. تولکین خیلی علاقمند به آنها نبود.یقینا نه در سطح روانشناسانه، و حتی اگرچه آرون نیم جن و پری (لیو تیلر) اینجا یک تصمیم حیاتی می گیرد، تا جاودانگی جن و پریش را انفکار کند، به منظور ازدواج نمودن با آراگون (ویگو مورتنسن ) هیچ وزنی یا مفهومی در تصمیمش وجود ندارد که ما احساس کنیم،برای مثال وقتی که یک فرشته تصمیم می گیرد که یک انسان ،در فیلم "بالهای اشتیاق" شود.

کمی عمق روانشناسانه به اندازه کافی جائی در فیلمها موجود است،واقعا، و آنها بیشتر به عنوان سطح ،قیافه، نمونه اولیه و نمایش وجود دارند.آنها آن را خیلی عالی انجام می دهند.اما یک کسی احساس می کند در انتها که هیچ چیزی واقعی و انسانی در خطر نبوده است.شخصیتهای کارتونی در یک دنیای فانتزی پیش آورده شده اند تا آنجائی که ممکن است برای آنها بیایند.و درحالیکه ما موفقیتها را تحسین می کنیم،این سه فیلم یک کاری برای نوجوانان و جوانان می باشد.(از تمام سنین) از آنهائی که گرسنگی و نیاز برای احساسات صادق با ملاحظه پرداخت شده است.از تمام قهرمانان و تبهکاران در این سه فیلم ، و از هزاران یا صدها هزار مرگ،من چنین احساسی را فقط دوبار حس کردم،با مرگ فارمیر و گلوم، آنها انجام دادند آنچه که انجام دادند زیرا بدلیل طبیعتشان و اراده آزادشان بود که به ما توضیح داده شد و برای آنها آشنا می باشد.بله،خوب،من یک چیزی را برای فوردو احساس نمودم که در سفر طولانی اش بالغ و بزرگ شده است .اگرچه چنانکه ما آخرین بار او را دیدیم،آن سخت است ما مطمئن باشیم که او بیاد می آورد آنچه را که آموخته است.زندگی در زمین میانی،ر دوران صلح خیلی خوشایند است.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 22:7 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/million-dollar-baby-2005

دختر میلیون دلاری

 

بازیگران:

کلینت ایستوود به عنوان فرانکی دان، هیلاری اسوانک به عنوان مگی فیتس جراد ، مورگان فری من به عنوان اسکرپ ،

کارگردان:

کلینت ایستوود

نوشته:

پل هگیس

درام،ورزشی

محدود شده برای 13 سال

132 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

برای اطلاعات بیشتر در مورد جر و بحث درباره فیلم " دختر میلیون دلاری"، به لینک زیر مراجعه کنید:

https://www.rogerebert.com/balder-and-dash/clint-eastwoods-accidental-heroes

ما همچنین خواندن مقالاتی که توسط جف شنون در مجله نیو موبیلیتی چاپ شده است را پیشنهاد می دهیم.

http://newmobility.com/review_article.cfm?id=994&action=browse

http://newmobility.com/review_article.cfm?id=995&action=browse

فیلم " دختر میلیون دلاری" کلینت ایستوود یک شاهکار،خالص و ساده، عمیق و حقیقی است.آن داستانی از یک تعلیم دهنده مبارزات پا به سن گذاشته و یک دختر دهاتی که فکر می کند می تواند یک مشتزن شود، را می گوید.آن بوسیله یک مشتزن قبلی نقل می شود که بهترین دوست تعلیم دهنده می باشد.اما آن یک فیلم در مورد مشتزنی نیست.آن فیلمی درباره یک مشتزن است. چیز دیگری که آن هست، چقدرعمیق پیش می رود، چه قدرت احساسی را آن شامل می شود،من در این نقد نمی توانم پیشنهاد دهم، زیرا من تجربه ای از پیگیری این داستان به عمیقترین رازهای زندگی و مرگ را تباه نخواهم نمود.این بهترین فیلم سال می باشد.

ایستوود نقش تعلیم دهنده را بازی می کند، فرانکی، که یک ورزشگاه کهنه را در لس آنجلس اداره می کند و در کنار شعر می خواند.هیلاری اسوانک نقش مگی را بازی می کند،از جنوب شرقی میزوری، که از وقتی که 13 ساله بوده پیش خدمتی می کرده است و مشتزنی را یک مسیری می بیند که می تواند از پیش خدمتی برای بقیه عمرش رها شود.

طور دیگری او می گوید " من ممکن است همچنین به خانه بازگردم و یک وانت دست دوم بخرم،و یک ماهی تابه عمیق بگیرم و مقداری ساندویچ شکلاتی تهیه کنم." مورگان فریمن نقش اسکرپ را بازی می کند،که توسط فرانکی در یک مسابقه بزرگ مدیریت شد.او اکنون در یک اطاق در ورزشگاه زندگی می کند و در مکالمات شریک فرانکی می باشد که در سراسر دهه ها در مکالمات چمبره زده است.وقتی که فرانکی رد می کند آموزش دادن به یک دختر را،آن اسکرپ می باشد که فرانکی را برای دادن یک شانس به این دختر ترقیب می کند." او با دانستن یک چیز بزرگ شد، او آشغال بود"

این سه شخصیت با یک وضوح و راستی دیده می شوند،که در فیلمها نادر است.ایستوود که حتی یک انس اضافی در تن لاغرش موجود نیست،هیچ لایه گذاری در فیلمش موجود نیست،و نه حتی موقعه ای که فیلم به صحنه های نهائی احساسی اش می رسد،او احساسات سهل را پیش نمی آورد،اما این افراد را درنظر می گیرد، چشمان همسطح ،چنانکه آنها انجام می دهند آنچه که مجبورند انجام دهند.

بعضی کارگردانها وقتی پا به سن می گذارند،تمرکزشان را از دست می دهند.دیگران از آن منفعت می برند.آموختن چگونه گفتن یک داستان که شامل می شود هرچیزی که نیاز دارد، و مطلقا هیچ چیز دیگری.فیلم دختر میلیون دلاری بیست و پنجمین فیلم کلینت ایستوود به عنوان کارگردان می باشد و بهترین آنها می باشد.بله فیلم "رودخانه مرموز" فیلم بزرگی است،اما این یکی سادگی و سرراستی را در گفتن داستانهای کلاسیک را می یابد.آن نوعی از فیلمها می باشد که شما خیلی آرام در سالن سینما می شینید و عمیقا کشیده می شوید به داخل زندگی که شما در موردش خیلی دلواپسید.

مورگان فری من بازگو کننده داستان است، آنچنانکه او در فیلم " بازخرید شواشنک" بود،که شبیه این فیلم است در مسیری که شخصیت فری من شرح می دهد یک مردی را که او مورد مطالعه مادام العمرش می شود.صدا صاف و واقعی می باشد، شما هرگز نمی شنوید که اسکرپ نتیجه گیری کند یا لغاتش را بچرخاند.او فقط می خواهد به ما بگوید که چه اتفاقی رخ داده است.او صحبت می کند درباره اینکه چگونه دختر وارد ورزشگاه شد،و چطوری او آنجا را نخواهد ترک نکرد.درنهایت چگونه فرانکی پذیرفت که به او تعلیم دهد.سپس چه اتفاقی افتاد، اما اسکرپ فقط یک مشاهده کننده نمی باشد، این فیلم به او زندگی خودش را می دهد وقتی که دیگران روی صحنه نیستند.آن تماما درباره این سه نفر می باشد.

هیلاری اسوانک به عنوان مگی متحیر می باشد.هر یادداشتی حقیقی می باشد.او مگی را به یک شدت تند خو می کاهد.صحنه ای را درنظر بگیرید که او و اسکرپ در یک پیشخوان ناهار نشسته اند،و اسکرپ می گوید که چگونه او بینائی در یک چشمش را از دست داده است.چگونه فرانکی خودش را شماتت می کند برای اینکه حوله را پرتاب نکرده است.این یک صحنه خیلی مهمی برای فری من می باشد.اما من می خواهم شما مشاهده کنید که چگونه اسونک مگی را دارد که مطلقا هیچکاری نمی کند و فقط گوش می دهد.هیچ عکس العملی ،یا سرتکان دادن اندکی،هیچ زبان جسمی فقط عدم حرکت عالی،توجه عمیق و یک نگاه خیره بدون لرزش.

یک صحنه دیگری موجود است،در رانندگی شبانه در یک ماشین،بعد از اینکه فرانکی و مگی خانواده مگی را ملاقات کرده اند. این ملاقات خوب پیش نمی رود.مادر مگی که بوسیله مارگو مارتیندل به عنوان یک عفریت خودخواه و نادان، بازی شده است. " من هیچکس را ندارم ،فرانکی ، فقط تو را دارم" مگی می گوید.این حقیقت دارد اما اشتباه نکنید با این تفکر که رابطه عاشقانه ای بین آنها موجود است.این متفاوت و عمیقتر از آن می باشد.او به فرانکی داستانی را می گوید که در آن پدرش شامل می شود کسی که او دوستش داشت و یک سگ پیرکه همچنین دوستش داشت.

به طریقی بنگرید که فیلمبردار، تام استرن، از نور در این صحنه استفاه کرده است.بجای استفاده از نور داشبورد که معمول است،که بصورت اسرار امیزی به نظر می رسد تمام صندلیهای جلو را روشن کرده است،نگاه کنید که چگونه او صورتهایشان از از سایه بیرون آورده است چگونه بعضی اوقات ما نمی توانیم آنها را ابدا  ببینیم، فقط آنها را می شنویم.تماشا کنید چگونه میزان این نورپردازی آهنگ و پیمایش لغات را مطابقت می کند گوئی که ابزار بینائی مکالمات را نوازش کرده و در آغوش می کشند.

آن روی همرفته یک تصویر تاریک است،سایه های فراوان،خیلی صحنه های شبانه، شخصیتهائی که به نظر می رسد از تقیرهای خصوصیشان خود داری می کنند.آن یک فیلم مشت زنی می باشد در حالتی که پیگیری می کند زندگی مگی را و چندین صحنه مبارزه کردن دارد.او از ابتدا برنده می شود،اما این نکته اش نیست، فیلم " دختر میلیون دلاری" درباره زنی می باشد که مصصم است چیزی از خودش بسازد، و یک مردی که نمی خواهد هیچکاری برای این زن انجام دهد و درنهایت هرکاری انجام خواهد داد.

فیلم نامه توسط پل هکیس نوشته شده است،کسی که بیشتر در تلوزیون کار کرده است.اما با این فیلمنامه یک نامزدی جایزه اسکار دریافت کرد.دیگر موارد نامزدی، احتمالا اسکار، برای اسوانک ، ایستوود، فری من، فیلم و متخصصین رخ خواهد داد.و احتمالا نشان اصیل که بوسیله ایستوود تولید شده است،که همیشه انجام می دهد آنچه که لازم است و هرگز گیج نمی شود.

هیگز این داستان را از کتاب "طناب فرسوده" اقتباس نموده است،داستانی از جری بوید در سال 2002، یک مدیر مبارزاتی 70 ساله، کسی که آن را به عنوان " ف.ایکس. توله" نوشت.گفتگوها شاعرانه است اما هرگز تجملی و خیالی نیستند." او چند کیلو می شود؟" مگی از فرانکی درباره دخترش که سالها ندیده است، می پرسد.مشکلات در خانواده من بوسیله وزن می آید.و وقتی که فرانکی پاهای اسکرپ را بر روی نیمکت می بیند،" کفشهایت کجاست؟" اسکرپ: "من پاهایم را هوا می دهم"مکالمه درباره پا تقریبا یک دقیقه ادامه می یابد، شکیبائی فیلم را در احضار شخصیتها نشان می دهد.

ایستوود متوجه است تا شخصیتهائی را حمایت کند،که دنیای اطرافشان را واقعی تر می سازند.غیر منتظره ترین شخصیت کیششیش کاتولیکی است که ،به سادگی به عنوان یک مرد خوب، دیده می شود.فیلمها به نظر می آید که یک چرخش منفی حول روحانیان این روزها دارند.فرانکی هر روز صبح به مراسم عشا ربانی می رود،و هر شب دعایش را می خواند.و کشیش هوارک (برایان ف. اوبیرن) رعایت می کند کسی که برای 23 سال روزانه در مراسم عشای ربانی مشارکت نموده است،گناهان زیادی را بر دوش می کشد.فرانکی برای نصیحت در لحظات وخیم رو به او می کند،و کشیش پاسخ نمی دهد با آئین درست کلیسا، اما با یک بینش خردمندانه به او می گوید: " اگر شما این کارها را انجام دهید، شما گم خواهید شد، جائی اینقدر عمیق که شما هرگز خودتان را پیدا نخواهید نمود" گوش دهید به وقتی که هگیس دارد مگی را که استفاده می کند از لغت " یخ زده" که یک دختر سر راهی تحصیل نکرده ممکن است بگوید،اما همچنین آن یک لغت عالی است که هزاران نفر نمی توانند بیان کنند.

فیلمها بیشتر اغلب از احساسات و تاثیرات این روزها ساخته می شوند.این فیلم درباره سه نفر درست شده است و اینکه چگونه عملکردشان بیشتر از آنچه که هستند رشد می کند و چرا،هیچ چیز دیگری.اما آیا آن همه چیز نیست؟

 

 

پایان


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 21:34 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/crash-2005

تصادف

 

بازیگران:

سندرا بول لاک به عنوان جین ، دون چیدل به عنوان گراهام ، مت دیلون به عنوان افسر رایان ، جنیفر اسپوزیتو به عنوان ریا، ویلیام فیچنر به عنوان فلاناگان ، برندان فریزر به عنوان ریک ، پرنس دشون هوارد به عنوان کامرون ، لوداکریس به عنوان آنتونی ،

 

 

 

کارگردان:

پل هاگیس

نوشته:

پل هاگیس،روبرت مورسکو

اکشن،درام،معلق،

درام،مستقل،

محدود شده

112 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

 فیلم تصادف داستان بهم پیوسته ای می گوید از سفید پوستان،سیاه پوستان،کره ایها،اهالی آمریکای لاتین،ایرانیها، پلیسها و مجرمین ،فقیر و غنی ،قدرتمند و بی زور ،همگی در یک مسیر یا بوسیله تبعیض نژادی تعریف می شوند.همگی قربانی آن می باشند و همگی محکوم آن هستند.گاهی اوقات بله،آنها فراتر از آن می روند.اگرچه آن هرگز آنقدر ساده نیست.تکانهای منفیشان ممکن است درون راندی باشد،تکانهای مثبتشان ممکن است خطرناک باشند.و کی می داند که چه دیگران دارند فکر می کنند؟

نتیجه یک فیلم از افسون و شیدائی شدید می باشد.ما به اندازه کافی به سرعت می فهمیم که شخصیتها چه کسانی می باشند و زندگیشان چگونه می باشد،اما ما ایده ای نداریم که آنها چگونه رفتار خواهند نمود،زیرا آن خیلی به تصادف و حادثه وابسته است.خیلی از فیلمها تشریفات را به نمایش می گذارند، ما ترکیب و نوع تماشا کردن را برای دگرگونی ها می دانیم.فیلم "تصادف" یک فیلم با آزادی اراده است،و هر چیزی می تواند اتفاق افتد.زیرا ما در مورد شخصیتها دلواپسیم،فیلم در توانائیش در بستن ما و درگیرنمودن ما زیرک است.

فیلم "تصادف" بوسیله پل هگیس کارگردانی شده است،کسی که فیلم نامه اش برای فیلم " دختر میلیون دلاری" جایزه اسکار را دریافت نمود.آن داستانهائی را بر اساس تصادف ،نعمت غیر مترقبه، و شانس بهم پیوند می زند،چنانکه زندگی شخصیتها،بر علیه همدیگر شبیه پین بال درهم می شکند.فیلم فرض می کند که بیشتر افراد احساس متعصبانه و خشم علیه اعضای دیگر گروهها دارند،و نتایج آن احساسات را مشاهده می کنند.

یک چیزی که اتفاق می افتد، دوباره و دوباره، که پیش فرضهای افراد آنها را بازمی دارد از دیدن فرد واقعی که در جلویشان ایستاده است.یک ایرانی (شون توب) تصور شد که یک عرب می باشد،اگرچه ایرانیها فارس هستند.هم ایرانی و هم زن سفید پوست بازپرس بخش قضائی (سندرا بول لاک) معتقدند که یک قفل ساز آمریکائی مکزیکی (مایکل پنا) یک آدم قلابی و عضو دسته جنایتکاران است،اما او یک مرد خانواده است.

یک پلیس سیاه (دان چیدل) با همدست (شریک) آمریکای لاتینی اش (جنیفر اسپوزیتو) رابطه نامشروع دارد.اما هرگز آن را صریح نمی گوید که او از چه کشوری است.یک پلیس (مت دیلون) فکر می کند که یک زن سیاه با پوست روشن (تاندی نیوتن) سفید پوست می باشد.وقتی که یک تولیدکننده سفید پوست می گوید که یک کارگردان تلوزیونی سیاه پوست (ترنس دشون هووارد) که یک شخصیت سیاه پوست " به اندازه کافی سیاه پوست به نظر نمی رسد".آن هرگز برای او اتفاق نیفتاده است که کارگردان سیاه بنظر نرسد.برای آن منظور انجام نداه اند هر دومرد سیاه پوست (لورنس تیت،لوداکریس)، که شبیه دانشجویان دانشکده لباس می پوشند و عمل می کنند،اما یگ شگفتی برای ما دارند.

