ترجمه: https://www.hollywoodreporter.com/review/is-no-evil-1281747

شیطان وجود ندارد

 

بازیگران:

باران رسولوف به عنوان دریا ، مهتاب ثروتی به عنوان نانا ، ژیلا شاهی به عنوان زمان ، پویا مهری به عنوان علی

 

 

کارگردان:

محمد رسولوف

نوشته:

محمد رسولوف

درام

محدود نشده

150 دقیقه

نوشته: دوبرا یونگ

فیلم نامه نویس کارگردان محمد رسولوف (یک مرد درست) چهار داستان درباره ایرانیانی می گوید که از کشتن به هر هزینه شخصی که دارد، سرباز می زنند

منع شده از فیلمسازی در ایران اما هنوز فعال می باشد، فیلم نامه نویس کارگردان محمد رسولوف، به موضوعات عالی اخلاقی باز می گردد که مبنای تمام کارش در فیلم " شیطان وجود ندارد" ، یک تولید مشترک آلمان، چک، ایران می باشد که در جشنواره فیلم برلین مسابقه می دهد.

مخالفت ثابت قدمش به مجزات اعدام ، و بطور کلی کشتن، در چهار داستان غیر مرتبط تکرار می شود، که این پیام را منتشر می کند که با حکومت قدرت طلب ایران می توان مقابله کرد و دربرابرش ایستادگی شود، با وجود نفوذ قوی که آن بر زندگی مردم بکار برده است.اگرچه این پیام روشن و بلند در سراسر این فیلم جلو می آید. چهار داستان از ناهمواری روائی رنج می برند، زمان دو و نیم ساعته پخش این فیلم را به نظر واقعا طولانی می کند.

و  در حالیکه اولین قسمت بدون عنوان درباره یک مردی که در شب کار می کند کاملا متعادل و یک جواهر کوچک فرآوری شده می باشد که در فیلمسازی رسولوف برجسته می شود. آن یک فیلم گیرائی را وعده می دهد و آن نا امید کننده می باشد که هیچ چیزی در این سطح در پیش نمی آید.آنچنانکه چیزها توقف کنند، شاید آن کار بهتری به عنوان داستان آخر به اوج رسیده، تا اولین مورد، انجام خواهد داد.

هشمت (احسان میر حسینی) یک مرد میانسال متوسط ، با ریشی خوب پیرایش شده و یک چهره تاثیر گذار، می باشد. او با زن معلم مدرسه اش ، راضیه (شقایق شوریان) ، زندگی می کند.و با قضاوت کردن با پس و پیش ثابتشان در خانه و ماشین، روابطشان صمیمی و خونگرم می باشد، حتی وقتی آنها دعوا می کنند. و یک دختر زیبای کوچکی دارد که تا اندازه ای لوس می باشد و یک مادر مسنی که آنها برای او مجبورند خرید کنند و خانه تمیز کنند.راضیه درگیر یک بحث در بانک می شد و فراموش می کند که قسط را بپردازد.آنها تصمیم دارند بزودی مراسم ازدواج بگیرند. آن شب، هشمت به محل کارش می رود و انجام می دهد کاری را که برای آن به او پول پرداخت شده است. کاملا زمانبندی می شود و بدون تاکید غیر ضروری، به خوبی عمل می شود.آن نکاتش را بدون تلاطم تصدیق، ایجاد می کند، مثل بهترین فیلمهای ایرانی به اجازه می دهد که انتظار داشته باشیم.

داستان دوم ، با عنوان "او گفت، تو می توانی آن را انجام دهی" ، مستقیما به اولین قسمت ، مگر موضوعی مرتبط نمی شود. پویا ( کاوه آهنگر جوان گویا) یک سرباز ارتشی، در وسط شب با ترس بیدار می شود، در یک خوابگاه زندانی و خفه ای که او با دیگر سربازان مشترک استفاده می کنند. به او دستور داده می شود که یک زندانی را صبح بعد با کشیدن چارپایه از زیر پاهایش، اعدام کند.و وجدانش به او اجازه نمی دهد که آن کار را انجام دهد.در صحنه پردازی شدیدا تئاتری این زندان، او در چالش برای یافتن یک راه برای دور شدن از کشتن می باشد. او با دوست دخترش با تلفن حرف می زند. برای یافتن یک نفر با نفوذ و او را بیرون ببرد. دیگر سربازان بحث می کنند که او بهتر از آنها نمی باشد، آنها همگی مجبورند از دستورات و قانون پیروی کنند، آنها هیچ گزینه ای ندارند، نافرمانی دادگاه نظامی وسالهای بیشتر در ارتش، را معنی می دهد . ، وقس على هذا.

بالاخره زمانش می رسد و رفیق مهربانی به او یک یادداشتی می دهد که یک چاره بنیادی دیگری برای او فراهم است اگر او شجاعت پیروی کردن داشته باشد، مشکل از نقطه نظر تماشاگران، این می باشد که این طرح 100 درصد موفقیتش غیر محتمل می باشد.