شما می بینید که آن چگونه پیش می رود.در امتداد مسیری، این افراد دقیقا آنچه فکر می کنند را بدون پالایشی از صحت سیاسی، می گویند.زن بازپرس بخش قضائی اینقدر ترسیده است از یک برخورد خیابانی که او قفلهای خانه را تغییر داده است.و سپس فرض می کند که قفل ساز با دوستش بازخواهد گشت،تا به آنها حمله کند.پلیس سفید پوست نمی تواند مراقبت پزشکی برای پدرش که دارد می میرد ، بگیرد.و یک زن ساه پوستی در سازمان بیمه سلامتی اش را به بهره گرفتن از رفتار نژادی ترجیحی متهم می کند.آن فرد ایرانی نمی فهمد که چه چیزی قفل ساز سعی می کند تا به او بگوید.دیوانه می شود و یک تفنگ می خرد تا از خودش محافظت کند.دلال تفنگ و ایرانی به داد وفریاد می افتند.

این موضوع آن را شبیه برنامه های چند بخشی تلوزیونی می کند.اما هیگز با چنان بی واسطگی و چنان گوش شنوای خوبی برای سخنرانی های روزانه می نویسد که شخصیتها واقعی و باور کرنی بعد از بکاربردن فقط چند لغت به نظر می رسند.تیمش بطور یکسان قوی می باشد.هنرپیشه ها از کلمات مبتذل کناره گیری می کنند و شخصیتشان را ویژه می سازند.

برای من قویترین ایفای نقش بوسیله مت دیلن است،چنانکه پلیس نژاد پرست، نگران پدرش می باشد.او یک توقف ماشینی غیر لازم انجام می دهد.وقتی فکر می کند که یک کارگردان سیاه پوست تلوزیون به همراه زن پوست روشن او را دیده است که دارند کاری انجام می دهند که نمی باید انجام دهند وقتی که دراند رانندگی می کنند.به اندازه کافی درست، اما او متوقف نکرده است یک زوج سیاه پوست یا زوج سفید پوست را .او زن را با یک جستجوی متجاوزانه بدن تحقیر می کند.وقتی که شوهرش مجبور شده است که بصورت درمانده در کنار بایستد.زیرا پلیسها تفنگ دارند،دیلون و همچنین یک تازه کار بی تجربه (ریان فیلیپ) که او متفر است از آنچه که می بیند،اما مجبور است از همکارش پشتیبانی کند:

آن توقف ترافیکی دیلون پلیس را به عنوان پست و منفور نشان می دهد.اما ما بعدا او را می بینیم که دارد تلاش می کند تا از پدر پیرش مراقبت کند.و ما می فهمیم که چرا او بر سر کارمند سازمان بیمه سلامت می پکد.(که نژادش فقط یک بهانه است برای عصبانیتش) او دیگران را بوسیله بکاربردن قدرتش مورد اجحاف قرار می دهد و ناتوان است او وقتی که به کمک کردن به پدرش می رسد.و این طرح به صورت طعنه آمیزانه به خودش متمایل می شود،و هردو پلیس خودشان را پیدا می کنند در مسیرهای متفاوتی، با حفظ نمودن زندگی همان کارگردان تلوزیونی و زنش،آیا این فقط یک داستان گوئی دستکاری شده است.آن بدانگونه برای من حس نشد.زیرا آن یک هدف عمیقتری را بیشتر از طعنه آمیز و وارونه گوئی بکار می برد،هیگز حکایتهائی را دارد می گوید که در آنها شخصیتها درسهائی را فرا می گیرند که بوسیله رفتارشان کسب نموده اند.

دیگر داستانهای صلیبی برش خورده لس انجلسی به ذهن می آید مخصوصا فیلم " گراند کنیون" بیشتر خوشبین ساخته لورنس کاستان و فیلم " برش های کوتاه" بیشتر انسان گرایانه ساخته روبرت آلتمان اما فیلم " تصاف" راه خودش را می یابد.آن مسیری را نشان می هد که همه ما به نتایجی بر اساس نژاد روی می آوریم.بله ،همه ما، از تمام نژادها، و هرچقدر که ما ممکن است تلاش کنیم که بیغرض باشیم، و ما برای آن هزینه ای می پردازیم.اگر امیدی در این داستان موجود است، آن بوجود می اید زیرا چنانکه شخصیتها با یکدیگر تصادف می کنند، آنها چیزهائی را فرا می گیرند،بیشتر در مورد خودشان،تقریبا تمام آنها هنوز در انتها زنده اند.و افراد بهتری هستند بخاطر اتفاقی که برایشان رخ داده است.نه خوشحالتر،نه آرامتر، و نه خردمندتر، اما بهتر.سپس تعداد اندکی موجودند که مرده اند یا کشته می شوند.نژادپرستی یک مصیبت درونی می باشد.

خیلی فیلمهائی موجود نیستند که احتمالا تماشا کنندگانشان را افراد بهتری کنند من انتظار ندارم که فیلم تصادف یک معجزه ایجاد کند اما من معتقدم که هر کسی آن را دیده است ممکن است که تحریک شود یک کمی همدردی بیشتری داشته باشد برای افرادی که شبیه آنها نمی باشند. این فیلم شامل آسیب، سردی و بیداد می باشد.اما آیا آن بدون امید است؟ ابدا نه، عقب بایستید و در نظر بگیرید تمام این مردم صوری اینقدر متفاوت ،شهر را به اشتراک می گذارند و یاد میگیرند که آنها ترسها وامیدهای مشابهی را مشترک دارند. تا چندین صد سال قبل، بیشتر مردم هرجائی بروی زمین هرگز کسی را ندیده بودند که شبیه آنها باشد. آنها نژادپرست نبودند زیرا، تا آنجائیه آنها می دانستند ، فقط یک نژاد موجود بود.شما ممکن است که مجبور شوید به سختی بنگرید تا آن را ببینید.اما فیلم تصادف درباره پیشرفت است.

 

پایان


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 15:25 |
ترجمه:  https://www.rogerebert.com/reviews/the-departed-2007

 

 

رفتگان (مردگان)

بازیگران: لئوناردو دیکاپریو به عنوان بیلی کاستیگان، مت دیمون به عنوان ککولین سولیوان، جک نیکولسون به عنوان فرانک کاستلو، مارک واهلبرگ به عنوان سرجوخه دیگنام، مارتین شین به عنوان کاپیتان کوئینان، ری وینستون به عنوان فرنچ، ورا فارمیگا به عنوان مدولین، آنتونی آندرسون به عنوان برون، الک بالدوین به عنوان کاپیتان الربی

کارگردان: مارتین اسکورسزی

نوشته: ویلیام موناهان

اکشن،درام،معلق، درام،هیجان انگیز،کنشی،

محدود شده

151 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

بیشتر فیلمهای مارتین اسکورسزی درباره انسانهائی است که تلاش می کنند تا تصویر درونی از خوشان را درک کنند، That's as true of Travis Bickle as of Jake LaMotta, Rupert Pupkin, Howard Hughes, the Dalai Lama, Bob Dylan or, for that matter, Jesus Christ. فیلم رفتگان درباره دو مرد است که دارند سعی می کنند تا زیستن عمومی را زندگی کنند،که مخالفتهای اساسی با واقعیت درونیشان دارند.تلاششان تهدید به نابودیشان می کند،یا با انفجار از داخل یا خیانت مهلک.گفتن داستانشان شامل یک پیچیدگی اخلاقی می شود که در آن خوب وبد ماسکهای یکدیگر را می پوشند. این داستان الهام شده است بوسیله فیلم " امور داخلی" سال 2002 ساخته آلن ماک و اندرو لو موفقترین فیلم هنگ کنگی سالهای اخیر، می باشد.رواقع دوباره خواندن مقاله من درباره آن فیلم،من دریافتم که می توانم اسمها را عوض کنم،ببرم و آن را جایگزین کنم، و در مورد این فیلم مطرح کنم.اما آن فقط شامل سطح، طرح و اندکی بظاهر فلسفی خواهد شد.چه این را یک فیلم مارتین اسکورسزی می سازد،و نه فقط یک روکش، استفاده کارگردان از هنرپیشه ها،موقعیت و انرژی ،و موضوع دفن شده اش می باشد، من علاقه مندم که بگویم یک فیلمی نیست درباره آنچه که هست.آن درباره آن می باشد که چگونه درباره آن است.آن همیشه درباره فیلم مارتین اسکورسزی حقیقت دارد. این مورد یک تصویر پلیسی جنائی در بستون و نه در نیویورک یا وگاس تهیه شده است،با یک صحنه لیموناد فروشی شروع می شود که در خانه خواهد بود درفیلم " رفقای خوب"، چه چیزی تعمدا کم می باشد،اگرچه، لذت اولیه آن فیم می باشد.بجای اینکه یک پسری آرزو کند که دارد بزرگ می شود تا یک هیولا شود،ما دو کودک داریم که به عنوان وانمود کننده بزرگ می شوند.یکی پلیسی می شود که به عنوان یک جنایتکارخودش را جا می زند،ودیگری یک جنایتکاری می شود که به عنوان یک پلیس خودش را جا می زند. مت دیمن در نقش کولین سولیوان است،بچه ای که در آن فروشگاه لیموناد فروشی با رئیس گروه فرانک کاستلو (جک نیکلسون) مورد توجه قرار گرفت.او در فهرست پلیس ایالتی قرار گرفت بعد از اینکه کاستلو او را دست چین کرد ،سالها خیلی قبلتر از اینکه یک جاسوس نوید دهند شود. بئوناردو دی کاپریو نقش بیلی کاستیگان را بازی کرد،یک دانشجوی پلیس که توسط کاپیتان کوئینان (مارتین شین) مخفیانه فرستاده شد تا به گروه کاستلو نفوذ کند.هر دو مرد در هویت مجعولشان موفق شدند.کولین در نیروی پلیس مقام گرفت،و بیلی در سازمان خلافکاری بالا رفت. کشش داستان ،که قابل توجه است،وابسته به فطرت انسان می باشد.بعد از سالها ، هر دو مرد تشخیص هویتشان پیش آمد ،و خواسته و موافقت، برای افرادی که آنها دارند فریب می دهند.این ممکن است یک نوع دیگری از مرض استکهلم باشد،برای آن موضوع، ما آن را می بینیم در زمانی که سیاستمداران خودشان را خدمتگذاران عمومی درنظر می گیرند حتی اگرچه آنها دزد می باشند. اگر شما قصد دارید که یک کانگستر متقاعد کننده شوید،شما مجبورید آماده شوید تا جنایت انجام دهید.اگر یک پلیس متقاع کننده،شما مجبورید آماده شوید تا افراد بد را دستگیر کنید حتی آنهائی که شما با هاشان آشنا هستید.استخدام کننده واقعیتان را حفظ کنید و مثل ماهی به نظر برسید.فیلم "رفتگان" یک بار بیشتر پیچ را چرخاند،زیرا هر مردی فقط برای یک نفریا تعداد اندکی در طرفی که او واقعا دارد برایشان کار می کند،شناخته شده است.اگر استخدام کننده بیلی ،کاپیتان کوئینان، کشته شود، چه کسی واقعا می تواند شهادت دهد که بیلی واقعا یک پلیس است؟ لایه های مبتکرانه ای از این دو سو کور(دو طرف نمی دانند که موضوع چیست) بوسیله ابزارهای مدرنی از موبایل و کامپیوتر اضافه شده است.وقتی که مسیرهای این دوفرد مخفی تقاطع می کنند،آنچنانکه آنها باید چنین کنند، آیا بالاخره آنها در انتهای همان تلفن موبایل قرار می گیرند؟وقتی که پلیسها مظنون می شوند که آنها یک جاسوس در میانشان دارند.چه می شود اگر آنها جاسوس را برای پیدا کردن خودش تعین کنند؟ اسباب و زنگی خیانت کارانه در یکی از لحظات مورد علاقه من به نمایش در آمده است،وقتی که به یکی از شخصیتها گفته می شود،" من به تو آدرس اشتباهی دادم، اما تو صحیح آن را می خواهی" اگرچه خیلی از ابزارهای طرح ریزی در فیلمهای مارتین اسکورسزی مشابه می باشد و هنگ کنگی اصیل می باشد،این یک فیلم تماما اسکورسزی می باشد به دلیل فهم خیل زیادش از موضوع مرکزی از فیلمهایش می باشد: جرم.این قابل توجه است فرض کنیم که مردان طبقه به نامهای کارگری بستون کاستیگن،سولیوان،کاستلو، دیگنان و کوئینان به عنوان کاتولیکهای ایرلندی-آمریکائی بزرگ شوند و اینکه اگر آنها به بیرون قوانین کلیسا رفته باشند،آنها با این وجود خودشان را از احساس گناه رها نمی کنند. اسکورسیزی متاهل یکبار به من گفت که به او یاد داده شده است که به جهنم خواهد رفت برای هتک حرمت از قوانین کلیسا در مورد ازدواج و طلاق ،و من باورش کردم.اکنون به گناهی فکر کنید وقتی که شما همزمان گناه انجام می دید و مردی که به شما وابسته از را فریب می دهید.هم بیلی و هم کولین دارند این کار را انجام می دهند.اگرچه شاید فقط یک متخصص الاهیات بتواند گناه خاصاشان را نام گذاری کند.یک متخصص الاهیات، یا شکسپیر،که نصیحتش از نمایشنامه پولونیوس آنها اعتنائی نکردند،" برای خومان حقیقت باشد،و آن باید دنبال شود، شب و روز،اگرچه تو نمی توانی برای هر فردی کذب باشی" یک متخصص آماتور الاهیات ، همینگوی،گفت آن خوب است اگر شما احساس خوبی پس از آن داشته باشید و بد اگر شما بعد از آن احساس بدی داشته باشید.کولین و بیلی احساس بدی در تمام زمانها می کنند، پس زندگیشان شامل یک ایفائی می باشد که دروغ است.و این کلید اجرای دی کاپریو و دیمن است: آن در ماهیت فیلمها می باشد که ما معتقدیم بیشتر شخصیتها دارند برای خودشان بازس می کنند یا حرف می زنند.اما به صورت مجازی در هر لحظه این فیلم، بجز از بعضی صحنه های کلیدی ، آنها نیستند.هر دو هنرپیشه این کشاکش رنج آور درونی را منتقل می کنند بطوریکه ما می توانیم آن را حس کنیم و تشخیص دهیم.اما آن را نمی بینیم،آنها پرچمهائی را برای نیرنگشان، برای جلب توجه کردن، تکان نمی دهند.در آن مفهوم، راستگوترین و بی ریاترین شخصیتها در این فیلم، کوئینان،مرد دست راست کاستلو،فرانسوی (ری وینستون،هنرپیشه فوق العاده بریتانیائی که هر خطی را با توانائی از امر کردن خدا به مووس سرمایه گذاری می کند) آن عجیب است که مارتین اسکورسزی و جک نیکولسون با همدیگرهرگز کار نکرده بودند،از آنجائیکه آنها به نظر می رسد که مثل یک تطبیق طبیعی می باشند.او کاستلو را یک پدر خوانده نمی کند،نه یک موش (جاسوس)، نه یک آدم لاف زن، اما یک مرد زرنگی که درنهایت برخورد می کند با یک وضعیتی که کسی نمی تواند از آن رها شود،زیرا آن بسادگی تمام اطلاعات مورد نیاز را کم دارد.آن در این فیلم یک لحظه و خطی دارد که در کنار کار جو پسچی، رفقای خوب،در لحظات مشابه کارمی کند. یک شخصیت دیگری موجود است که در یک پرس اخلاقی گیر کرده است،و ممکن است آن را حس کند اگرچه او برای مدت مدیدی آن را نمی شناخت.آن مدولین (ورا فارمیگا) است.روانشناسی که برای پلیس کار می کند،و بطور تصادفی هم کولین و هم بیلی را می شناسد. به کارفرمایش وفادار نمی باشد، اما به مشتریش می باشد.و آه آن چه بافت درهم و برهمی شده است. آن دسیسه ای است تا شگفتزده کند اسکورسیزی را از فیلمهای هنگ کنگی که دیده است،که او را الهام بخشد تا یک بازسازی دوباره ای از شغلش را درست کند (بعد از فیلم دماغه ترس) من فکر می کنم که فورا او آن را تشخیص داد که این داستان، در یک سطح مدفون شده ای ،دو طرف از هنر و روانش را به داخل دو مرکز بیرون آورد.ما می دانیم که او، بوسیله جنایتکاران شیدا شده بود.در ساختن اینقدر زیاد فیلم درباره آنها،درباره آنچه که او دید و می دانست در هنگام بزرگ شدن در ایتالیای کوچک، درباره فراستش به داخل ماهیت طبیعی اشان، او، به طریقی، یک خبر رسان شد. من اغلب فکر نمودم که خیلی از منتقدین و تحسین کنندگان اسکورسزی،نمی فهمند که چگونه عمیقا کلیسای کاتولیک قبل از واتیکان دوم می توانست به ناخودآگاه نقب بزندیا در چه تعداد مسیری اسکورسزی یک کارگردان کاتولیک می باشد.این فیلم مثل یک امتحانی از وجدان می باشد.وقتی که شما تمام شب را بیدار می مانید تا سعی کنید یک مسیری را بدست آورید که به کشیش بگوئید: من می دانم که من بد کردم، آه،پدر، چه چیزدیگری من قصد دارم انجام دهم؟

پایان


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 17:4 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/no-country-for-old-men-2007

جائی برای پیرمردان نیست

 

بازیگران:

تام لی جونز به عنوان شریف بل ، جاش برولین به عنوان لوآلین موس، خاویر باردم به عنوان آنتون چیگرو، وودی هرلسون به عنوان کارسون ولز، کلی مک دونالد به عنوان کارلا جین موس، تس هارپر به عنوان لورتا بل، استفن روث به عنوان من

 

 

کارگردان و نویسنده:

اتان کوهن، جوئل کوهن

براساس رومانی از:

کورماک مک کارتی

جنائی،درام،تعلیقی،هیجان انگیز

محدود شده

122 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

فیلم با صدای هموار و مطمئن تاملی جونز آغاز می شود. او در مورد یک قاتل نوجوان شرح می دهد که او را به صندلی الکتریکی برای اعدام فرستاده است.این پسر دوست دختر 14 ساله اش را کشته است.روزنامه ها آن را جرم هوای نفسانی خطاب کردند،" اما او به من گفت که هیچ هوای نفسانی در مورد آن موجود نیست،گفت او داشت برقرار می نمود کشتن یک کسی را که برای بتواند برای مدتها بیاد بیاورد.گفت اگر من اجازه دهم که او از آنجا بیرون برود،او دوباره کس دیگری را خواهد کشت.گفت او قصد دارد به جهنم برود.گمان نمود او آنجا حدود 15 دقیقه دیگر خواهد بود.

این لغات برای من تحت الفظی از فیلم "جائی برای پیرمردان موجود نیست" به نظر رسیدند.رمانی که بوسیله کورمک مک کارتی نوشته شده است،اما من یافتم که آنها ساکت نیستند.و تاثیراتشان به محض انتقال توسعه یافته است.وقتی که من دی وی دی این فیلم را بگیرم، و به آن اتساع داستانسرائی چندین بار گوش خواهم داد.جونز آن را با یک ظرافت آوائی و احساسات احاطه شده اش انتقال داد،که غیر عادی می باشد.و آن تمام فیلم را تنظیم می کند که یک مرد کاملا شریر ار باحیرت در نظر می گیرد،که گوئی سرگشته شده است که چنین موجود بی رحمی می تواند موجود باشد.

آن مرد اسمش آنتوان چیگرو می باشد،نه من نمی دانم اسم فامیلش چگونه تلفظ می شود،همچون خیلی از لغات مک کارتی استفاده می کند، مخصوصا در شاهکارش سوتری (Suttree) ،من فکر میکنم آن مثل جزئیات معماری به خدمت گرفته شده است: نکته این نیست که آن چگونه صدا می دهد، یا چه معنی می دهد، اما بلکه آن چگونه قلموی رنگیش را به جمله اضافه می کند.چیگرو(خاویر باردن) یک مرد قد بلند و بی کفایت با موهای خمیده وسیاه و یک خنده ترسناک می باشد که در سرتاسر تگزاس سفر می کند و یک مخزن هوای فشرده را با خودش حمل می کند و مردم را با یک تفنگ الکتریکی احشام می کشد.آن یک غلطک را در سرشان بجلو می راند ودوباره به عقب ضربه می زند.

چیگرو یکی از کرانه ها در این نقشه پیچ در پیچ است.نقش اد تام بل، کلانتری می باشد که توسط تاملی جونز بازی شده است، دیگرکرانه می باشد.سومین بازیگر اساسی لویلین موس (جاش برولین) می باشد،مرد فقیری که با زنش در یک خانه مثل یدک کش ماشین زندگی می کند، و یک روزی هنگامی دارد شکار می کند،با یک معامله مواد مخدری که به مشکل برمی خورد در بیابان روبرو می شود.وسایل نقلیه مثل یک دایره در واگن قطارکهنه ای دور هم جع شده اند.تقریبا هر شخصی در صحنه مرده است.حتی آنها به سگ هم شلیک کرده اند.در پشت یک وانت بطور مرتب کیسه های دارو جمع شده اند،لولین متوجه می شود که یک چیزی کم می باشد، پول.او آن را در یک کیف نزدیک مردی بود که به زیر سایه درختی قبل از مردنش رسیده بود.

این طرح شامل این می شود که موس تلاش می کند که این دومیلیون دلار را تصاحب کند.چیگرو تلاش می کند که این پول را از او بگیرد،و کلانتر شریف تلاش می کند تا قتلهای بیرحمانه چیگرو را متوقف کند.ما همچنین با همسر موس که شبیه بچه ها می باشد، ملاقات می کنیم،کارلا جین (کلی مک دونالد)، یک شکارچی انعام گیر جسور بنام کارسون ولز(وودی هارلسون)، تاجری (استفان روت) که کارسون را استخدام نموده است تا پول را بعد از سرمایه گذاری درمعامله مواد مخدر، بیاید.و یک مجموعه از کارمندان هتل و فروشگاه که به اندازه کافی تیره بخت می باشند که چیگرو را ملاقات می کنند.

فیلم " جائی برای پیرمردان نیست" فیلم خوبی از برادران کوهن ،جول و اتان، که تا اکنون ساخته اند،می باشد.و آنها فیلم "فارگو" را ساخته اند،آن شامل عناصری از هیجان و تعقیب می باشد ،اما آن واقعا یک مطالعه شخصیت می باشد.آن یک امتحانی از چگونگی این است که افرادش با هم ملاقات می کنند و با یک مرد خیلی بد سرو کله می زنند،مردی بد و شرور و بی احساس که هیچ روش درک نمودن و دریافت او وجود ندارد.

چیگرو اینقدر شریر است که او تقریبا بعضی اوقات مضحک است." او اصول خودش را دارد" این را شکارچی انعام گیر می گوید که او را می شناسد.

صحنه دیگری را در نظر بگیرید، که در آن مکالمه ای خیلی خوبی موجود است که شما امسال خواهید شنید.چیگرو وارد یک

پمپ بنزین حقیری در وسط صحرا می شود. و به بازی نمودن با یک سرگرمی لغت با پیر مرد (جن جونز) در پشت صندوق پول، مشغول می شود،کسی که خیلی دستپاچه می شود.آن روشن است که آنها دارند صحبت می کنند درباره اینکه آیا چیگرو او را خواهد کشت. چیگرو به هیچ وجه تصمیمش را نگرفته است.بدون توضیح دادن اینکه چرا او از آن مرد درخواست نمود که شیر یا خط را حدس بزند.گوش فرا دهید به آنچه که آنها گفتند، و چگونه آن را گفتند،و چگونه به خطرات اشاره کردند،به زمان سنجیشان گوش کنید،شما می خواهید که برای این نوشته تحسین کنید که از طرف برادران کوهن بوسیله مک کارتی ایراد شده است.دو ملیون دلار روشن شد که بدست آوردنش از نگهداریش راحتر است،موش تلاش می کند تا در هتلهای مشکوک مخفی شود.احساسات با دقت زیاد شکل می گیرند،که هر شخصی می داند که دیگری درآن نزدیکی می باشد.موس می تواند فرار کند اما  نمی تواند مخفی شود.چیگرو همیشه او را پیدا می کند،او مثل سرنوشتش بر او سایه افکنده است،هرگز عجله نمی کند،همیشه در قدمهای شمرده یکسانی حرکت می کند،همچون یک دادستانی در کابوس شبانه.

این فیلم یک فراخوانی استادانه از زمان ، مکان،شخصیت، انتخابهابی اخلاقی، یقینهای غیر اخلاقی، طبیعت انسان و تقدیر می باشد.آن همچنین، در عکسبرداری بوسیله راجر دوکینز، ویرایش بوسیله برادران کوهن و موسیقی کارتر بورول ، بطور شگفت آوری زیبا، خشن و متروک می باشد.چنانکه مک کارتی با قاضی انجام می دهد، نابود کنده بدون مو در فیلم " نصف النهار خونی" (فیلم بعدی ریدلی اسکات) ، چنانکه در فیلم " سوتری" اش مخصوصا در صحنه ای که ساحل رودخانه فرو می ریزد، فیلمهای مستندی که چگونه احساسات انسانی معمولی دردناک در چهره ای از بی عدالتی سنگدل می باشند.این فیلم همچنین بعضی از شخصیتهایش را دوست دارد و با آنها همدردی می کند،و یک گوشی برای مکالمات دارد نه آنچنانکه صحبت می شوند بلکه آنچنانکه رویا پردازی می شوند.

خیلی از صحنه ها در فیلم " جائی برای پیرمردان نیست" اینقدر بطور کامل ساخته شده است که شنا به سادگی می خواهید که ادامه یابند،و هنوز آنها یک مکش احساسی می سازند که شما را به صحنه بعدی می کشد.فیلم دیگری که مرا وادار نمود چنین احساسی کنم "فارگو" بود.ساختن چنین فیلمی یک معجزه می باشد،این فیلم معجزه ای دیگر می باشد.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 13:5 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/slumdog-millionaire-2008

میلیونر زاغه نشین

 

بازیگران:

انیل پاکور به عنوان پرم ، ایرفان خان به عنوان بازرس

 

 

کارگردان:

دنی بویل

فیلم نامه:

سیمون بفوی

خارجی،درام،عاشقانه،

محدود شده

120 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

این یک داستان شگفت انگیز و مشتاق ، اندوه ناک و در همان زمان دلشاد کننده است.درباره یک یتیم بمبئی که از ژندگی به ثروت توسط هوش با روحش می رسد.درخواست عالمگیرش هندوستان حقیقی را برای میلیونها علاقه مند سینما برای اولین بار به نمایش خواهد گذاشت.با یک برنامه شدید چنان قابل اطمینان و ابدی همچون تپه ها پر شده است.سطح فیلم اینقدر روشن کننده است که شما بسختی می فهمید که چقدر سنتی سطح زیرین آن می باشد.اما آن یک سازه مدفون شده است که ما را در سراسر داستان به پیش می برد که همچون یک موتور بزرگ در یک قطار کوتاه می باشد.

بوسیله هندوستان حقیقی، منظور من نیست که همچون فیلم مستند غیر مهمی همچون فیلم " کلکته" ساخته لوئیس مالز یا فیلم اخیر " زاده شده در فاحشه خانه" می باشد.منظور من هندوستان واقعی از سطوح اجتماعی می باشد، که بنظر می رسد که طی قرنها جدا شده اند.چه مردم  فکر می کند از وقتیکه آنها در باره هندوستان می اندیشند؟ در یک طرف مادر ترزا ." سلام بمبی" و بدبختیهای زمین. در دست دیگر ، تصاویر " تئاتر شاهکار" گونه از " یک گذرگاهی به هندوستان" ، " گاندی " و " جواهری در تاج" هنوز هندوستان مادر ترزا موجود است.زیرا آن پهلو به پهلو هندوستان جدید می باشد.آن به راحتی دیده می شود.مردم در خیابان زندگی می کنند.زنی از یک جعبه مقوائی سینه خیز می رود.مردان با شیر آتش نشانی دوش می گیرند.مردان در کنار جاده خودشان را تسکین می دهند.شما در یک طرف رودخانه هوفلی ایستاده اید، یک انشعابی از رودخانه گنگ که که از میان کلکته عبور می کند.و دوستت به شما می گوید، " در ساحل دیگر میلیونها نفر بدون حتی یک مجرای فاظلاب زندگی می کنند"

در طرف دیگر ، بزرگترین طبقه متوسط دنیا، اکثرا متوسط پایئن، اما همگی قابل تحسین می باشند.هندوستانی از میلیونرهای " ازدواج بادهای موسمی".ماشینهای مرسدس بنز و آئودی.ترافیکی همچون نمونه نمایشی اسبدوانی.مالکیت مشترک تجمللاتی. تحصیلات منفجر شونده. بخشهای کامپیوتری شکوفا . سرچشمه ای از حرفه ای های درمانی.بعضی از مهیج ترین ادبیات انگلیسی مدرن. یک بالیوود که رقیب هالیوود است.

فیلم " میلیونرزاغه نشین " بین این دو هندوستان پل می زند، با برش بین دنیای فقر و نسخه هندوستانی از " چه کسی می خواهد یک میلیونر شود".آن داستانی از یک یتیم از محله فقرای بمبئی را می گوید که درون زندگی وحشی زاده شده است.یک دله دزد، وانمود کننده و بازمانده، فرو رفته در فقر ترسناک، او مسیرش را در این جهان بالبداهه می سازد و بیاد می آورد هر آنچه که آموخته است.

اسمش جمال است، ( به عنوان یک نوجوان بوسیله دیو پتل بازی شد) او الیور توریست است.جسور و مظنون در بدترین زمانها می باشد،او نجات می یابد.او زندگی در تاج محل را بسختی بدست آورده است،که او چیزی در باره اش نمی دانست، اما بوسیله بیرون اداخته شدن از یک قطار کشف کرد.او وانمود می کند که یک راهنما می باشد، حقایق را از هیچ اخترا می کند.به توریسها پیشنهاد می کند که کفشهایشان را در بیاورند و سپس آنها را سرقت می کند.او یک نقش کوچکی را در دنیای زیرزمینی بمبئی پیدا می کند، و حتی در یک عشق خیالی ایده آل در گیر می شود،که از شرایط زاغه نشینی خیلی گریزان است.

زندگیش تا موقعه ای که بیست ساله است، در صحنه های عقب رونده با حضورش به عنوان شرکت کننده در یک نمایش پرسش و پاسخ گفته می شود.تثبیت شده به عنوان یک زاغه نشین، او پاسخهای درست را به سوالات یکی بعد از دیگری ارائه می دهد , و یک قهرمان ملی می شود.عقبگرد ها نشان می دهند که چرا او پاسخها را می داند.او خواستار این اطلاعات نشد.آن بوسیله پرسنل امنیتی از او بزور تهیه شد.آنها مطمئن هستند که او باید تقلب کرده باشد.

فیلم هنر فیلمبرداری شگفت آوری،ویرایش نفسگیر، موسیقی محرک را استفاده می کند.،و شتاب حرکت سراسیمه ای تا با یک نیروی روایت داستان و تکان دهنده در روایت عشقی در همان زمان منفجر شود.برای دنی بویل ،آن یک پیروزی شخصی می باشد.او تعلیق یک نمایش تلوزیونی را با الهام و انرژی از فیلم " شهر خدا"  ترکیب می کند و از حرکت سریع نمی ایستد.

وقتی که من فیلم "میلیونر زاغه نشین" را در تورنتو دیدم، من داشتم شاهد یک پدیده را می شدم، اثبات نمایشی که یک فیلم درباره آنچه که می گوید است.من خارج از سینما شدم و بی پرده پیش بینی کردم آن جایزه تماشاگران را خواهد برد.هفت روز بعد آن برد، و آن توانست نامزد بهترین فیلم اسکار شود.ما خواهیم دید.آن یکی از آن سرگرمی های معجزه آسا می باشد که اهداف ضروریش را بدست می آورد و به سمت قله های رفیع بالا می رود.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 17:55 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/the-hurt-locker-2009

خنثی گر (قفسه درد، مهلکه، قفل کننده صدمه)

 

بازیگران:

جرمی رنر به عنوان گروهبان ویلیام جیمز ، آنتونی مک کی به عنوان گروهبان ج.ت. سانبرن، برایان گراگتی به عنوان متخصص اون الدریج، گای پیرس به عنوان گروهبان مت تامسون، رافل فینس به عنوان رهبر گروه پیمانکار، دیوید مورس به عنوان کلنل رید، اوانجلین لیلی به عنوان کونی جیمز، کریستین کامارگو به عنوان کنل جان کمبریج

 

 

کارگردان:

کترین بیگلو

فیلم نامه:

مارک بوآل

اکشن،درام،معلق،

هیجان انگیز،جنگی

محدود شده

131 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

خیلی از فیلمها با عبارات شاعرانه شروع می شوند،اما فیلم خنثی گر،با یک عبارتی ارئه شده به عنوان حقیقت شروع می شود: " جنگ یک دارو می باشد" البته ،نه برای همه.بیشتر سربازان پیکار می خواهند جنگ تمام شود و به خانه بروند.اما قهرمان این فیلم،گروهبان افسر ویلیام جیمز، که یک شغل مرعوب کننده ترسناک دارد،به آن مثل یک لذت روزانه خطاب می کند.در زیر آتش دشمن در عراق، او بمب خنثی می کند.

او یک قهرمان کنش گرا نیست ،او یک متخصص است، همچون یک جراحی که بر یک تکه از بدن بارها متمرکز می شود، هر روز،او این کار را ادامه می دهد تا برق می رود.جیمز مردی است که بمب را خیلی خوب می فهمد و تقریبا یک روح و روانی دارد که ذهن و فکر بمب گذار را می فهمد.این تماما در چشم تنداز معینی خیلی قابل توجه است، آن منصفانه معین به نظر می رسد که سازنده بمب ر رویت دید ایستاده است،در یک بالکن یا پشت پنجره ای که رو به خیابان است، و او درباره بمبش چنانکه جیمز اینچنین است،کنجکاو می باشد.دو فرد حرفه ای دارند بر علیه یک دیگر عمل می کنند.

گروهبان افسر جیمز بوسیله جرمی رنر بازی شده است،که فورا ر فهرست کوتاه نامزدهای دریافت جایزه اسکار قرار می گیرد. اجرایش روی سخنرانیهای پیچیده استوار نمی باشد اما بر اساس یک طرح فطری می باشد که این مرد کیست و چه احساسی دارد، او یک قهرمان در یک حس متعارف نیست.او به مدال گرفتن توجه ای ندارد.او شکی ندارد تا دلایل وطن پرستانه ای برای خدمت نمودنش بگوید.اما آیا آن توضیح می دهد که چرا او وسواسانه ، بعضی اوقات بی پروا،خودش را در مسیر خطر و آسیب قرار می هد؟مرد قبل از او در این شغل خودش را به کشتن داده است.جیمز حتی مغرور تر به نظر می رسد.