سومین داستان : "تولد" چواد (محمد ولی زادگان) یر مرد جوانی که شبیه پویا به نظر می رسد اما او نیست، همچنین دارد خدمت سربازیش را انجام می دهد. در سومین روز او فرار می ند به جنگل و یونیفورم سربازیش را در می آورد، سپس در یک جویبار روشن و تازه برای ملاقات کردن با نامزدش، نانا (مهتاب ثروتی) و خانواده اش حمام می کند. در انتهای میز ما متوجه می شویم که چرا او نیاز دارد خودش را تمیز کند. در مقایسه با پویا معترض وجدانی (کسى که بعلل اخلاقى يا عقايد مذهبى از دخول در ارتش خوددارى کند) از قسمت قبلی ، جواد یک وضعیت عادی تری به سمت مقررات متعاقب نظامی را بیان می کند.هیچ چیزی البته نمی تواند کشتن یک فرد بی گناه را توجیه کند.

کسی انتظار خواهد داشت قسمت نهائی ، سه قسمت قبلی را بسازد و تحکیم ببخشد ، اما آن موفق نمی شود تا این فیلم را با یک نتیجه خشنود کننده پایان دهد.در حقیقت آن ضعیفترین مورد از چهار قسمت می باشد. سخت و گیج کننده می باشد برای غیر ایرانیان تا راهبری کنند.یک مرد خوش چهره اما رنجور، بهرام (محمد صادقی مهر) در دامنه دور افتاده کوهی با زنش ، زمان (ژیلا شاهی) زندگی می کند.او وقتی جوانبود پزشکی خوانده است و در بخش فوریتهای پزشکی کمک کرده است.هر دو بصورت مرموزی ارتباطاتشان را با دنیا قطع کرده اند تا زنبور داری کنند.

یک روزی آنها با ماشین به فرودگاه می روند تا دختر برادر بهرام دریا ( توسط دختر کارگردان بازی شد، باران رسولوف ) در سن و سال دانشگاهی  را سوار کنند.کسی که با برادرش در آلمان زندگی می کند و به ایران برای اولین بار آمده است، او یک زن جوان شاد می باشد، اما جو دو و بر بهرام و زمان با بد شگونی سنگین می باشد.بهرام یک چیز خیلی مهمی دارد که به این دختر بگوید اما نمی تواند آن را بیان کند، وقتی که آن نهایتا آشکار می شود، تماشاگران هنوز درباره جزئیات، بصورت قابل ملاحظه ای قدرت راز بلند مدت مخفی نگهداری شده بهرام، اندیشناک می باشند.

 

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ و ساعت 7:57 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/synonyms-movie-review-2019

مترادف‌ها

 

بازیگران:

تام مرسیر به عنوان یواف ، کوئنتین دولمر به عنوان امیل ، لوئیز شویلوت به عنوان کارولین ، یوریا هائیک به عنوان یارون

 

کارگردان:

ندیو لپید

نوشته:

ندیو لپید، هایم لپید

کمدی،درام

محدود نشده

123 دقیقه

نوشته: گلن کنی

این تولید باهم فرانسه اسرائیل تام مرسیه را مثل ستاره نشان می دهد ، که او اینجا اولین فیلمش را می سازد.این مرد جوان یک هیبت تکان دهنده ای را ایجاد می کند، یک اجرا کننده ای  ظاهرا بدون جلوگیری از احساسات ، او به شخصیتس یووا یک غروری را بدون توجه به اینکه چه شرایطی دارد، ارائه می دهد.لخت وسرد، یا با یک پالتوی رنگی مضحکی لباس پوشیده، چشمانی پژمرده با دهانی که دارای یک لب کلفت شرمگین مرطوب دائمی می باشد، یووا به نظر می رسد که او تقریبا حتی در فیلمبرداریهای طولانی از فاصله دور وارد چهرتان می شود.

ظاهرا این شخصیت جانشینی برای کارگردان نویسنده این فیلم ندیو لپید می باشدیک فیلمساز اسرائیلی که یک بحران شخصیتی را در سالهای جوانیش تجربه کرده است.در فیلم " مترادفها"، یووا، توسط قناعتی در نیروی نظامی اسرائیل معذب شد، و با بی رحمی و تدلیس کشورش بی حوصله شد.ارجاع عنوان این فیلم به تمام لغات فرانسوی می باشد که یووا یاد گرفت تا میهن مهیبش را توصیف کند.او برای  پاک کردن شخصیت مذهبی و ملیش ، و تولد دوباره را تجربه کردن، به پاریس مصصم رسید.در صحنه آغازین مجازا او چنین می کند .سردرگم شده، او وارد یک آپارتمان خالی می شود و دوش می گیرد.او برای یافتن لباسها و کوله پشتی دزدیده شده اش بیرون می آید، چه استعاره ای؟ یقینا.این فیلم پایان می یابد با یک شخصیتی که روی درب می کوبد که بر روی آنها دائما مسدود است.آن این نوع فیلم می باشد.