" خنثی گر" با کارگردانی کترین بیگلو یک فیلم افسونگر می باشد.،یک استاد داستانها درباره مردان و زنانی که در خطر جسمانی بودن را انتخاب می کنند.نخست او درباره مردم ، و بعدا در مورد خطر مراقبت می کند.او جائی را برای چیزهای بیشتری باقی نمی گذارد.مردی که نوشت "جنگ دارو است" کریس هدجز ،یک روزنامه نگار جنگی برای روزنامه نیویورک تایم، می باشد.مارک بول که این فیلم نامه را نوشت، با یک دسته بمب در بغداد جاسازی شده بود.او همچنین فیلم نامه "در دره الاه" را در سال 2007 نوشت . با تاملی جونز چنانکه یک مرد ارتشی حرفه ای دارد سعی می کند تا حل نماید موضوع قتل پسرش را که از عراق بازگشته است.همچنین براساس حقیقت می باشد.

بیگلو و بئول آنچه که انجام می دهند را می شناسند.این فیلم خودش را در اذهان مردم نشانده است.ووقتی آن به پایان می رسد هیچ چیزی در لغات خیلی زیادی گفته نمی شود،اما ما ایده نسبتا روشنی داریم از اینکه چرا جیمز نیازدارد تا بمبها را خنثی کند.من قصد دارم خطر کنم و آن را در این مسیر قرار دهم،1) بمبها نیازدارند که خنثی شوند. 2) هیچ کسی بهتر جیمز این کار را انجام نمی دهد. 3) او دقیقا می داند که چقدر او خوب ست و 4) او در انجام کاری می باشد، شدت تمرکز و نشاط او را در بر می گیرد 5) و او در آن عرصه بی پروائی است وقتی که یک هنرمند توالی زمان و مکانش را گم می کند.

مهمترین مرد در طول زندگیش گروهبان ج. ت. سنبورن (آنتونی مکی) می باشد ،رئیس گروه حمایت کننده ای که جیمز سن بورن و مردانش را همراهی می کنند که شلیک های پوششی را فراهم می کنند، بررسی پشت بامها ، و جاهای پنهانی را که ممکن است تیر اندازان مخفی شوند، و او را به داخل و بیرون لباسهای محافظ سنگینش یاری می هند.سن برن به او بازخورد شنیداری ثابتی می دهد،که جیمز داخل کلاه ایمنی اش می شنود.آن سن برن می باشد که بر هر چیزی نظری دارد،کسی که به صورت صوری متصدی امور، نه جیمز با دید تونلی اش، می باشد.

سن برن یک کارکشته مسولیت پذیر و ماهر است،او بر اساس قواعد کار می کند، او آداب و رسوم را پیگیری می کند.جیمز او را دیوانه می کند.گاهی اوقات اینطور به نظر می رسد که جیمز عمدا مشکلات را فرا می خواند،و سن برن معتقد است که با پیگیری این رویه، آنها همگی شانس بهتری برای خانه رفتن دارند.او یک آدم طفره روئی نیست،و اعصاب ضعیفی ندارد.او واقعگراست و فکر می کند که جیمز بی پروا است.

یقینا جیمز در مواقعی بی پروا رفتار می کند،حتی در استفاده از لباس محافظش، او دلیرانه خطر را می پذیرد،اما در اجرای واقعی خنثی کردن بمب،او به اندازه ای مراقب است که گوئی روی قلب خودش جراحی می کند. بیگلو از مکانیزمهای تولید تعلیق تقلبی در این فیلم استفاده نمی کند.هیچ هشدار کذبی، هیچ اشتیاق و هیجانی، آن درباره شخصیتهائی است که در خطر بزرگی می باشند.تعلیق واقعی می باشد و آن کسب شده است.هیچکاک گفت وقتی که بمبی در زیر میزی است و آن منفجر می شود،آن یک کنش (اکشن) است. وقتی که ما می دانیم بمب آنجا است،و افرای که پشت این میز هستد دارند ورق بازی می کنند،و آن منفجر نمی شود،آن تعلیق است.

" خنثی گر" یک فیلم بزرگ و هوشمندانه است، این فیلم اینقدر به روشنی فیلمبرداری شده است که ما می دانیم دقیقا هر کسی کیست،و آنها کجا هستند و و دارند چکار می کنند و چرا، عملکرد دوربین در خدمت داستان است.بیگلو می داند که شما نمی توانید تعلیق بسازید با فیلمبرداری که یک یا دو ثانیه طول بکشد.و شما نمی توانید داستانی را به آن روش بگوئید یا نه داستانی را می توانید بگوئید که با رمز اینکه چرا یک مرد شبیه جیمز به نظر می رسد که به خطر کردن زندگیش متکی است. یک مدعی برجسته برای دریافت جایزه اسکار.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 8:7 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/the-kings-speech-2010

سخنرانی پادشاه

 

کارگردان:

تام هوپر

نوشته:

دیوید سایدلر

درام،تاریخی

محدود شده

118 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

فیلم سخنرانی پادشاه داستانی از مردی را بیان می کند که مجبور شد با جهانیان با لکنت زبان صحبت کند.آن باید به اندازه کافی برای شخصی دردناک باشد که با لکنت زبان با نفر دیگری حرف بزند.رو به میکروفن رادیو نمودن و دانستن اینکه امپراطوری بریتانیا دارد گوش می دهد،باید خیلی مرعوب کننده باشد.در زمان سخنرانی که در این مقاله ذکر شد،یک چهارم افراد روی زمین جزء امپراطوری بوند.و البته بیشتر آمریکای شمالی، اروپا،آفریقا، و آسیا گوش فرا خواهند داد،و با توجه ویژه آلمان.

پادشاه جرج ششم بود.سال 1939 بود.بریتانیا با آلمان داشت وارد جنگ می شد.شنوندگانش نیاز به ثبات، وضوح و مصمم بودن،نه لکنت های منقطع کننده با سکوتهای شکنجنه دهنده، داشتند.این مردی بود که هرگز نمی خواست که پادشاه شود.بعد از مرگ پدرش،تاج پادشاهی به برادرش ،ادوارد،منتقل شد.اما اوارد صرفنظر کرد از تاج، بخاطر زنی که عاشقش بود.و این وظیفه به شاهزاده آلبرت رسید،که با سخن گفتن از سن خردسالی، مشکل داشت.سخنرانی پادشاه با کارگردانی تام هوپر در موزه آلبرت آغاز می شود،تلاش دارد می کند که نمایشگاه امپراطوری بریتانیا را در سال 1925 باز کند.در جلوی که نمایش شلوق و شنوندگان رایو، در تلاشی برای استفاه صحیح از لغات دچار رنج و درد می شود.پدرش جرج پنجم، (مایکل گمبون) همیشه برتی را نسبت به ادوارد (گای پیرس) برتر در نظر می گرفت،اما از معرفی رسمی رادیو و فیلمهای خبری ماتم می گرفت،که نیازمند داشت یک پادشاه در انظار عمومی دیده شود.

در آن سخنرانی 1925، ما زن برتی را می بینیم،الیزابت (هلن ب. کارتر)، چهره اش با همدردی آغشته بود.آنچنانکه آن روشن شد که وسواس ادوار با ویلیام سیمسون (ایو بست) مداوا ناپذیر است.او فهمید که برتیش ممکن است با تحقیرعمومی بیشتری مواجه شود. او درمانگران گفتاری متفاوتی را می بیند.یکی از آنها روش قدیمی تیله در دهان که بوسیله دموستنس پیشنهاد شده است،را تلاشی می کند.هیچ چیزی عمل نمی کند، بعدا او یک هنرپیشه استرالیائی وامانده ای بنام لیونل لیگ (جفری راش) را پیگیری می کند،که یک مطب گفتار درمانی تاسیس کرده است.

لاگ در ابتدا متوجه نشد که چه کسی با او مشورت می کند، و یکب از موضوعات فیلم حالات لاگ در مورد خانواده سلطنتی می باشد.که من فرض می کنم این موضوع یک عملکرد استرالیائی نیست.او به آلبرت پیشنهاد می دهد، که آنها با  اولین نام آشنا پیش بروند.آلبرت درون ظرف شیشه ای پادشاهی بزرگ شده است، و مخالف چنین رفتاری می باشد.نه بخاطر اینکه در مورد خودش از بالا نگاه می کند بلکه خوب آن را نمی شود انجام داد.اما لیک فهمید که اگر درمانگر پادشاه شود،او باید نخست دوست او شود.

اگر پادشاهی بریتانیا برای هیچ چیز دیگری خوب نباشد، آن برای محصولاتی در مورد فیلم عالی می باشد. فیلم سخنرانی پادشاه پر از جزئیات دوره ها و تمایزات گروهی باریک بینانه می باشد.زیادی داستانی را طفره می رود که در تمام این دوره پدیدار شد.تصمیم گیری تکان دهنده ادوارد که تاج پادشاهی را کنار بگذارد برای ازدواج با زنی که قبلا سه بار طلاق گرفته است. در واقع دوک و بانوی دوک وینزور (آنچنانکه آنها شدند) حجم غیر قابل توضیحی از توجه را برای سالها جلب خواهند نمود.در نظر داشته باشید که آنها بعد از کنارهگیری دوک، اهمیتی ندارند.این چیزهای ناگواری می باشند که والیس سیمبسون خودش را ،شایسته چنین فداکاری از مردی که به اضطلاح عاشقش بود، درنظر گرفت.این فیلم یک داستان بیشتر جالبی را درباره مردم خوب می یابد،آمریکائی ها که همیشه در مورد پادشاهی بریتانیا متخصص می باشند.ممکن است لزوما فهمیده نشود که آلبرت و همسر الیزابت والدین ملکه الیزابت دوم بودند.خدا می داند که چه ادوارد بوجود آورده باشد.(والدین چه کسان دیگری باشد)

کارگردان تام هوپر یک تصمیم جالبی را درمورد دستگاهها و ابزار بصریش، می گیرد،این فیلم اکثرا در محیط داخل فیلمبرداری شده است،و بیشتر آن فضاها طویل و باریک می باشند.آن در درام تاریخی غیر معمول است.که بر رفتن و پادشاهی و غیره تاکید می کند.اینجا ما راهروهای طولانی داریم، یک مدیر باریک بین و عمیق اطاق را برای بی بی سی کنترل می کند.اطاقی که عجیب و غریب دراز به نظر می رسد.من فرض می کنم که او ممکن است دیوارهای باریک و تنگ از گلوی آلبرت را بیرون کشیده باشد آنچنانکه او برای بیرون دادن لغات در چالش می باشد.

فیلم بصورت زیادی درگیر بازیگر کولین فرث ،رسمی و آراسته، و جفری راش ،بزرگ و متمایل به توسعه، در چالش های روانشناسانه،می باشد.هلن بو کارتر،کسی که می تواند بی رحم باشد.(همچون فیلمهای هاری پاتر) اینجا با مرحمت،سلیقه و عشق برای شوهرش پر شده است.این زنی است که مادر ملکه بیشتر دوست داشتنی در تمام طول زندگیمان می شود.کسی که می تواند در سن 101 سالگی می میرد. آنچنانکه مردان با وصیت نامه درگیرند، او سعی می کند تا مسائل را هموار کند.(و دخترانش مارگارت و الیزابت را بزرگ کند) و در محیط بازرتری ، موقعه ای که هیتلر به قدرت می رسد، جنگ نزدیکتر می شود، ختنم سیمسون از هاواک انتقام می گیرد، و آن روز ترسناک سر می رسد، وقتی که برتی به عنوان جرج ششم، مجبور خواهد شد تا برای دنیا صحبت کند و اعلان جنگ کند.

رسیدگی هوپر از آن موضوع مملوو از صحنه استادانه می باشد، مدخل کشمکشهایش را درونی می کند و لب بالائیش را فشرده شده نگه می دارد.اما پرسنل و مستخدمینش به جای او ترسیده اند،آنچنانکه او به سمت میکروفون قدم بر می دارد گوئی که یک گیوتین می باشد.آن صحنه ای در فیلم می باشد که باید عمل کند، و آن این کار را انجام می دهد.و اثرات احساسیش به صورت شگفت آوری قوی می باشد.در انتها آنچه که ما اینجا داریم یک درام تاریخی ممتاز و یک مورد شخصی قوی می باشد،و دو مخالفی که دوست برای بقیه عمرشان ،باقی می مانند.

دسته بندی محدود شده به دلیل استفاده  لوگ از اصطلاحات عوامانه می باشد.آن مطلاقا غیر قابل توضیح است، این یک فیلم فوق العاده برای نوجوانان می باشد.

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 11:35 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/the-artist-2011

هنرمند

بازیگران:

جین دوژاردین به عنوان جرج والنتین ، برنیس بیژو به عنوان پی پی میلر ، جان گودمن به عنوان ای زیمر ، جیمز کرامول به عنوان کلیفتن ، پنلوپه ان میلر به عنوان دوریس ، میسی پیل به عنوان کنستانس ، مالکم مک دانل به عنوان اکسترا ،

کارگردان:

میشل هازاناویکوس

نوشته:

کریس تریو

کمدی،درام،خارجی

محدود شده برای گروه نوجوانان

100 دقیقه

نوسته: راجر ابرت

 

آیا آن ممکن است که فراموش کنیم فیلم "هنرمند" صامت و سیاه و سفید است،و به سادگی روی آن متمرکز شویم به عنوان یک فیلم؟ نه؟ آن چیزی ایست که بنظرمی رسد لغو شده باشد.آنها خودشان را نمی توانند تصور نمایند که چنین چیزی را ببینند.در یک نمایش قبلی بصورت خصوصی در اینجا، تعداد معدودی از حضار، واقعا بیرون رفتند،گفتن که آنها فیلم صامت را دوست ندارند.به یاد من آوره شد زمانی را که یک خواننده متن با من تماس گرفت، تا درباره فیلم اینگرید برگمان سوال کند." من فکر می کنم این بهترین فیلم سال شود" من گفتم، " آه" او گفت " آن شبیه چیزی نیست که ما دوست داشته باشیم بینیم".

یکی از سرگرم کننده ترین فیلمها در طی سالها می باشد.یک فیلمی که به سبب داستانش ،اجرایش،مسحور می کند،و به دلیل ناقلائیش صامت و سیاه و سفید بازی می شود.فیلم "هنرمند" می داند که شما در مورد صامت بودنش مطلعید و شما را در موردش دست می اندازد.نه اینکه کاملا صامت است، البته، همچون تمام فیلمهای صامت بودند.آن با موزیک همراه می شود، شما می دانید، همچون فیلمهای عادی وقتی که هیچ کسی حرف نمی زند؟

یکی از الهام هایش احتمالا فیلم " خواندن در زیر باران " بود.یک فیلم کلاسیک در باره هنرپیشه صامتی که صدای جیغ جیغواش در فیلمهای ناطق عمل نمی کرد،و درباره هنرپیشه بانو گستاخ کمی ناشناخته، که آن را بزرگ ساخت،زیرا مال او اینکار را انجام داد.در آن فیلم، زن قهرمان (دبی رینولد) عاشق یک هنرپیشه صامت خود شیدا شد.اما یک مورد دلپذیر،آیا می دانید؟ که توسط جیم کلی در سال 1952 و با ژان دو ژاردین اکنون بازی شد.او از یکی از آن خنده های خیره کننده را دارد که شما فرض می کنید نفری بیشتر از خودش را خیره نمی کند. دو ژاردین که جایزه بهترین هنرپیشه مرد در فستیوال کن در سال 2011 را برد.شبیه از وسط نصف شده کلی و شون کانری می باشد.او یک فرمانی از زمان بندی کمدی و زبان بدن دارد که او ممکن است ،خوب،یک ستاره فیلم صامت بوده باشد.

دوراژین جرج والنتاین می باشد،که یک لهجه فرانسوی دارد، که آن در فیلمهای صامت هالیوودی صحیح بنظر می رسد،اگر شما آنچه که من می گویم را ببینید.صنعت سینما او را کنار می گذارد وقتی که فیلمها شروع به صحبت کردن می کنند،و او را در یک آپارتمان کهنه و فقط با سگ وفادارش ،اوگی، برای همراهی، تنها و سرگردان باقی می گذارد.

در یک زمان بحرانی، او یک دوست پی پی میلر (برنیس بیژو) دارد،کسی که وقتی نخستین بار همدیگر را ملاقات کردند،یک رقاص امیدوار بود،و اکنون یک شهرت بزرگی یافته است.علاقه مندان علامت زیای کوچکش را دوست دارند که والنتین با مداد درست کرد وقتی که او اصلا مشهور نبود.

همچون اغلب موارد در آن زمانها، عوامل فیلم آرتیست شامل هنرپیشگان با خیلی زبان مادری مختلف می شوند، زیرا چه اختلافی آن ایجاد می کند؟ جان گود من یک رئیس هنرکده گلگون درست می کند،و چنان چهره های آشنائی همچون جیمز کرامول، پنه لوپه ان میلر، میسی پیل، و اد لوتر ظاهر شدند.

در فیلم 39 ، ژان دو ژاردین کاملا در فرنسه شناخته شده است.من او را در سریال موفق شوخیهایی درباره دفترسرویسهای استراتژی 117 دیده ام،یک مامور مخفی فرانسوی که عناصری از فیلم 007  و بازرس کلیسو  را مخلوط نموده است.او واقعا یک هنرپیشه صامت بزرگی ایجاد نموده است.چهره اش بیش از حد برای صدا باز است،بجز فیلم کمدی.چنانکه نورما دسموند، هنرپیشه صامت سربلند، در فیلم غروب بلوار، با صدای خش دارش می گوید" ما نیاز به گفتگو نداریم،ما چهره داریم!" چهره دوژاردین کاملا برای این مقاصد خدمت می کند. بیشتر از بعضی هنرپیشه های صامت،او می تواند ماهرانه همچنین عریض بازی کند.و آن اجازه می دهد به او تا مخاطراتی از بعضی درامهای احساسی ول شده در انتها را مذاکره کند.من علاقه شدیدی را به او حس ی کنم.