یووا توسط یک زوج جوان و راحت که در آپارتمان فوقانی آن مورد که او دوش گرفت، زندگی می کنند، نجات می یابد.امیل (کوئنتین دولمیر) و کارولین، همچنین شناخته می شود به عنوان "لو"، با هوش ، محکم و ثابت می باشند. چنین این فیمها "تعیین چند عاملی فیلم هنری " می باشند. شما می دانید که یووا قصد دارد با حداقل  یکی از آنها بخوابد.( وو قتی که این عمل واقعا پیش کشیده می شود، آن شخص می گوید،" من می دانسته ام که این موضوع اتفاق خواهد افتاد از زمانیکه اولین بار چشمم به تو خورد" چه چیزی شما می دانید) آنها او را یاری می کنند، و او یک آپارتمان داغون برای خودش می یابد، و با وجود اینکه او می خواهد بندهایش به اسرائیل را انکار کند، او خودش را پیدا می کند که دارد با یک هموطنش به دور و بر می رود کسی که کنت سیاه و پیراهن سفید می پوشد و کار امنیتی انجام می دهد.در ماجراجوئیهایش او با یک عکاسی ملاقات می کند کسی که او را در معرض سوء استفاده کلامی در هنگام عکسبرداری شهوت انگیز قرار می دهد.او تلفنهای دوست دختر قبلیش را رد می کند، و ملاقاتهای رو در رو با خویشاوندان را نمی پذیرد، و در حال سخنرانی کردن و آن زمان مخیم در نیروی نظامی اسرائیل را بخاطر آوردن دور وبر می گردد. از او پرسیده می شود که چرا به فرانسه آمد وقتی تعداد زیادی یهودی فرانسه را دارند ترک می کنند، و او جواب مناسبی ندارد.

فیلم " مترادف ها" بر خیلی از موضوعات تاثیر می گذارد، شامل آن مورد که مختل کننده یهودیان بود ، آن مورد که نویسنده امریکائی فلیپ راث خیلی از آن بیرون آورد.پژواکهای زودگذر راث ، کارگردان فرانسوی آرنولد دپلچین را به ذهن می آورد، کسی که خیلی از راث را بسوی خود کشیده است.(تحت الفظی ، یکی از صحبتهای تکنفره در فیلم عالیش " پادشاهان و ملکه ها"  از تئاتر روز یکشنبه راث اتخاذ می شود.) و برداشتهای بصری متفاوتی در اینجا، تمام حالت رک و بی پرده را ذکر نکنیم ، گاهی اوقات فیلم " مترادفها" را مثل ظاهر شدن دختر بچه کوچکی می سازد.

اما این فیلم ، با تمال فضایلش، ناقص، ابتدائی و آزمایشی می باشد.و چیزی درباره مفهوم یواف وجود دارد، که به خود بزرگ بینی ضربه محکمی می زند.او یک داوطلب جسور می باشد، با بعضی نا بخردی هائی که آدام درایور به خرناسهایش ، به عدم مهارانه صحبت کردن عمدی در شخصیت دختران، آورد.او یک شخص نرینه رفتار کننده در دنیائی است که آن بسیار آهسته آن خصوصیت را چشم پوشی می کند، و او ابدا سازگار نیست.در حالیکه آن یک شخصیت برجسته در این قاب برای اکثر زمان اجرای این فیلم ، می سازد، یک صحنه به اوج رسیده که در آن او یک گروهی از موسیقی دانان خوابگاه را سرزنش می کند قلب گنگی را آشکار می کند که همواره چنین شخصیتی را جان می بخشد.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ و ساعت 15:6 |

ترجمه: https://www.theguardian.com/film/2017/sep/21/on-body-and-soul-review-ildiko-enyedi

روی جسم و روح

 

بازیگران:

الکساندرا بوربیلی به عنوان ماریا ، گزا مورسیانی به عنوان اندره ، رکا تنکی به عنوان کلارا ، زولتان اشنایدر به عنوان جنو

 

کارگردان:

ایلدیکو آیندی

نوشته:

ایلدیکو آیندی

درام،عاشقانه

محدود نشده

116 دقیقه

نوشته: پیتر برادشو

داستان عجیب و غریبی از عاشقان در کشتارگاه

در این داستان عاشقانه عجیب، یک کشتارگاه مجارستانی پشته صحنه های یک رابطه بین دو کارگر را فراهم می کند، که فقط وقتی آنها خواب می باشند موجود است.

فیلم " روی جسم و روح" یک نمایش روستائی شهری می باشد، آن یک داستان عاشقانه می باشد که هم در یک صحنه تخیلی درونی مخفی و هم در دنیای بیرونی ظاهرا عادی هویدا می شود ، که بیشتر غیر منطقی مضحکانه است .این دوگانگی می تواند آن موردی باشد که در عنوان اشاره شده است اما کدام جسم و کدام روح می باشد؟ کجا ما فرض می کنیم که معنویت و مادیت قرار گرفته است؟  آن کاملا روشن نمی باشد.

فیلمساز مجارستانی ایلدیکو آیندی جایزه خرس طلائی را در جشنواره فیلم برلین امسال برای این فیلم برد.شاید مورد توجه ترین موفقیت از زمان برنده شدن دوربین طلائی در جشنواره کن در سال 1989 برای فیلم " قرن بیستم من" ، حدودا خواهران دوقلوی همسان برای یک وعده ملاقات با تقدیر و تجدد به سمت اظهار توجیهی دارند حرکت می کنند. این فیلم هوسرانی بازیگوشانه غیر منتظره ای دارد که فیلم " قرن بیستم من" که برای آن تحسین شد.شهوت گرائیش چیزی از نویسنده چکسلاواکی میلان کوندرا دارد.

فرضیه این فیلم و توالیهای آغازین بی رحمانه غیر قابل تماشایش آنجا می باشند تا شما را سراسیمه کنند، یا در صحنه قصابی شما را حساس کند،بطوریکه شما به سختی غزابت غیر معمول رفتار انسانی که در صحنه های محل کاری که در پی می آیند را متوجه شوید.صحنه نمایش یک کشتارگاه می باشد، و ک به روشنی بعضی شلیک به حیوانات را می بینم، که دارند سر بریده می شوند.و قسنتی از آنچه که ما باید جذب کنیم، تناقض روزانه بی رحمی تجاری می باشد، که شدید و در عین حال کاملا جریانی عادی می باشد، آن پشت سر ساکنین شهری گوشتخوار اتفاق می افتد که ممکن است ترجیح دهند که ندانند از کجا غذایشان می آید.

آندره (گزا مورسانی) مدیر می باشد، یک مرد میانسال با دستی معلول و یک رفتارمضحکانه مراقب دارد.تنها دوستش، تا آنجاکه این مرد زمخت و منزوی دوستانی دارد، سرپرست جنو(سولتان اشنایدر) می باشد، یک مرد چاق و مجادله کننده، که بصورت مداوم بوسیله زن همکارش سوزاسا (زولتان جارو) تعقیب می شود کسی که با او آندره یکوقتی یک رابطه مختصر داشت. چشمان آندره بوسیله شخصی جدیدی در اداره جلب می شود، زنی جوان دلپذیر زیبا و خجالتی ، ماریا (الکساندرا بوربلی) کس که بازرس بهداشت جدید می باشد، در حال آزمایش کردن حیوانات سلاخی شده برای نشانه هائی از بیماریها یا چربی اضافی. او اضطرلب و دلتنگی را ساطع می کند و بعضی اطوار Asperger  . به آهستگی و مطمنا، آندره و ماریا عاشق می شوند. اما آنها این  را در دنیای دیگری از رویاهاشان انجام دادند. آنها رویاهای شبانه مشترکی دارند، که آنها آهوانی سرگردان در جنگل برفی می باشد.ما این رویا را می بینیم ، و آن کاملا شبیه هر چیزی دیگری واقعی می باشد.

و آنها چگونه هر دو دریافتند؟ ایدیکو یک رویکرد مضحکانه طراحی شده غیر طبیعی را تدبیر نمود که به موجب آن شخصی در کشتارگاه دارد یک داروی قوی مخصوصی را برا احشام می دزد، از عدم احتمال حتمی داشتن یک چنین چیزی توسط یک کشتارگاه توضیح جایگرین خودش را نیاز دارد، پس هر کارمند بصورت طبیعی باید توسط یک روانشناس پلیس شهوت انگیزهواس پرت کننده بنام کلارا (رکا تنکی) بازپرسی شود، با سوال کردن از آنها درباره رویاهایشان.یک ایده مسخره و غیر محتمل، در عین حال جالب توجه زیرکانه ، و توازن کارگردانی ایدیکو می باشد، که پوچی فرا راستیش در ابتدا مورد توجه قرار گرفت فقط به عنوان یک نرم کنده کمدی برای داستان عاشقانه تیزی که قرار است پیش آید.موضوع تلخ و شیرین لورا مارلینگ از آنچه که آن مرد نوشت خوش آیند روی آهنگ پس زمینه ظاهر می شود.

گسسته بین خیالات رویائی رازگونه از آهو و صحنه های مخوفی از کشتار احشام یک فضائی ایجاد می کند که این فیلم بکار می برد.فیلم کوتاه مشهور "" (Le Sang Des Bêtes ) ساخته جورج فرانجو در سال 1949، واقعیت دردناکی از کشتارگاه را به عنوان یک منظره مخفی پیشنهاد می کند ، که در پشت دنیای در حال رشد شهری بعد ازجنگ آرمیده است.فیلم مستند "نان روزانه امان" سال 2005 ساخته نیکولاس گیر هالتر آن را به عنوان قسمتی از چیزی وهم آور، ظالمانه، غیر طبیعی، غیر اخلاقی نشان داد: روند سنگدلانه تولید غذا.