من فیلم هنرمند را سه بار دیده ام، و هر بار آن تحسین برانگیز بوده است.شاید تماشاگران از خودشان متعجب شدند که این فیلم را اینقدر دوست داشتند،آن برای زمان تعطیلات خوب است. با تمام سنها با زبان جهانی (همگانی) صحبت می نماید.فیلمهای صامت می تواند افسون یکتائی را درست کنند.در هنگام دیدن یک مورد خوب، من به خیال واهی افتادم،یک جذابیت محاصره شده که مرا از زمان حال خارج کرد.

من همچنین فیلمهای سیاه و سفید را دوست دارم.که بعضی ها فرض می کنند که آنها دوست ندارند.برای من آن بیشتر دارای سبک است و از فیلم رنگی کمتر واقعی است،بیشتر خواب مانند، خیلی نسبت به ماهیت تا به جزئیات متمرکز است.یکبار که سخنرانی می کردم، از من بوسیله والدین سوال شد که چه باید انجام دهند درباره بچه هاشان که فیلم سیاه و سفید نگاه نمی کنند، من نصیحت نمودم،"انجام دهید آنچه که پدر برگمان برای تنبیه او انجام داد"."آنها را در صندوق خانه تاریکی بگذارید،و بگوئید که امیدوارباشید که موشها روی پپاهایتان نروند"

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 8:56 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/argo-2012

آرگو

 

بازیگران:

بن افلک به عنوان تونی ، برایان کرانستون به عنوان جک، جان گود من به عنوان جان، ویکتور گاربر به عنوان کن، آلن آرکین به عنوان لستر، تائه دونوان به عنوان باب

 

 

کارگردان:

 

بن افلک

نوشته:

کریس تریو

درام،ترسناک

محدود شده

120 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

آن همان جهان کلی می باشد.یک تولید هالیوود به شهر می آید و تمام محلی ها را دیوانه این فیلم می کند.وقتی که یک تصویر کوچک "شوخی خرکی" نامیده می شود به سه بلوط می آید.من در بار نشسته بودم که شنیدم یک مرد ریشو مرتب به دوستش محرمانه گفت " آن مرد را می بینی؟ آن کمک چهره پرداز است."

همچون در شهر میشیگان، همینطور در ایران،در منتها درجه بحران گروگانگیری ایرانی در سال 1979 ، با بستن نوارهای زرد به دور درختان کهن سال بلوط در آمریکا، یک مامور سی آی ا و چندین کارکشته هالیوود، طرح دیوانه واری را رویا پردازی نمودند،تا شش آمریکائی که در سفارت کانادا پناهنده شده اند را آزاد کنند.وجودشان مجبور بود که مخفی بماند تا وضعیت دیپلماتیک کانادا را حفظ نمایند.

استخراج کننه سی ای ا تونی مندز (بن افلک) وارد می شود.یک تولید کننده ای که لستر سیگل (الن آرکین) نام دارد، و یک مرد چهره پرداز که جان چمبرز (جان گودمن) نامیده می شود،آقای چمبرز یک فکر ناگهانی دارد.او و سیگل یک فیلم هیجان انگیز علمی تخیلی را جعل خواهند نمود که "آرگو" نامیده می شود.آنها یک فیلمنامه را برای نوشتن خواهند گماشت،و برای فیلمنامه مصور پول خواهند پرداخت، و یک تبلغ متنوع را می خرند،مندز به تنهائی به تهران پرواز می کند و شش آمریکائی را آموزش می دهد تا کارکشته های هالیوود ، فیلمبردار و بقیه را جعل هویت کنند.

سرپوششان : آنها جای دور افتاداه ای را برای فیلمشان نیاز دارند که بطور غیر معمول شبیه فیلم "استار وار" است.آنها به ایرانیها خواهند گفت که این 6 نفر کانادائی هستند که به دنبال مکانها می گردند و اکنون نیاز دارند که به آمریکای شمالی بازگردند.آنها بهترین کارشان را انجام می هند تا مخفی نمایند که چه هوا خواهی از فیلم می باشند.در انتهای صحنه وقتی که مندز به آنها می گوید" شما می توتنید نگه اشان دارید"آنها همچون بچه هائی هستند که به آنها یک پوستر فیلم " ای تی " ساخته استیون اسپیلبرگ داده شده است.

این طرح نامعقول بر  اساس حقایق است.بله،آن هست.تعداد بی شماری فیلم توسط وقایع واقعی الهام گرفته است.اما این واقعا رخ داده است.خروج 6 آمریکائی برای 18 سال فوق مخفی باقی ماند.آنها همگی سالم به آمریکا رسیدند.فیلم "آرگو" نیازی نیست که بگوئیم هرگز درست نشد.

بن افلک نه تنها بازی کرد بلکه همچنین کارگردانی نمود،و "آرگو"، فیلم واقعی درباره فیلم جعلی،هم بصورت افسونگرانه و هم شگفت آوری خنده دار است.خیلی خنده ها بیرون می آی از مردان هالیودی که در فیلم " مردان خوب" و "آرکین" بازی کردند،اگرچه برای اطمینان آنچنانه آنها یک دفتر تولید جعلی را ایجاد نمودند و ملاقاتهائی را در کنار استخر شنا در بورلی هیل بر قرار نموند.آنها در خطر همچون اعضای گروهشان در ایران نمی باشند.

نقشهای دوم اصلی توسط برایان کرانستون پر شده است به عنوان مدیر سی ای ا که به این طرح چراغ سبز می دهد،و ویکتور گاربر به عنوان سفیر کانادا که در خطر زیادی درهای سفارتخانه اش را بر روی میهمانهای مخفی باز می کند.افلک در فیلمبرداری خطرهای مرحله به مرحله شگفت آور است که گروه هنگام خروج از تهران با آن روبرو می شوند. و " آرگو" لحظات آویزان شدن از صخره ای دراد وقتی که تمام طرح ظریف به نظرمی رسد احتمالا در درزهایش شکافته خواهد شد.

مهارت در این فیلم نادر است.آن اینقدر راحت است که یک فیلم هیجان انگیز را از تعقیب و گریز و شلیک تفنگها بسازیم, و تنظیم نمودن آن برای زمان بندی دقیق اینقدر سخت است ویک طرح اینقدر روشن است برایمان ما متعجبیم که چرا آن اینقدر برای ایرانیان روشن نیست.چه کسی که در ذهنش سالم است، باور خواهد نمود که یک داستان فضائی در مدت بحران گروانگیری در ایران فیلمبرداری شده است؟ تقریبا هرکسی آن را برداشت می کند،فریاد هورا برای هالیوود.

 

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 21:47 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/12-years-a-slave-2013

12 سال بردگی

 

بازیگران:

چیویتل اجیوفور به عنوان سالامون نورث آپ ، مایکل فاسبندر به عنوان ادوین اپز، مایکل کنس ویلیامز به عنوان جان تیبیتز، پل دانو به عنوان جان تیبیتز، چیویتل به عنوان سالامون ،بندیر کامبر باچ به عنوان ویلیام فورد ، گرت دیلا هانت به عنوان آرمزبی، روث نگا به عنوان سلسته ، سارا پلسون به عنوان کدبانو اپس ، پل گیماتی به عنوان تئوفیلوس فری من ، براد پیت به عنوان بث ، آلفره وارد به عنوان کدبانو هریت شاو ، اسکوت مک نری، تاران کیلام ،

کارگردان:

استیو مک کوئین

 

فیلم نامه:

جان رایدلی، استیو مک کوئین

فیلمبرداری:

شان بو بیت

آهنگساز:

هانس زیمر

درام،تاریخی

محدود شده

133 دقیقه

 

 

نوشته: سوزان ولوسزینا

بعد از فیلم "ژانگو از زنجیر رها شد" و "آبدارباشی" ساخته لی دانیل که هردو میراث شرم آور برده داری و بی عدالتی رسمی در آمریکا را برملا نمودند.شما ممکن است فکر کنید که شما سهمتان را از دیدن وقایع نفرت نژادی ،سوء استفاده جنسی ، و وحشیگریهای زشت در گذشته ارضاء نموده اید.

شما اشتباه خواهید نمود،در حالیکه هردوی آن موفقیتهای باجه بلیط فروشی و منتقدانه جبران برای موضوعات سنگین با بروز مزاح و گرایش سهوی پیشنهاد نمودند.فیلم 12 سال بردگی یک فیلم محزون،تفکری،تقریبا یک فیلم شعر گونه می باشد.که ترسهائی از بردگی را برهنه شده و در روبرو انتقال می هد.

برای یکبار، تاریخ به عنوان موضوع شخصی و فوری به نمایش در آمده است. بر روی کارهای فاضلانه متکی نمی باشد،و گزارشهای دادگاهی به سبک کشتیهای برده داری.منبع یک حساب دست اول نادری که بر اساس یک سرگذشت نوشته شده توسط سالامون نورث هاب که بیشترین فروش قرن نوزدهم را داشته است،می باشد.یک مرد آزاد سیاه پوست از ایالات شمالی نیویورک کسی که بصورت ناگهانی آزادیش از بین می رود بعد از اینکه دزدیده می شود و برای انجام کارهای بردگی در لوئیزیانا به فروش می رود.

درحالیکه فیلم ژانگو و پیشخدمت یک سیلی بر صورت نابرابری بودند،این فیلم مشتی به شکم می باشد.اجازه ندهید به آن گذرگهای شبانی از آسمانهای جنوبی که بوسیله شاخ و برگهای درختان پیچ خورده که با خزه های اسپانیائی زیبا شده اند،شما را فریب دهند:آنها به نظر می رسد که فقط به عنوان مکان نما موجود می باشند.بطوریکه بینندگان می توانند از آنچه که شاهد بوده اند، نفسشان را حبس کنند.حتی مل گیبسون، که صحنه 5 دقیقه ای تازیانه خوردن نفس گیرش در فیلم " مصائب مسیح" یک استانداری برای چنین مجازات گرافیکی سیینمائی ایجاد نموده است،مبهوت خواهد شد اگرنه  حسادتی از اینکه چگونه کارگردان برینانیائی استیو مک کوئین اطمینان می دهد که تماشاگران احتمالا رنج شکافته شدن گوشت از هر کتک زدن و شلاق زدنی در صحنه را احساس می کنند.

با تائید ظلم و بیداد، اینقدر پیش پا افتاده که، در یک صحنه آشفته، کارگرها سرگرم امور روزانه اشان می باشند آنچنانکه قهرمانمان برای ساعتها در کشاکش آویزان نمودن پنجه های شل و ولش می باشد،درحالیکه تلاش می کند تا به خفت شدن تسلیم نشود، متمایل آشفتگی و گاهی اوقات ناسازگاری با موسیقی هانس زیمر می باشد، یادبودی از کار قوی خودش فیلم " تلقین" ،اما با تاثیرات خیلی متفاوتی می باشد.

آنچنانکه درفیلم  "پرتگاه" جائیکه گابری سایدیپ معجزه آسا ما را وادار به ادامه تماشا می کند از آنچه که نمی خواهند دیده شود. پس همچنین، چیویتل ایجفور قوی و موقر برای ما با یک دلیلی فراهم می کند که چشمانمان را بر نگردانیم.

کهنه کار صحنه های بریتانیا، متولد شده از والدین نیجریه ای،که توجه عمومی را در سال 2002 با فیلم "چیزهای زیبای کثیف" جلب نمود و کاملا عمدتا با نقشهای دوم تاکنون در جوش و خروش بوده است.کسی نمی تواند فیلم "12 سال بردگی" را بدون او در نقش نخست تصور نماید.ابرازاتش به عنوان شخصیتش مجبور شده است که ذاتش را به منظور باقی ماندن بیشتر از گفتگوهای با ارزش فیلم نامه  متعادل کند.

با سه چهره در اختیارش، مک کوئین نویسندگیش را به عنوان یک ابزار ثابت قدم از موضوعات مشکل با تیزی انسانگرائی :سینمای ناراحت کننده،برقرار نموده است.شروع بکارش، فیلم " قحطی" شیرجه زد به اعماق فداکاری و نومیدی در میان زندانیان  ارتش جمهوری خواه ایرلند (IRA) که در اعتصاب غذائی سال 1981 درگیر بودند.فیلم " خجالت" تباه کننده محدودیتهای دیگری از افراد با اعتیاد جنسی بود.برای فیلم بیشتر چالش بر انگیز "12 سال بردگی"،مک کوئین نورثرهاپ را دنبال می کند،کسی که اوراق هویتش دزدیده شده و اسمش به پلت تغییر یافته است.و آن را خیلی دشوار می کند که وضعیت آزادیش را اثبات کند، آنچنانکه او از میان صاحبین مزرعه که دامنه شخصیتهایشان از نیک خواه تا هیولا می باشد، عبور نمود.

برهنگی به روشنی کارت ویزیت مک کوئین می باشد.برای او تن عریان، یک رسانه هنری ،همچون گل مدل سازی در دستان یک مجسمه ساز آگاه اجتماعی ، می باشد.هدفش غلغلک ندادن اما مضطرب ساختن ما می باشد.همچون چشم چرانیهای بی خبرانه که مجبور می کند نوع بشر را ،در پسترین و برونی ترین حالت، مشاهده کنیم.آن خیلی طول نمی کشد قبل از اینکه تنهای بدون لباس در فیلم "12 سال بردگی" روی صحنه نمایش داده شوند.همچون کارگران زن و مرد نی شکر باید باهمدیگر بیرون در حیاطی  وقتی که تمام آدمها دارند رد می شوند،شستشو کنند.بعدا وقتیکه آنها در یک چارک تنگی باهمدیگر خوابیده اند،یک عمل جنسی اتفاق می افتد، اما آن بیشتربرای نومیدی از ارتباط انسانی مشتاقانه اجرا می شود.

همچون لایک لی دانیل در فیلم " پیشخدمت" ، مک کوئین سرمایه جمع می کند با شهرت در حال رشدش تا عرشه بازیگرانش را با چهره های قابل تشخیص ، انباشته کند،خیلی ها از مکانهای مستقل گلچین شدند.پل گیاماتی گستاخی شلخته اش را به سوداگران برده فروش تماما کاسب عاریه می هد.بندیکت کامبر باخ، اولین ارباب نورث هاپ می باشد، ویلیام فورد (در مقایسه) مهربان، کسی که با سالمون و مهارتهایش به عنوان یک نوازنده ویولون و صنعت گر با احترام برخورد می کند.درحالیکه در تکاپو می باشد با تناقضاتی که ارتباطشان ایجاد می کند.

پل دانو کشت و زرعش را با مباشر نامطبوعش جان تی بیت، اجرا می کند.کسی که هر حرکت نورث هاپ را یک توهین شخصی ، با تمام تشنجی که او برای موعظه اش در فیلم " خون موجود خواه بود" موجب شد،بعلاوه یک رگه سادیستی ، درنظر می گیرد.همبازیش در فیلم "مردان دیوانه" برایان بت قاضی ترنرش را با تظاهرات سست سرمایه گذاری می کند.زمانیکه بانوی معاشقه آلفرد ودارد چایش را با فراغت می نوشد به عنوان یک برده قبلی که ازدواج را یک راهروئی برای آزادی استفاده می کند.حتی یک محلی برای فیلم " جانوران وحشی جنوب " ساخته دوایلایت هنری موجود است (به عنوان یک برده ) و کوئینزین والیس (به عنوان دختر نورث هاپ)

اما این گروه حمابت کننده همگی صندلی عقبی را بر می گزینند،تانگو پیچیده توسط ارباب خیلی بداندیش نورث هاپ کامل می شود،ادوین اپس، کسی که به او بیشتر از یک کمی سایه خاکستری در پشت شرارت سیاه ،بوسیله همدست برگزیده مک کوئین داده شده است.،مایکل اسپندر، و برده معشوقه ننگینش، پتسی، به زندگی بازگشته با صداقت قلب شکننده توسط تازه وارد لوپیتا نیونگو بازی شده است.

شما آن را از دیوانه های جشنواره فیلم برای فیلم "12 سال بردگی" نخواهید فهمید که چند قدم اشتباه موجود می باشد.آنچنانکه زن غرغرو اپس، سارا پل سون ممکن است همچنین بدجنس نامیده شود ، کمبود اختلاف مختصر  شخصیت شیطانیش داده شده است. همپنین یک قدم اشتباه آهنگین کاملا در ابتدا به همان اندازه نورث هاپ رخ داده است،یک مرد فدائی خانواده، که او در ابتدا یک کمی شیک پوش است و پر از تفاخر می باشد.توسط یک زوج گول زننده حیله می خورد به باور اینکه او دارد به یک سیرک درحال گردش می پیوندد.بع از یک شب نوشیدن سنگین الکل، او به یافتن خودش در یک زندان زیرزمینی تاریک،پابند شده و تنها بیدار می شود. آن ادگار آلنپوئی به طریق پینوکیو والت دبزنی می باشد.عروسک پسر وادار شده بوسیله دستفروشان به جزایر لذت و خوشی برود.هیچ چیزاشتباهی با چنین اشارات داستان خیالی نیست، اما برای رسیدگی کوزه هایش موجود است.