صحنه های کشتارگاهی ایدیکو متفاوت می باشند.آنها با لحظات رویائی عاشقانه اسیر کننده و لطافت و اصالت این آهو همزمان  می باشند،این هیولاهای خیالی و تکه های بریده شده گاوها و تمام لاشه ها به روشنی به طریقی روح این فیلم می باشند.و در عین خال وحشت خامی ز بریدن قطعات حیوانات متناقضانه دباره ذهن را در کانون قرار می دهد، اگر ما فکر کنیم که این مناظر زشت و وحشتناک می باشند، آن چنین می باشد زیرا، در انزجارمان، ما شدیدا آگاه از چیزی به غیر از لاشه می باشیم. چیزی که کم ارزش شده است؟

مطمنا، رابطه بین اندر و مارتا در بالاترین حالت عاشقانه می باشد، وقتی که آن در غیر عادی ترین و عجیب و غریب ترین حالتش می باشد.آنها بهمدیگر تلفن کردند وقتی که آنها می خواستند بخوابند.و توافق کردند که بهم دیگر در روز بعد بگویند درباره قسمتی از آهوی رویائی که قرار است بخورند، آنها سعی کردند حتی در اطاق مشابه و تخت خواب مشابهی بخوابند.دنیای رابطه جنسی عادی، که به سمت آن آنها راهی می باشند، قرار است در مقایسه خیلی پیش پا افتاده به نظر می رسد .

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۸ و ساعت 16:31 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/fire-at-sea-2016

آتش در دریا

 

 

 

 

کارگردان:

 

جیان فرانکو روسی

کارگردان فیلمبرداری:

جیان فرانکو روسی

ویرایشگر:

ژاکوپو کوادری

مستند

114 دقیقه

 

 

 

 

نوشته: گلن کنی

این مستند ایتالیائی تفویض رسمی از آن کشور برای جایزه اسکار بعدی، می باشد.عکس العمل به این فیلم از سازندگان فیلم داستانی معینی بی شباهت نبوده است به بهت و حیرتی که رومان نویسان معین ، ابراز نموده اند درباره باب دیلون کسی که جایزه نوبل را برای ادبیات دریافت کرده است.اما بی توجه ای دردناک پابلو سورنتینو، این یک وضع مقتضی می باشد، یکی از انتقاد از خود کنندگان، حتی.برای فیلم " آتش در دریا" ، تا حدی، كتاب‌ تواريخ‌ ايام‌ و شکست ایتالیائی.و شکست ایتالیائی که آن می باشد، قابل بحث، بوسیله بقیه دنیای غرب به اشتراک گذاشته شده است.

لامپدوسا ، براساس ویکی پدیا، بزگترین جزیره ، جزایر پلاجی در دریای مدیترانه می باشد، نزدیکیش به کشور لیبی آن را نقطه فرود نسبتا مورد پسند برای پناهندگان آفریقا و شمال آفریقا که از جنگها، آشوبها، و قحطی این قاره فرار می کنند، نموده است.نسبتا مورد پسند زیرا، آنچنانکه این فیلم ،صبورانه جزئیات گسترده را نشان می دهد.یک پناهنده بودن اندکی موضوع برتر می باشد.کارگردانی شده بوسیله جیان فرانکو روسی، فیلمی با متنی که براحتی بعضی عداد را می گوید: 400000 مهاجر، 15000 مرگ.چنین اعداد بزرگی دیدنشان به عنوان هر چیزی سخت است فقط تجریدی می شود دید. سپس روسی به بعضی تصاویر زیبا و آرامشبخش تغییر جهت می دهد.آنتنهای رادیوئی بزرگ در جلوی آسمان چشمگیر پر از ابرهای خاکستری بر فراز دریای مواج ، می چرخند.یک مجری برنامه موسیقی رادیوئی بعضی عبارات آرامبخش را می گوید.آن شبیه یک محیط مرده نیست.

این فیلم هیچ داستان سرائی را استفاده نمی کند، متن شروع کننده تمام آنچیزی است که تماشاگران دریافت می کنند،در عوض روسی دوربینش را به حالت روایتی در ابتدا به بومیهای جزیره قرار می دهد.یک دکتر مهربان دیده می شود که دارد بیماران را درمان می کند که به روشنی محلی نمی باشند.او افسوس می خورد،از توهین هائی که از آنها رنج می برند، و از مرگشان.یک پسر جوان، همسایه این دکتر، از نوارهای پلاستیکی پزشکی تیرکمان درست می کندو آنها را می برد به مزارع محلی تا با دوستانش شلیک کنند.بزودی هلیکوپترها و یک قایق وجود دارد. آخرین گروه مهاجرین اینجا هستند.

" آنها با گازوئیل مرطوب شدند" یک کارگر کشتی ساحلی می گوید.یک تعدادی از افرادی که از قایق پائین آمدند را بازرسی می کند."اگر من یک فندک سیگار را اینجا بزنم تمام اطاق منفجر می شود" مهاجران گرسنه، که بیشترشان به پاهاشان نگاه می کنند، آنچنانکه آنها ملاقات می کنند با افرادی که در سرزمینشان آنها تقدیرشان را قرار داده اند، بعد از مدتی پر حرف می شوند.در یک سلول انفرادی، یکی از آنها با ایما و اشاره درباره سفرش در اینجا صحبت می کند،از نیجریه." ما شاشمان را برای زنده ماندن می نوشیدیم" او مویه می کند،هم بدبخت هم سربلند.دکتر درمان نمودن این افراد را ادامه می دهد، یکی بعد از دیگری.پسر جوان ساموئل،با داشتن چشمان تنبل تشخیص داده می شود و با یک چشم بند می پلکد.دریا همیشه آنجا می باشد تا محموله جدیدی از نوع بشر را تحویل دهد.

فیلم روسی متفکرانه است و خوب ساخته شده است.آن تکاپو نمی کند برای احساس حماسی از فیلم  "  زمین می لرزد" ساخته ویسکونتی در سال 1948 یک حماسه ای درباره یک ماهیگیر سیسیلی که تاثیر غیر قابل اجتنابی روی فیلمهای ایتالیائی داشته است.خصوصیتش یک احسان می باشد.اما آنچنانکه این فیلم ستودنی است، آن کاملا عظمت را بدست نیاورد.آن خطای هم غیر مستقیمی اش و هم آشکار بودنش می باشد.تصویرسازی زندگی در لمپدوسا که با بحران مهاجرت تماس نمی گیرد یک فاصله ای از این موضوع دارد، که بنظر یک کمی درکنار آن نقطه در آن زمان می باشد.چنانکه برای آشکار بودنش ، یک صحنه ای موجود است که در آن ساموئل و دوستش در یک میدانی هستند و دارند از تیرکمان جدیدشان استفاده می کنند، و پرتابهائی را به گیاهان کاکتوس شلیک می کنند.بعد از آسیب قابل توجه ای که به یکی از گیاهان وارد می کنند، ساموئل تلاش می کند آن را بوسیله گذاشتن گیاه منقطع کنار هم و استفاده از نوار چسب، جبران کند.آنچنانکه آنها قبلا در مجله نیویورکر می گفتند، " مسدود کن آن استعاره را!"

عباراتی پیشنهاد شد بوسیله فیزیکدانان درباره اینکه چگونه ما به عنوان انسان نبایستی اجازه دهیم ، اگر شما این عبارت را عفو خواهید نمود، برادرانمان و خواهرانمان رنج ببرند آنچنانکه این مهاجران می برند، بردن نهائی این فیلم و یک مورد ارزشمند می باشد.در حالیکه اسطوره های دیوانه وار سوخته از دگرگونی دارند تهدید می کنند تا تمدنمان را به یک گرداب فاقد بصیرت فرو برند. فیلم " آتش در دریا" بحث می کند که تنها نژاد در این دنیا فقط انسان می باشد.

 

 

 

 

پایان

 

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ و ساعت 5:43 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/taxi-2015

تاکسی

 

بازیگران:

جعفر پناهی به عنوان خودش

 

 

 

کارگردان:

 

جعفر پناهی

نوشته:

جعفر پناهی

کمدی، مستند،درام

محدود نشده

82 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: گلن کنی

برای کارگردان ایرانی جعفرپناهی ، بطور رسمی از ساختن فیلم بوسیله کشورش و برای سفر کردن حداقل برای دهه بعد ممنوع شده است، احتیاج و شجاعت مادر ابداعات سینمائیش بوده است. تحت وقایع مختلفی پناهی تمثیلهای تیز و پر جراتی را و نقادان زندگی در کشورش را تراشیده است.همچون فیلم "طلائی برنگ خون" درام وجنائی سال 2003 و فیلم " آفساید" داستان روابط جنسی ضد رسمی سال 2006 بعد از محکومیتش در اتهامهای تبلیغاتی مبهم در سال 2010 ، دسترسیش به ابزار متعارف تولید فیلم کاملا قطع شد. پس او به یک دوربین ویدئوئی خانگی متوسل شد، و یک ای فون تا فیلم" این یک فیلم نیست"  را در سال 2011 ، بسازد، یک سیمای شخصی سوزاننده و متحرکی است که همچنین ، علی رغم یا شاید به دلیل محدودیتهای تنظیماتش، همچنین یک سیمای مغشوش از کشورش بکار می رود.فیلم " پرده بسته " سال 2013 همچنین با یک پرسنل محدود مخفیانه ساخته شد. تجربه جدائی فرهنگی و اجتماعی کارگردان را به یک فرا واقع گرایانه نزدیک ببرید. آخرین واکنش دفاعی پناهی در تعدادی از سطوح کاملا ستودنی می باشد، اما من از دورنمای خودم متاسفم بگویم که "فیلم" تاکسی" ضعیفترین فیلم ساخته او می باشد از آنجائیکه او از ساختن آنها لذت می برد.