راستی وقتی که براد پیت یکی ار تولید کنندگان فیلم، دیر هنگام در فیلم حاظر می شود، یک جواهر در هم گسیخته به عنوان یک نجار کانادائی ، کسی که امید را برای نورث آپ فراهم می کند،که پایان کابوس فراتر از یک دهه اش ،نزیک است.خیلی از تماشاگران همچنین دستپاچه خواهند شد.و برای پروای بیشتر شکوه می شوند آنچنانکه آنها گریه هایشان را پاک می کنند، و توانی برای ترک صندلی هایشان را بدست می آورند،ذهنشان با یک فکری پر خواهد شد که آنها واقعا برده داری آمریکا را در دهشت ترسناکی برای نخستین بار، دیده اند.

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 16:13 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/birdman-2014

کفتر باز

 

بازیگران:

مایکل کیتون به عنوان ریگان تومسون، اما استون، زاچ گالی فیاناکیس، ادوارد نرتون، نوآمی واتس، ایمی ریان

کارگردان:

آلخاندرو گنزالس ایناریو

 

فیلم نامه:

الکساندر دینالریس، آلخاندرو

گنزالس ایناریو،آرماندو بو،نیکلاس

گیاکوبون

توماس مک کارتی،جاش سینگر

کارگران عکاسی:

امانوئل لوبزکی

کمدی درام

محدود شده

119 دقیقه

نوشته: کریستی لمیر

 

نوشته: کریستی لمیر

وقتی که برای اولین بار ما مایکل کیتون در نقش سفید پوست محکم را در فیلم " کفترباز" می بینیم،آن از پشت سر می باشد. نقشش، یک ستاره سینما که قبلا بلند پرواز بوده است،در اطاق رخت کنش در تئاتر برادوی چمباتمه نشسته ،و از روی زمین بلند شده بود.زیر جریان نور خورشید از یک پنجره باز، قرار گرفته بود،او آرام بنظر می رسید.اما یک صدائی در ذهنش، داشت می خوروشید و غرغر می کرد.بی تناسب او را درباره موضوعات کوچک و بزرگ ،تحلیل می برد.

دفعه بعد ما کیتون را سفید پوست محکمی در فیلم کفتر باز می بینیم.او دیوانه وار سرتاسر چهارراه تایم در شب بی پروائی می کند.و بصورت اتفاقی خودش را بیرون می گذارد،از همان تئاتر در وسط اجرای یک نمایش که او در آن بازی می کند، که توسط ریموند کارور،نوشته شده است و کارگردانی شده است.او دارد برخلاف جریان رودخانه ای از توریستهای دست و پا چلفتی،جویا شوندگان امضاء، گاریهای غذا، و اجرا کنندگان خیابانی، شنا می کند.اما باوجود هرج و مرجی که دور و برش را گرفته است.او مصمم ،و کوشا و برای اولین بار، عجیب و غریب خرسند، به نظر می رسد.

اینها حداکثرهائیست که کارگردان، آلخاندرو ایناریو با بلند همتی بی پروا و مهارتهای تماشائی در فیلم "کفترباز"هدایت کرده و جلو می برد. با عنوان " کفتر باز یا پاکدامنی غیر منتظره از جهل " او یک فیلمی ساخته که هم بصورت فنی مبهوت کننده است وهم بصورت احساساتی قوی ،صمیمی و عظیم، گزنده و گرم،هجو گونه و شیرین، می باشد.آن همچنین نخستین بار است که ایناریو، ارگردان فیلمهای دلسر کننده های عظیمی چون" بابل" و " زیبا" ،واقعا بنظر می رسد که دارد لذت می برد.

مایک آن را یک فیلم وزین سرگرم کننده نموده است.فیلم کفترباز از ابتدا تا انتها می سوزاند.تدبیر اینجا،آن معرکه می باشد،و آن بصورت زیبا کار می کند، این است که ایناریو احساسی را ایجاد نموده است که شما دارید یک فیلم دو ساعته را می بینید که در یکبار فیلمبرداری انجام شده است.کارکردن با فیلم پرداز خلاق و رخشان، امانوئل لوپزکی (کسی که امسال برای فیلم برداری فیلم "جاذبه" ، برای دوست شفیق ایناریو و کارگردان مکزیکی آلفونسو کرون، برنده جایزه اسکار شد) ایناریو یک بازی نمودن خیره کننده و ظریف روی طناب بندبازی را ساخته است.و درواقع قبل از اینکه فیلم برداری آغاز شود،کارگردان برای عواملش عکسی از فلیپ پتی که روی یک بند محکمی بین برجهای مرکز تجارت جهانی فدم می زند را به عنوان الهام، فرستاد.

بواسطه فیلم برداریهای متوالی و بلند مدت غیرممکن ،دوربین فیلمبرداری به سرعت از راهروهای باریک و پلکانهای محکم به خیابانهای شلوق  بالا و پائین می آمد.آن برای مکالمات ارام نزدیک می شد،و بین آسمان خراشها برای پروازهای واقع گرایانه جادوئی وهم گونه بالا می رفت.یک نشان دافع و تصادمی از آنتونیو سانچز، سنگین در سنج و طبل، یک ارتعاش جازگونه و عصبی، در سراسر فیلم ابقا می شود.مطمئنا شما می توانید از نزدیک بنگرید تا پیدا کنید،که کجاها آن وقفه ها احتمالا رخ ئتئه است. اما اینکار لذت بردن بیشتر را از آن نفی می کند.تسلیم شدن به هیجان تجربیات تمام اصل می باشد.

فقط به عنوان هیجان اجرای هنری و دشواری از کیتون می باشد که به عنوان یک نقش عبدی در نقش ریگان تامسون اجرا شده است.یک بازیگر محو شده تلاش می کند تا افتخارات قبلی که بدست آورده است را به عنوان قهرمان بازی در فیلم کفتر باز دوباره کسب نماید. فیلم ، نخستین رفتن به آغاز کار در برادویش همچنین آخرین فیلمبرداریش در حالت بزرگ را پیگیری می کند.اگرچه دنیای دیگرش روی پرده خیلی کمک نمی کند او را درباره خودش و بوسیله نشان دادن ترسش ،او را مشکوک می سازد. بله آن دانسته سرگرم کننده می باشد که کیتون بیست سال قبل به عنوان یک ابر قهرمان در راس بود،به عنوان یک بازیگری بازی می کند که بیست سال قبل به عنوان یک ابر قهرمان در اوج بوده است،اگرچه من خوشحال بحث می کنم که بت منی که کیتون بازی کرده است برای تیم برتون در سال 1989 ، یک اجرای قاطعی از شخصیت فرتور (تمثالی) می باشد اما  آن یک مکالمه دیگری برای زمانی دیگرمی باشد.

یا آیا آن چنین است؟وقتی که فیلم کفتر باز در دنیای دریافت شده موشکافانه خودش می باشد،آن خیلی شبیه این زمان و مکان از لحاظ فرهنگ پاپ،با مراجعه به هنرپیشه های دیگری در زندگی واقعی همچون رابرت دونی کوچک و مایکل فاسبندر می باشد که از موفقیتهای زیادی لذت برده اند وقتی که آنها قهرمانان ناموفقی را اجرا کرده اند.فیلم نامه نوشته ایناریو، نیکلاس گیا کوبن، الکساندر دنلاریس، و آرماندو بو به روشنی ماورا فیلم نامه ها ، بدون خیلی عاری از لطف بودن و از خود راضی بودن، می باشد.

کیتون یک کمی اجازه می گیرد که با نقشش سرگم شده و بازی کند.علاوه بر این سپاسگزاری کند از اینکه درمقایسه حرفه اش بطور کامل در سالهای اخیر چگونه بوده است.اما دیدن او در یک شکل و دروران معتدل لذت خودش را فراهم می کند.او هنوز خیلی سخنگو و سرزنده است و او هنوز می تواند سرگرم کننده و در تحویلش مجروح کننده باشد.اما یک تمنا و خیال کنایه آمیزی ،حتی یک ناامیدی در این ترکیب اکنون موجود است که به صورت درد آوری تیز و تند می باشد.

همچنین مواجه شدن با شهرت زندگی واقعی اش در نقش مارک شاینر ،ادوار نرتون،که بصورت رسوا کننده ای هوسباز است.که به عنوان بازیگر کمک کننده به ریگان وارد می شود.فقط به عنوان پیش منظر در حال شروع نمودن تولید کار عشقی از فیلم " چه گفتگوئی ما می کنیم درباره آنچه ما درباره عشق باهم حرف می زنیم" نرتونی یک بایک بسته ای از مشکلات و ابرام طی سالها ، وارد می شود.فقط تعادلی بین گستاخی و صمیمیت را می یابد.

بعلاوه آنها به یکدیگر نیاز دارند،آنچنان که آنها در روزهای مقدم بر شب نمایش می یابند.آنها همگی به همدیگر نیازمندند.ایناریو یک گروه حمایت کننده شگرفی را گرد آورد است.و درخواستهای فنی مضحکی ار آنها درخواست نمود.هنوز آنها همگی برتری یافته اند به موضوع و به شانس برای درخشیدن رغبت دادند.

زاچ گالی فیاناکیس خیلی قوی نقش مقابل مدیر ریگان را بازی می کند.و صدای کمیابی از علت در میان تمام این دیوانگی.اما استون ستودنی به عنوان دنیای فرسوده ریگان، می باشد.دختر ناقلائی که همچنین به عنوان دستیارش سرویس می دهد.(او و نورتن یک تقابل شکننده ای در تعدادی از صحنه های دشوار دارند)  ایمی ریان حیرت زده است با زمان اندکی که به عنوان همسر سابق ریگان در صحنه دارد،او ریگان را تفسیر می کند و به ما اجازه می دهد که هم خودخواهی و هم خوبی را در او ببینیم.و نوآمی وات، کسی که در فیلم فریبنده " 21 گرم" ایناریو بازی کرده است،تا هم لحظات سبک و سنگین را بازی کند به عنوان یک آدم عصبانی که عضو گروه می باشد.

آن مقتدرانه روشن است که آنها همگی زیاد کارکره اند تا این سفر تکان دهنده پیچیده آسان بنظر آید.نتیجه یکی از بهترین زمانهائی می باشد که شما امسال در سینما سپری کرده اید.که ممکن است حتی امسال بهترین فیلم شود.

 

پایان


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 8:3 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/spotlight-2015

نورافکن

 

بازیگران:

مارک رافالو به عنوان میشل رزندس، ریچل مک ادامز به عنوان ساشا فیفر، میشل کیتون به عنوان والتر روبینسون، برایان دی آرسی جیمز به عنوان مت کارول ، جان اسلاتری به عنوان بن بریلی ، لیو شرایبر به عنوان مارتی بارون ، استنلی توسچی به عنوان میشل کارابدین، جیمی شرایدن به عنوان جیم سولیوان، لن کاریو به عنوان کاردینال لو ، پل گوئیل فویله به عنوان پیتر کونلی

کارگردان:

 

توماس مک کارتی

 

نویسنده:

توماس مک کارتی،جاش سینگر

کارگران عکاسی:

ماسانوبو تاکایاناگی

ویرایشگر:

تام مک اردل

آهنگساز:

هوارد شور

هیجان انگیز

محدود شده

128 دقیقه

نوشته: شیلا اومالی

 

در 6 ژانویه 2002 مشترکین روزنامه بستون گلب روزنامه محلیشان را برداشتند و تیتر صفحه اول را دیدن" کلیسا برای سالها سو استفاده را به کشیشها اجازه داده است" این داستان بوسیله مایکل رزندس یک گزارشگری در گروه تحقیقاتی نورافکن نوشته شد ،  در شمارش لغات و اثر شدیدش عظیم بود اما آن فقط آغاز بود.دو داستان بیشتر درهمان موضوع در آن روز زبان زد شد،با مسائلی بیشتر برای پیگیری کرن،غوغا و همهمه از داستانهای نورافکن (فونیکس بستون، یک چاره دیگر ماهانه ،سو استفاده جنسی کلیسا را پوشش داد،اما آن تیراژگلب را نداشت) اینقدر نگهداشته شد تا دسامبر 2002 ،کاردینال برنار لو، اسقف اعظم بستون،بخاطر این رسوائی اسعفا نمود،و در یک جمله ای گفته است، "به تمام آنهائی که از کاستیها و اشتباهات من زجر کشیده اند و من از آنها معذرت و بخشایش می خواهم.(پاپ ژان پل دوم به او در روم یک مکانی داد،جائی که لو تا امروز باقی مانده است). گروه نور افکن جایزه پولیتزر را در سال 2003 برای گزارششان بردند.این رویدادها برای هر کسی تا کنون آشنا می باشند.اما آن نخستین داستانهای گروه نور افکن بصورت درد آوری برای کاتولیکهای بستن آشناست(خانواده من کاتولیک ایرلندی بستون می باشد)و آن نخستین داستان خبری بود که به مکالمات هرکسی تسلط داشتن بعد از یازدهم سپتامبر فقط چند ماه قبل

گزارش عالی گروه نورافکن از تام مک کارتی، که بوسیله مک کارتی و جاش سینگر با هم نوشته شده است،داستانی از آن تحقیق است.نور افکن یک فیلم روزنامه ای بزرگ از نمونه سنت گرا می باشد.فراخوانی نه فقط مقایسات روشن با فیلم " تمام مردان رئیس جمهور" و "زودیاک" دوفیلم با تخصیص مشابه نسبت به بعضی مواقع از قسمت بی سرو صدای خسته کننده و خردکننده گزارش، اما همچنین کری گرانت و روزلیند راسل به تلفنهای مجاور در فیلم "دخترجمعه اش" فریاد می کشند.در لحظات آخر در فیلم نور افکن،یک تصویری از چاپ کردن روزنامه ها موجود است در نسخه ای که داستان سوء استفاده کلیسا را درج نموده اند.یک چنین صحنه ای در فیلمهای روزنامه ای اینقدر اجباری است که آن در مرز ابتذال است،اما در فیلم نور افکن آن یک لحظه ای از احساسات شدید است.حقیقت این است که آن نسخه، شرارت شرح می دهد، آن زخمی در روح میلیونها نفر خواهد بود،اما آن باید بیرون بیاد.

ویرایشگر گروه نورافکن والتر رابینسون (میشل کیتون) ، و سه گزارشگر، میشل رزندس (مارک رافالو)، ساشا فیفر(ریچل مک ادامز، مت کارول (برایان دی آرسی جیمز) می باشند. جان اسلاتری نقش مدیریت قائم مقام ویراستار روزنامه گلب را بازی می کند به عنوان بن بردلی کوچک.تمام گزارشگران محلی هستند.و هرکسی یک ارتباطی با کلیسای کاتلیک دارد.(به آن فقط به عنوان کلیسا ارجاع می شود) وقای که یک ویراستار جدید،مارتی بارون (لیو شرایبر) استخدام می شود.او به عنوان یک بیگانه در نظر گرفته می شود.زیرا او به هیچ وجه از بستون نیست(او اولین با دیده می شود که دارد درباره شهر مطالعه می کند بوسیله بلعیدن کتاب " نفرین بامبینو") در نخستین ملاقات با رابی ، بارون یک تکه اخیرچاپ شده که بوسیله مقاله نویس گلب نوشته شده است،درباره قلمرو اسقف اعظم که احتمالا مشکوک و در حال رسیدگی به سوءاستفاده های جنسی مختلف است.بارون این داستان را پیشنهاد می دهد که می تواند برای گروه نورافکن عالی باشد.رابی دودل می باشد، اما بارون به آرامی اصرار می کند." این بخاطرم خطور کرد به عنوان یک داستان ضروری برای روزنامه های محلی".آن یک خط بزرگ می باشد.و اینقر بد بازی شده است توسط شرایبر که شما ممکن است تاثیرش را احساس نکنید.این موضوع برای تمام اجرایش صورت می گیرد.دقیقا قبل از اینکه نسخه سوءاستفاده کلیسا برای چاپ برود.آنها همگی در اداره مارتی ملاقات می کنند.و او به نتیجه چاپ شده داستان نگاه می کند،لغاتی را حذف می کند، با خودش زمزمه می کند" صفات". آن یک مرد روزنامه نگار است.

در یک اداره آشفته در زیرزمینی نگه داشته می شود.گروه نورافکن رفتار افرادی را نشان می هد که زمان بیشتری را با همدیگر ،حتی بیشتر از خانواده اشان، سپری می کنند.جزئیات شخصی درباره زندگیشان در کمترین حالت است.ساشا به کلیسا هر یکشنبه با مار بزرگش می رود،یک تشریفات مذهبی که او آن را بصورت فزاینده ای درد آور تشخیص می دهد.ازدواج رزندس در تلاطم سقوط است.متی تعدادی بچه دارد،و یک آهن ربای بزرگ در یخچالش که آراسته شده با پرچم آمریکا و خاطرات یازدهم سپتامبر روی آن .ما می دانیم چه کسانی اینها هستند.

نخست گروه روی یک کشیش سابق متمرکز می شوند،جان .ج. گیوگان،منتسب شده که خیلی از بچه ها را سالها قبل آزار داده است.اما بارون به آنها اصرار نموه است که بیاد بیاورند که داستان از فقط یک کشیش بد بزرگتر است.او می خواهد که پیگیر تمام دستگاه باشد.انحراف به روشنی جهازی می باشد.اما کلید موضوع می شود: آیا کاردینال لو آگاه بوده است؟ آن یک شکار بزرگی است که گروه نورافکن پبگیری می کند. فیلم " نفرین بامبینو" شاید به بارون درباره قوم جورابهای قرمزتعلیم داده باشد. اما ببین و خوشامد بگو با کاردینال لو (یک لن کاریو آرام و بی ریا) هنگام نخستین هفته در سر کار حتی بیشتر روشن کننده می باشد.بارون با این فرض لو متحیر شد که روزنامه بستون گلب با کلیسای کاتولیک کار خواهد نمود.