عنوان فیلم قالب کاریش را پخش می کند، اقدامات به داخل یک تاکسی در پایتخت ایران ، تهران ، محدود شده است.تاکسی با تعدادی دوربین مجهز شده است که می توانند صندلی مسافرجلو، صندلی پشت ، و صندلی راننده را پوشش دهند و همچنین یک چشم اندازی از شیشه جلو ماشین موجود است. و پشت فرمان می باشد ... حدس بزنید چه کسی؟ خود پناهی، و دلشاد کننده است دیدن او در اینجا، به نظر نسبتا بشاش، در ارائه وضعیتهای افسرده کننده و تاحدی مایوس کننده در بازگو کردن وقایع دو فیلم قبلیش، می رسد.بی درنگ این فیلم وارد مسائل می شود آنچنانکه آنها بودند، با یک مسافری که با صدای بلند ادعا می کند که قالپ دزدان باید، نه به عنوان یک سیاست ثابت قدمی بلکه به عنوان یک مانع، اعدام شوند،مطمئن می کند آنهائی که قصد اجرای چنین جرایمی را دارند، این پیام را دریافت می کنند.سپس این شخص بی رحم، رانندگی و ادراک کارگردانی پناهی را نقد می کند.

وقتی که این مسافر به مقصد می رسد، یک مسافر دیگر متوجه می شود که شخص عصبانی شده به نظر می رسد که یک گفتگوی سرهم بندی شده از فیلم " طلای کریمسون" ساخته پناهی را ایفا نموده است.این موضوع این سوال را بوجود می آورد که چنانکه آن چیزی که ما داریم می بینیم، آیا یک فیلم مستند یا یک سریال داستانی می باشد، چیزی که هرگز واقعا حل نمی شود.وضعیت مداخله کننده مرموز چیزها شاید بدین معنی باشد که تماشاگران را نا متعادل نگه دارد.اما تجربه منتج بیشتر از وقت گذرانی و خوش گذرانی یا تحریک آمیز،ناامید کننده می باشد.

تعداد مسافرینی که فورا پناهی را می شناسند و نکاتی در باره کارهایش ارائه می دهند می تواند نمایشی از یک رویکرد مصممانه ای از انعکاس پذیری باشد...یا همه چیز یک تمرین مبتنى‌براطلاعات‌اشتباه در خود بزرگ بینی باشد.( "می توان همیشه روی افراد سینما تکیه کرد" یک مسافر به گرمی به پناهی می گوید )

نزدیک انتهای فیلم تصاویر مقداری بخار آب بر می چینند.بعد از یک بی میلی معکوس با یک فامیل موئنث پناهی در مسیرش به زندان برای ملاقات یک زنی را بر می دارد که یک واقعه فرحبخش از سامانه کیفری کشور را انتقال میدهد و سپس بیان می کند که نظراتش در یک فیلم پناهی ظاهر شده است.آن فیلم بر اساس "واقعگرائی کثیف " ممنوع خواهد شد. آن عبارات اخیر اجازه می یابد در حس آگاهی بینندگان برای مدت اندکی نشانده شود قبل از اینکه یک کارت عنوان ،تماشاگران را از اعتبارات فیلم آگاه کند، اگر موردی موجود باشد. نیازمند تصویب شدن بوسیله وزارت ارشاد اسلامی می باشد.این لحظات سرد کننده حقایق غیر معمولی را تاکید می کنند که هر آنچه که من بیرون آورده باشم از فیلم " تاکسی" از دورنمای روشن بینی خودم و /یا بهرمند شدنم.با اینحال آن یک فیلمی است که در سطح خیلی تعیین کننده ای لزوما می بایست موجود باشد.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸ و ساعت 9:37 |

ترجمه: https://www.theguardian.com/film/2015/jun/04/black-coal-thin-ice-review-diverting-downbeat-noir

زغال‌ سنگ سیاه، یخ نازک

 

بازیگران:

فانو لیائو به عنوان ژانگ زیلی ، لون می کووی به عنوان و ژیژن ، زیوبینگ ونگ به عنوان لیانگ ژیجون ، جینگچون ونگ به عنوان رونگ رونگ

 

کارگردان:

ینان دیائو

نوشته:

ینان دیائو

جنائی،رازگونه،هیجان انگیز

محدود نشده

110 دقیقه

نوشته: پیتر برادشو

جایزه خرس طلائی سال قبل به این فیلم نوشته و کارگردانی شده توسط دیائو ای نان چینی اهدا شد.آن یک فیلم سرگرم کننده و غمناک می باشد ،که در یک نقطه به نظر می رسد که یک تجلیلی را به فیلم " مرد سوم" ساخته کارول رید می پردازد.آن هرگز کاملا مشتعل نیست، اما آن یک فضای کنجکاو و غریبی مربوط به خودش را دارد: تهدید آمیز ، آبستن پریشانی.