ساشا و مایکل از قربانیان بزرگسال سوال نمودند که آیا تمایل به جلو آمدن دارند.که اینقدر شوکه شده بودند که آنها نمی توانستند لغاتی را پیدا کنند تا شرح بدهند که چه از آنها گرفته شده است.گروهی از وکلا (بوسیله بیلی کروداپ و استنلی توسچی بازی شده است ) در منتها الیه این طیف نشستند ،طیف سرو کله زدن با کلیسای کاتولیک از نقطه نظر حقوقی ،

مک کارتی و تمام گروهش ،از طراحان تولید تا پیشاهنگان موقعیت تا اضافه بازیگران کارگردانها،بستون را صحیح بدست آورده اند.محله های مختلف ( خلیج سیاه،سوثی) به عنوان مختصر نویسی برای تمام جهان استفاده می شوند.تقسیمات گروهی روشنی موجود است.(اغلب کشیشهای صیاد در محله های کم در آمد کار می کنند،پسرهائی را هدفگیری می کنند که نیاز به یک تمثال پدرگونه دارند) ج. خیلی بستونی می باشد.یک آبجو در دالان پشتی خوردن در وسط زمستان یا بحث نمودن درباره کار در خلال خوردن هات داگ در فنوی، بستون با خیابانها و کلیساهای گیج کننده عصر مستعمراتیش مخروط گونه به سمت آسمان مخصوصا در هر گوشه ای پیش می رود،این موضوع روح فیلم می باشد.فیلم نورافکن محلی حس می شود.

نورافکن همچنین یک حقیقت عمیق را نشان می دهد،سطح آسیب روانشناسانه، بوسیله سوء استفاده جلو می رود،نه فقط برای قربانیان، اما برای کاتولیک های ترسیده در هرجائی،فیلم نورافکن ایمان را جدی می گیرد.یک کشیش پیشین که روانشناس شده است یک منبع مهمی می باشد.و وقتی او می پرسد که چگونه کاتولیکها رسوائی سوءاستفاده را با ایمانشان وفق می هند،او پاسخ می دهد،" ایمان من در ابدیت است،من تلاش می کنم که این دو را جدا سازم".مارک رافالو اجرایش را در سراسر جریان فیلم در سطح کلاس جهانی تلفیق می کند. از یک بیمار پرس و جو کننده سرسخت به یک رقابت کننده مجنون چروکیده در دادگاه حرکت می کند ، تاکسی ها را دنبال می کند و بر سر رئیسش فریاد می زند.در زمان نارس، او به ساشا اعتراف می کند که حتی اگرچه او رفتن به کلیسا را سالها قبل متوقف نموده است،او همیشه فرض کرده است که یک روز بازخواهد گشت." من آن را در جیب پشتیم دارم" او می گوید.او را با یک برقی از دلتنگی بر انداز می کند ، فیلم نورافکن موضوع از دست دادن ایمان فطری را با گرفتن زمان برای اجازه دادن نفس کشیدن آن ایجاد می کند.اجازه می دهد که نقشش را در داستان بازی کند.

دنیای روزنامه نگاری خیلی زیاد از سال 2002 تغییر نموده است.چیزها تاحدی ترسناک بنظر می رسند.اما هنوز یک روزنامه نگاری ترکیب طولانی خوب موجود است.(مجموعه چاپ شده اخیر در روزنامه نیویورک تایمزدرباره شرایط برای کارگران سالنهای کاشت ناخن یک مثال خوب می باشد) چنین کاری اکنون اینقدر مهم می باشد که هرگز اینقدر نبوده است.فیلم نورافکن نوعی از فیلم می باشد که صحنه ای نشان می دهد گروهی از گزارشگران روی سرپرستان کلیسا ازدحام می کنندف،در سکوت یادداشت بر می دارند، یک توالی محکمی می شود.(آن یادبودی از پارو زدن مردان کنترل ماموریت در فیلم " آپولو 13" می باشد.ترک می کنند خط کشهای محاسباتی اشان را به عنوان یکی ، بدان وسیله تقریبا دست تنها مفهوم قهرمانی را توسعه می دهد) فیلم نور افکن با تمام دردها و ضرورتهایش،یک تجلیل تمام از روزنامه نگارانی می باشد که بهترین کار را اریه می دهند.


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ و ساعت 17:14 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/moonlight-2016

نورمهتاب

بازیگران:

مهرشلا علی به عنوان ژان، شریف ایرپ به عنوان ترنس، دوان سندرسون به عنوان آزو، الکس ر.هیبرت به عنوان لیتل ، جنل مونای به عنوان ترسا ، نوآمی هریس به عنوان پائولا ، آندره هولاند به عنوان کوین

کارگردان:

بری جنکینز

نویسنده داستان:

ترل مک کرنی

نویسنده:

بری جنکینز

فیلم پرداز:

جیمز لکستون

ویرایشگر:

جوی مک میلان، نت سندرز

آهنگساز:

نیکلاس بیریتل

بدون محدودیت تماشاگر

110 دقیقه

نوشته: برایان تالریکو

"تو کیستی ای مرد؟" فیلمهای نمایشی مدتها مجذوب موضوعات هویتی بوده است.اما آنها بندرت با درجه ای از فصاحت کاوش شده اند و مایه دلشکستی زیبا آنچنانکه در فیلم آقای بری جنکینز بنام "نورمهتاب" ماهرانه این چنین است.یکی از فیلمهای واجب دیدن در سال  2016 آمریکا است."نورمهتاب" فیلمی است که هم بزمی است و هم عمیقا روی شخصیتهایش کار می کند.یک توازنی که آدم را از نفس کشیدن نگه می دارد.آن یکی از تکه های نادر فیلم سازی است که کاملا متمرکز برشخصیتهایش باقی می ماند.در حالیکه همچنین همچون سرو کار داشتن با موضوعات عمومی در باره شخصیت ،جنسیت، خانواده، و بیشتر از همه، حالت مردی ،احساس می شود.و هرگز موعظه اخلاقی یا اندرزگو نیست.آن فیلمی است که در آن عمق ،موضوعات پیچیده توسط شخصیتها بیشتر از هر چیز دیگری منعکس می شود.فیلم اقای جنکینز در هر جنبه یگانه از مسیری که یک منتقد می توانداز آن لغات استفاده کند،بی پروا است.هر اجرا ،هر انتخاب منظره فیلم برداری ، هر قطعه از موزیک،هر محیطی که در آن زندگی می شود، آن یکی از آن فیلمهای نادر است که قدم اشتباهی را برنمی دارد. – آن به اوج نمی رسد در یک صحنه (CGI) یا پر پیچ و خم ، بلکه در یک گفتگوئی که یکی از بهترین صحنه های سالهای اخیر می باشد.

بازیگر اصلی نور مهتاب کشمکش و سیالی از مردان آفریقائی آمریکائی جوان را در ایالات متحده منعکس می کند حتی فقط در مسیری که او نمایش داده می شود.فیلم به سه فصل تقسیم شده است." لیتل"،"شایرون"و" بلک" .سه اسم استفاده می شود تا به یک نفر مشابه رجوع داده شود.که ما او را از بچگی سرتاسر بلوغ تا بزرگ سالی دنبال می کنیم،او یک پسر است و بعدا مردی می شود که در یافتن جایگاهش در جهان مشکلاتی دارد.که همچنین ماهرانه انجام شده است بوسیله شخصیتی که سه نفر مجزا ،همگی بازیگزان قابل توجه، بازی شده است.فیلم با شارون به عنوان پسر شروع می شود.که بوسیله زورگویانش به عنوان "لیتل" (کوچک) (الکس ر.هیبرت) صدا زده می شود. ما با این پسر بچه ملاقات می کنیم در حال دویدن،که دارد سعی می کند در یک آپارتمان با تخته از بچه هائی که او را می خواهند بزنند، مخفی شود.لیتل آنجا بوسیله ژان (مارشال علی ،بهترین بازی دوره شغلیش را انجام می دهد) ،یک فروشنده مواد مخدر محلی ،پیدا می شود.ژان بچه را برای خوردن بیرون می برد،حتی او را به خانه اش می آورد،جائیکه او شریک زندگیش ترسا (جنل مونای) را می بیند.لیتل می تواند از این خانواده موقت استفاده کند.پدرش رفته است و مادرش پائولا (نوآمی هریس) یکی از بهترین مشتریان ژان می باشد.ژان یک شکل پدرگونه می شود.اما آن ممکن است این ارتباط را آن را از آنچه که هست بیشتر قابل پیش بینی کند.ژان یک چیز خوبی در شارون می بیند و می خواهد که به این پسر ساکت کمک کند.حتی اگرچه او فراهم می کند فرآورده ای را که آن دراد خانه زندگیش را خراب می کند.

فیلم می پرد به شارون هنگامیکه او نوجوان است.و با زورگوئی شدید و سوالاتی درباره تمایلات جنسی سر و کار دارد.این سالهائی است که در آن هرکسی ادعا می کند که با چندین نفر رابطه جنسی دارد و یک مرد جوانی مثل شارون (اکنون بوسیله اشتن سندرز بازی می شود) در تکاپوی یافتن خودش می باشد.اکنون که تمام شباهت یک خانه زندگی عادی رفته است.او تحت الفظی چیزی ندارد.و لطفهائی را از دوستش کوین دریافت می کند.(که بوسیله جرل جورمه در این سن بازی می شود) تا برای او راحتی ببارآورد.اما حتی اگر در طی زمان چرش می کند،مکان و زمانی که در آن شفقت بشدت کاسته شده است.وقتی که مردان جوان معتقدند که خشونت پاسخی است به آنچه که احساس آنها را بهتر خواهد نمود یا به آنها اجازه می دهد که منطبق شوند.

بالاخره،ما شارون را به عنوان یک بزرگسال جوان ملاقات می کنیم،که مو شکافانه و قابل توجه توسط ترونت رودس بازی می شود.کوین ( اکنون بازی می شود توسط اندره هولاند) به یک شارون خیلی متفاوتی نائل می شود.و موضوع فیلم، در یک مسیر طنین دار شگفت آور احساسی ،بدون صحبت تکنفره یا عشق خوش فرجام خورد کننده یکی می شود.تا اندازه ای فیلم " نور مهتاب" یک داستان به بلوغ رسیدن پسری است که اغلب بوسیله جامعه چشم پوشی می شود.آن بچه کوچک به اندازه کافی خوب نیست برای افراد بزرگتر که با او سرو کار داشته باشند.و بدون حمایت یک خانواده برای نگه داشتن او از اینکه به سادگی در شب ناپدید نشود.

هر سه اجرائی که شارون را بوجود می آورند توسط هیبرت،ستدرز،رودس بطور کاملی بوسیله جنکینز تنظیم شده است که او آنها را راهنمائی نموده است تا احساس نکنند که شبیه مقلدهای یکدیگرند بلکه رشد و بزرگ شدن را نمایش دهند.ما می توانیم چشمهای افسرده شارون را به عنوان یک پسر که منعکس شده در چشمان شارون به عنوان یک مرد را ببینیم.فیلم نور مهتاب به سادگی می تواند ضمنی احساس شود،مخصوصا با سه هنر پیشه ای که دارند شخصیت یکسانی را بازی می کنند.و آن شگفت آور است که آن به این حالت لغزش نمی یابد.کار جنکینز در مجموع استحکامی از فصلی به فصل دیگر ایجاد می کند.حتی آنچنانکه گروه بازیگران اغلب تغییر می کند.جنکینز یک چرخش بزرگی را از هریس به علی انجام می دهد.بازی کردن دو فردی که بیشترین تاثیر را در زندگی شارون دارند.

جنکینز و گروه فنی از میامی به حالتی فیلمبرداری می کنند که ما اغلب نمی بینیم،آنها از صحنه پردازی بصورت درخشانی استفاده می کنند، مخصوصا در مسیری که آب و ساحل پیرامون آن می تواند به عنوان یک راحت باش از مشکلات زندگی واقعی احساس شود.اما نور مهتاب یک فیلم تغییر چهره است. چشمان شارون اینقدرزیاد می گویند که به این مرد جوان تدریس نشده است که چگونه ابراز کند.او جوان،سیاه، هم جنس باز، فقیرو تادرجه زیادی بدون دوست است.تا حدی شخصی که چنین احساس می کند که می تواند تحت اللفظی ناپدید شود از اینکه اینقدردر دنیا دیده نمی شود.در میان یکی از خیلی گفتگوهای رد وبدل شده بیادماندنی فیلم(نوشته شده بوسیله جنکینز، که از یک نمایشنامه توسط تارل مک کرنی منطبق شده است) شارون از گریه کردن زیاد در زندگیش صحبت می کند،که او احساس می کند بسادگی می توند به مایع تبدیل شود و به داخل اقیانوس بغلتد.

در حالیکه گفتگوهای بیادماندنی در نور مهتاب موجود است، آنچه که گفته نشده است واقعا طنین انداخته است.آن یک تصویری از نماد پدری اخلاقا پیچیده دارد.وقتی که یک فرزند از او می پرسد که چرا بچه های دیگر او را بد خطاب می کنند.آن یک نظر اجمالی متشنج بین دو مرد جوان است. که می دانند چیزی کمی متفاوت در باره ارتباطشان می باشد.اما جامعه به آنها هیچ لغاتی نداده است تا آن را بیان کنند.و آن آخرین صحنه های فیلم می باشد،که در آن جنکینز می داند او اساسی را بنیان نهاده است.به بازیگرانش اعتقاد دارد و اجازه می دهد احساسات بیان نشده فشار چشمگیر را فراهم کنند.که نور مهتاب تاثیر بزرگش را ایجاد می کند.جنکینز عمیقا می فهمد که آن ارتباطات انسانی می باشد که ما را می سازد.که خط سیرمان را تغییر می دهد و ما را آنچه که هستیم می سازد.

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸ و ساعت 11:18 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/the-shape-of-water-2017

شکل آب

 

بازیگران:

سالی هوکین به عنوان الیسا اسپوزیتو، مایکل شانون به عنوان استرایکلند، اکتاویا اسپنسر به عنوان زندا، ریچارد جنکینز به عنوان ژیلز، دوگ جونز به عنوان مرد دوزیست، مایکل استولبرگ به عنوان روبرت هاف استتلر، لورن لی اسمیث به عنوان الین استرایکلند، نیک سرسی به عنوان ژنرال هویت، دیوید هولت به عنوان فلمینگ

 

هنر فیلمبرداری:

 

دان لوستن

ویرایشگر:

سیدنی ولینسکی

فیلم نامه نویس:

گویلرمو دل تورو

داستان:

گویلرمو دل تورو

کارگردان:

گویلرمو دل تورو

ماجراجوئی،درام، خیالی

123 دقیقه

 

نویسنده: شیلا امالی

در فیلم ساخته جیم ولز سال 1935،" عروس فرانکشتاین" هیولا سوگوارانه می گوید " تنهائی: بد، دوست: خوب!" آن چیزی است که آخرین فیلم آقای گویلرمودل تورو" شکل آب" تماما اینگونه می باشد.تنهائی آنهائی که از زمان خودشان جلوتر ، متفاوت بدنیا آمده اند. " شکل آب" به داستان خیالی که قولش داده شده است بوسیله آغاز شدن رویائیش، نمی چسبد.آن نکاتش را با یک حالت شبیه سوراخ کردن سنگ ،جوش دادن علامت ها در نئون نشان می دهد.حالت بیهوشی رومانتیک احمقانه یا تکان دهنده است.آن به چشم انداز شما وابسته است.(من هردو را یافتم).فیلم با یک نوسان در دنیای سبز زیر آب،و یک زنی در چیزی که شبیه آتلانتیس غرق شده است، آغاز می شود.تصویر متوجه دنیای آخرتی، جادوئی، و به حساب آقای الکساندر دسپلت (Alexandre Desplat) بیهوده و تلخ وشیرین است.ریچارد جنکینز تعریف می کند،ناگزیر می پرسد،" اگر من درباره آن صحبت کنم ،چه به شما خواهم گفت" درباره آنچه که اتفاق افتاده برای " شاهزاده خانمی بدون صدا؟"

"شاهزاده خانم بدون صدا" مشخص شد که الیزای بدون صدا می باشد(سالی هوکینز) کسی که زمین را در تونلهای غار مانند زیززمینی در شرکتی که در بالتیمور واقع شده، پاک می کند.(لغت (OCCAM ) – همچون تیغ- در حروف بالای درب ورودی نوشته شده است) به همراه الیزا خانم زلدا (اکتاویا اسپنسر) کار می کند.کسی که گزارش ثابتی در طول روز ارائه می دهد و به زبان اشاره الیزا به صورت سیل آسا از لغات استفاده می کند. سال 1962،پس زمینه رقابتهای فضائی و جنگ سر است.مدیر مسول در شرکت یک سادیست (کسیکه از زجر دیگران لذت می برد) نژادپرست بنام استرایکلند می باشد.(مایکل شانون) شق و رق راه می رود و یک مهمیز احشام را حمل می کند.(که او هو دیدو آلاباما (howdee-do) می خواندش) آنچه در شرکت انجام می شود بسیار مخفی می باشد.و هرکسی در مورد روسیه بد گمان است.مخصوصا موقعه ای که چیز با ارزشی در یک خزن قابل حمل می آید،چیز با ارزش یک انسان دوزیست می باشد.(داگ جونز) که در آمازون کشف شده است،زمانیکه به عنوان یک خدا پرستش می شد،اما انون در یک مخزن قرار دارد و شکنجه گاه و بیگاه توسط هو دیدو استرایکلند را تحمل می کند،دانشمندی بنام هاف استلر(مایکل استول برگ) به جای این موجود درخواست بخشودگی می کند.مرد دوزیست می بایست مطالعه شود نه اینکه نابود شود.

دراین اثنا الیزا به سمت هیولا کشیده می شود.و یک مبارزه مخفی را برای بدست آورن اعتمادش آغاز می کند. او به او تخم مرغهای جوشیده در آب و سفت شده را پیشنهاد می کند.او برای این هیولا آهنگهای بنی گودمن را پخش می کند.او به آن هیولا زبان اشاره را یاد می هد،توالی معاشقه موفقترین موضوع در فیلم می باشد. نصف فیلم مبهوت کننده" اسب نر سیاه" را ،وقتیکه پسر کشتی شکسته سعی می کند که اسب وحشی را رام کند یا صحنه های نخست فیلم "ای تی " را به ذهن می آورد.وقتیکه بچه و آدمهای بیگانه شروع می کنند تا ارتباط برقرار کنند.فیلم اجوبه در سرتاسر فیلم" شکل آب" ارجاع می دهد: " کینگ کنگ" ، " موجودی از تالاب سیاه" ،" مرد ستاره ای" و بیشتر از همه فیلم جین کوتیو " زشت و زیبا" با یک صحنه ای مخصوصا با یک تجلیل صریح.

طراح تولید پل د. استربری یک روز میدانی دارد،چندین دنیای گرانبهای جوی می سازد، اینقدر واقعی که شما واقعا می توانید پوسیدگی را در آن کردیدورهای زیرزمین ببیوئید وبنوشید.آپارتمان الیزا سایه روشن سبز است.با کاشی های حمام سبز،و در وان آب سبز، (سبز،آنچنانکه در چندین زمینه مختلف به ما گفته شد، "آینده است") حتی بیشتر نمادین،آپارتمانش در بالای یک سالن سینما معلق است.و او در میان پژواک دنیای فانتزی زیرین زندگی می کند.خانه برون شهری استراکلند یک مجموعه مرد دیوانه می باشد.اینقدر زرد روشن که آن به روشنی آینده نیست.بلکه توهمی از گذشته تن آسا می باشد.فیلم پردار دن لوستسن یک حالت سرد و مرطوبی را ایجاد می کند.از پنجره ها آب جاری است و با قطرات باران می چرخند.سایه ها روی دیوارها افتاده اند، احساسات روی هم رفته در دنیای زیر آب فیلم شبیه یک رویا می باشد.

الیسا در لبه زبرو زرنگ بودن تلو تلو می خورد.و لحظاتی موجوداست وقتی که هوکینز از خطوط عبور می کند و به شجاعت ستودنی خودآگاهانه می رسد.وقتی او با چشمان خیالپرورش به یک جفت کفش قرمز خیره می شود، (بگوئیم که دمپائی های یاقوتی) که در یک پنجره مغازه احاطه می کند.آن را واقعا روی یک تکه خیلی ضخیم جاری می کند.آنچه درباره این شخصیت سر زنده کننده است شجاعتش می باشد.و حالت سززنده مبتنی بر حقیقت او در باره نیازهای جنسی اش می باشد.(او هر روز صبح خود ارضاعی می کند،بعد از کارگزاری یک ساعت برای تخم مرغ بنابراین او عقبتر از برنامه ریزی قرار نمی گیرد) او به مرد دو زیست نگاه می کند ،پلک سومش، شکم عضلانی 12 تکه اش، به شئی که در بین پاهایش قرار دارد،وغوطه ور با جذابیت می شود. او به جیلز ،همسایه سردماغش، اطمینان دارد.(ریچارد جنکینز، در بهترین اجرای فیلم) که او با یک عشق یکطرفه به یک مرد جوان که در رستوران کار می کند، زجر می کشد.تلوزیون جیلز همیشه روز فیلمهای قدیمی تنظیم شده است.پس او می تواند از بتی گریبل، آلیس فی،بجنگلس، و از رقص شرلی تمپل در طبقه بالا لذت ببرد.

فیلم" شکل آب" دیوسار نمودن دیگران را پی در پی، سنگدلی از انکار شگرف موجودات زنده را نشان می دهد.فیلم در موقعیت مطمئنی است وقتی که آن روی معالجه بی رحمانه هیولا ،بی صدائی الیسا،مرد همجنس باز همکاری نکننده تنها، متمرکز است.همگی از آینده آمده اند،قبل از زمانشان.اما وقتی که فیلم وقایع زندگی واقعی را به تصویر می کشد،زوج آفریقائی آمریکائی گفتند که آنها نمی توانند در پیشخوان بشینند،تعابیر نژاد پرستانه استرایکلند به زلدا،صحنه های اخبار از لوله های آتش نشانی که بر روی تظاهرکنندگان حقوق مدنی گرفته شده است، پارچه شکننده فیلم شکسته می شود.چیزی مغشوش از استفاده از این چیزها به عنوان "جو" موجود است.حتی آنچنانکه لحظات با موضوع کلی جفت می شوند.و در بدترین حالت استفاده از این رویدادهای واقعی زندگی مثل یک مختصر و تند تویسی حس می شود.زیادی روشن مشابهت بین زندگی واقعی و داستانهای باورنکرنی را نشان می دهد در حالتی که ما آن را متوجه نمی شویم.

آنچنانکه ایسا،جیلز و زلدا باهمدیگر یکی شده ان تا هیولا را حفظ کنند.فیلم از صحنه های معاشقه رویاگونه از انرژی مصمم دوری می گزیند ،در نصف دیگر فیلم،داستان متلاطم،به طور قابل جوجه ای از نصف دیگر ضعیفتر است.فیلم احساس می شود که خیلی بیشتر از آنچه که هست می باشد.عناصری که به زیبائی کار می کنند و عناصری که اصلا کار نمی کنند، موجودند.

یک هنرمند خوب لزوما محدود نشده است که تماشاگران را خوشحال کند.یک هنرمند خوب به خوشحال کردن خودش محدود می شود.گاهی اوقات دو چیز باهم ادغام وی شوند.و در بهترین فیلمهای دل تورو،آنها این چنین می باشند.او یک ذهن احساساتی و مشتاق دارد.وقف شدن یک هنرمند، خواه آن لئونادو داوینچی ،تراگها، جان کازاویتز، چنتل اکرمن، یا هرکسی باشد،آنچه که آنها را ه جریان می اندازد وسواسگونه است، و تماشاگران آن را احساس می کنند.در یک شرکت صنعتی، ادراه شده با امتیاز ، فیلمهای دل تورو بصورت شخصی فرح بخش می باشند.تما اینها در مورد فیلم " شکل آب" صحیح است.اما هنوز یک چیزی خاموش است.

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸ و ساعت 8:24 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/green-book-2018

کتاب سبز فیلم برگزیده 2018 اسکار

 

کتاب سبز 2018

بازیگران:

ویگو مرتنسن به عنوان تونی لیپ ، ماهرشالا علی به عنوان دون شرلی ، لیندا کاردلینی به عنوان دلارس ، دون استارک به عنوان جولز پودل، سباستین مانیسکال کو به عنوان جانی ورن، تام ویرچو به عنوان مورگان اندرسون، برایان استپانیک به عنوان گراهام کیندل، جو کرتس به عنوان جوی لوسکدو

کارگردان: پیتر فرلی

نویسنده: نیک والالونگا، برین هیس کوری، پیتر فرلی

فیلم پرداز: شون پورتر

ویراشگر: پاتریک ج. دون ویتو

آهنگساز: کریس بوورس

کمدی درام

ممنوع برای زیز 13 سال بخاطر محتویات و زبان فیلم شامل کنایه های نژادی و سیگار کسیدن و بعضی خشونتها، و بعضی اصول وسوسه کننده اس

130 دقیقه

 

 

نوشته: کریستی لومیر

آن فرمول ناب می باشد،البته.دو مرد- یکی سفید یکی سیاه - با پس زمینه متضاد، با شحصیتهای خیلی متابین، باهمدیگر تحت وقایع غیر معمول قرار می گیرند.آنها از همدیگر یاد می گیرند،و یکدیگر را برای بهتر شدن تغییر می دهند،و در می یابند که – حدس بزنید چه؟- آنها روی هم رفته خیلی متفاوت نیستند.

فیلم "کتاب سبز" همه اش آن می باشد و بیشتر آن همچنین اتفاق می افتد در حالیکه این دو مرد در جنوب آمریکا در سال 1962 دارند رانندگی می کنند.پس آن فورا شامل چندین فرمول می شود،آن یک فیلم در مورد سفر در جاده بوسیله دوستان نامتناسب ، با یک پیامی درباره ارتباطات نژادی می باشد.که به سالنهای سینما در بیشترین فصل جوایز و تعطیلات رسیده است.به موقعه تا احساس ما را در مورد دنیا بهتر کند.یا حداقل به ما یک روشنائی ضعیفی از امید را در زمان این دوره  از طبقه بندی سیاسی و ایدئولوژیکی، بدهد.به عنوان یک جایزه افزوده شده،آن همچنین بوسیله یک داستان واقعی الهام گرفته است.

آن ملعون برای دوساعت و خرده زمانی که اجرا می شود خیلی زیباست.کتاب سبز(گرین بوک ) یک نوع فیلم سازی قدیمی در کارگاه هنری می باشد که دیگه ساخته نمی شود.آن خوش نما و پر سروصدا است.آن روی احساسات عمیق و مسائل پیچیده سر می خورد در حالیکه به اعماق آنها می رود،به اندازه کافی که به ما یک چشمه ای از مفاهیم واقعی را ارایه دهد.

و لذت بخشیش تقریبا کاملا از بازی زیبای ویگو مرتنسن و ماهرشالا علی  می آید.هردو بازیگر درنقشهایشان با دقت و گیرندگی رسوخ نموده اند.آنها شخصا فرق جزئی را در نوع آشنایشان یافتند،و یک احساس مناسب فعالی را باهم به اشتراک گذاشتند.تماشا کردن آنها با همدیگر از ابتدا تا انتها لذت بخش است.اگرچه شما از ابتدا می توانید دقیقا بگوئید که چگونه لحظات خاصی بین آنها تا انتها ایفا شود و به پایان برسد.

شما ممکن است متعجب شوید ،خبردار شوید که این قطعه متعارف درجه یک،فیلم سازی الهام بخش از کارگردان و کمک نویسنده ،پیتر فرلی می آید،یک حامل استاندارد بلند مدت از کمدی بی فرهنگ در کنار برادرش،بابی می باشد.آن یک فرصت کمیابی برای اوست که به تنهائی کارگردانی کند و آن ممکن است شبیه کوچ کردن باشد.اما کمدی به صورت اسفناک تقدیرنشده بازی بولینگ آقای فرلی تعداد کمی انواع مشابه ای از مطالب مخالف سفر در جاده را همچنین دوستی های غیر قابل انتظار را نمایش می دهد.و شیرینی در زیر قرار گرفته و نیاز به نجیب بودن با دیگران،;کاملا به طور متناوب

نگاه کردن آنها با هم دیگر از ابتدا تا انتها لذت بخش است.اگرچه شما از ابتدا می توانید بگوئید که دقیقا چه لحظات خاصی بین آنها قصد دارد که تا پایان ادامه یابد.— در زیر پوزه بندهای درشت و مایعات جسمانی موجود است که وسیله معاش برادر ها برای دهه ها بوده است.و آن یقینا در قلب و مرکز "کتاب سبز"می باشد.

در یک چزخش نژادی از فیلم " بردن خانم دیزی" ،تقریبا 30 سال بعد از آن فیلم، جوایز متعدی از جشنواره اسکارشامل بهترین فیلم  را برد .کتاب سبز یک مرد سفیدی را به نمایش می گذارد که به عموان راننده و پیش خدمت مخصوص ، زور مند و شخص همیشه در دور بر برای حل مشکلات در خدمت یک مرد سیاه است.(آن را نمی گوئیم که فیلم تماما از لحظات زننده روشن نجات دهنده رها می باشد.اما آن رائه میدهد به عنوان مثال شخصیت علی را که مرتنسن را همچنین  نجات می دهد) عنوان از راهنمای سفر رستوران و متلی که اجازه می دهد که جنوب جدا شده  تکرار شود ،گرفته شده است.

موتنسن با توانائیهای سوسمار مآبانه، یکبار دیگر در اینجا در نقش تونی ولونگا محو می شود یا ملقب به تونی لب،طوریکه او بیشتر در بین دوستان ایتالیائی اش و آمریکائی ها در نیویورک به این نام شناخته شده است.(پسر نتونی نیک ، در نوشتن فیلمانه خونگرم و روشن با فرلی و برایان هیز کوریه همکاری نمود ) یک مرد خوش برخورد و متوهربا یک اشتهای زیاد و حتی وفادرای بیشتری به همسرش (لیندا کاردلینی دوست داشتنی) و دو پسر جوان، تونی خرسند است که در همان قسمتی از برونکس اقامت دارد که او همیشه زندگی می کرده است.و همیشه یک سیگاری از لبش آویزان است آنچنانکه او زبان انگلیسی را خرد می کند.به عنوان یک نگهبان در کلوپ شبانه کوپاکابانا کار می کند و اینجا و آنجا برای پول بیشتر قمار بازی می کند.او فقط به اندازه کافی در پیرامون انبوه مردم باقی می ماند تا خودش را از خطر واقعی حفظ کند(در لحظه آغاز ،احساسش از غلط و درست را  نشان می دهد.او ترجیحا ساعتش را در گرو می گذارد،تا بتواند تا کریسمس سر کند تا اینکه کاری را برای کسی بخاطر پول راحت انجام دهد)

اما سپس احتمال استخدام شدن در مسیرش قرار می گیرد،که به او اجازه می دهد تا ،ثبات اقتصادی واقعی را برای خانواده اش فراهم کند.اگرچه این کار او را از آنها برای چندین ماه دور خواهد نمود.دکتر علی دن شیرلی، یک نوازنده پیانو در کلاس جهانی، نیاز دارد به راننده ای که او را در شهرهائی در سرتاسرکنار دریا شرقی و جنوبی با ماشین ببرد.جائیکه او قرار است در سالنهای کنسرت و خانه های شخصی اجرا کند.شرلی یا دکتر،آنچنانکه تونی او را خطاب می کند،تمام چیزی است که تونی نیست: تحصیل کرده، پیچیده، ماهر در صحبت کردن، باریک بین.و سیاه. تونی ممکن است مرد خوبی باشد، اما او مقداری کهنه شده است،و ایده های اشتباهی را درباره آمریکائیان افریقائی تبار دارد و بیشتر از یک کم رنگی از نژاد پرستی بر علیه آنها می باشد.آنچنانکه با عکس العل اولیه اش نسبت به چندین کارگر لوله کش در خانه اش روشن است.تمام اینها می خواهد تغییر کند.

علی یک ظرافت و وقار اما همچنین یک القائ آسیب پذیری به نقش می هد، وقتی که ما نخست او را در آپارتمان گماشته شده مزین در بالای سالن کنسرت کارینگی (Carnegie) ،با لباس بلند و گشاد با جواهرات می بینیم.و او تحت الفظی روی سریر بالای تونی نشسته است تا با او برای آن شغل مصاحبه کند.آن ساده است تا فرض کنیم او به سادگی قصد دارد فروتن و وسواسی باشد.اما دکتر سایه ها و پیجیدگی هائی را بر ملا می کند آنچنانکه سفر در جاده به پیش می رود و او اشاره می کند به زجر درونی که او را وادار می کند تا یک پوسته خارجی پالوده ای را بسازد.اصلیترین لذت کتاب سبز از نگاه کردن خوشمزه گی تونی و دکتر می آید آنچنانکه آنها مسیرشان را از شهری به شهری می روند و گفتگوهای کوتاهی را مبادله می کنند تا همدیگر ا بشناسند و روی اعصاب همدیگر بروند.تمایز عقیده هایشان روی مرغ سرخ شده و ریچارد کوچک، برای مثال کلیشه های سنتی را تحریک می کند.کاملا اغلب، دوستی درحال رشدشان در مسیری ختم میشود که شما انتظار دارید خواهد شد.وقتس که همسر تونی از او می خواهد که برای او ار جاده نامه بنویسد و او از خجالت مکث می کند.شما می دانید که آن فقط یک موضوعی از زمان است قبل از اینکه دکتر به او کمک کند تا نامه های شیوا و عاشقانه ای را برای ارسال به او بسازد.

اما صحنه های دیگر بعضی شگفتیها را بصورت جرئی ارائه می دهند بطریقی که آنها اجرا می شوند.این مخصوصا در اجراهای قوی پیانو درست می باشد.(که با کمک همزاد جسمی بدست آمده است.اگرچه رفتار دلپذیر علی متقاعد کننده است)

آنها نشان می دهند انتقال اتفاق می افتد بین دو انسان همچنین اگر بهتر از گفتگوهایشان نباشد.مخصوصا در آخرین نمایش سفر، جائی که خیلی از ایده های فیلم در مورد هویت و نژاد در شادی و سبک خشنود کننده ای به نتیجه رسیده است.شما واقعا ممکن است خودتان را پیدا کنید که یک کمکی در انتها خفه شوید، حتی اگرچه شما در این سفر دفعات بی شماری قبلا بوده اید.

 


برچسب‌ها: فیلم اسکار
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۸ و ساعت 9:36 |