ژنگ لی لی (فن لیائو) ، یک پلیس سابق که توسط یک تیراندازی وحشیانه ای که او پنج سال پیش مشاهده کرد، زخمی شده است.قبل از موقعه ای که در تعقیب یک قاتلی بود که قطعات جسم بریده شده ای را روی انبوهی از زغال سنگ داشت رها می کرد.اکنون یک مست و بازنده، او به عنوان یک نگهبان امنیتی کار می کند و با یک محاکمه و مورد جدید وسواسی شده است. تنها به همان روش بریده شده اند، اما با جزئیات خوفناک جدیدی ، به پاها کفشهای اسکی متصل بوده است. با الطاف بیزارکننده ای از همکاران پلیس قبلیش ، او شروع به تحقیق کردن می کند، و به بیوه زیبا و اسرار آمیز(لون مای گیوی) اولین قربانی علاقمند می شود کسیکه در خشک شوئی کار می کند.

در یک حرکت فاقد احساس ، غیر تغییر کننده ، این فیلم سرسختانه به سمت یک نتیجه مبتکرانه ، اما خیلی نه در مسیر هیجانات یا روشی از اینگونه ، حرکت می کند.یک صحنه عالی وجود دارد: که تیر اندازیهای اولیآن خیلی طوله وهشتناک، در فیلمبرداریهای بلند وتیره خونسرد فیلم گرفته شده است.آن خیلی طول نخواهد کشید قبل از اینکه بعضی فیلمهای لوس اینجا آن را مغبون سازند.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸ و ساعت 16:38 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/childs-pose-2014

وضعیت بچه

 

بازیگران:

لومینیتا چراگویو به عنوان کارولینا کرلس- مادر ، بوگدان دومیتراچ به عنوان باربو- پسر، ناتاسا راب به عنوان اولگا کرچز، لینکا گویا به عنوان کارمن، فلورین زامفریسکو به عنوان دامنول فاگراسانو، ولد ایوانف به عنوان دینو لورینتینو

 

 

 

کارگردان:

 

کالین پیتر نتزر

نوشته:

رازوان رادولسکو، کالین پیتر نتزر

خارجی،درام

محدود نشده

116 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: شیلا اومالی

مادران برای خیلی چیزها در سینما و زندگی، شماتت می شوند. عشقشان برای پیشرفت یک کودک ضروری می باشد.اما عشق بیش از حد تخریب کننده است.تمایل داشتن برای یک ارتباط نزدیک با فرزند بزرگتان سالم می باشد، اما چقدر نزدیک، بیش از حد نزدیک است؟ یکی از توانائی های بزرگ فیلم " وضعیت بچه"، فیلم رومانیائی که در سال 2014 به جشنواره اسکار دعوت شده است و برنده خرس طلائی جشنواره برلین امسال می باشد، این سوال ارائه  می شوند؟ اما پاسخهای واقعی ارائه نمی شوند. جوابهائی که ما می گیریم، تیره، مبهم، آشفته کننده می باشند. حقیقت آنجا می باشد، یک جائی، گمشده در عمق اتهام متقابل، تنفر،  می باشد و چیزهای خیلی تاریکی که نمی توان به میان آورد. این فیلم شدیدا قوی و شکننده می باشد. و یک مثال دیگری از چیزهای سحر آمیزی که در موج رومانی ایجاد شده است.و با اجرای فوق العاده نقش اول بوسیله لومینیتا چراگویو به عنوان کرنلیا، یک زن شاغل باکفایت در بخارست، مصمم است نام پسر بزرگش را پاک کند.

کرنلیا یک مادر فضول می باشد، او با پسرش باربو(بوگدان دومیتراچ) بیگانه است، و آن بیگانگی در مورد دوست دختر باربو را سرزنش می کند، کسی که با اشکال می تواند بدون یک تمسخر خطاب قرار دهد،کرنلیا یک معمار موفق غنی می باشد.و تمام مزایای فراهم برایش را به او در دوره هرج و مرج بعد از چائوشسکو ارائه می دهد.و هنوز او منحرف می شود، او کمبود تمرکزدارد، او هیچ کاری نمی خواهد با مادرش داشته باشد.وقتی که او به یک بچه روستائی با ماشین می زند و او را می کشد، وقتیکه باسرعت رانندگی می کرده، و بخاطر مست رانندگی کردن دستگیر می شود ، خز را می پوشد و برای رهائی او اقدام می کند. فیلم " وضعیت بچه"،همچون خیلی دیگراز فیلمهای رومانی حال حاظر، واقعا راجب طبقه بندی می باشد.کرنلیا قسمتی از برگزیدگان بخارست می باشد، و دوستانش جراحان و خوانندگان اوپرای مشهور می باشند.خانواده بچه فوت کرده کشاورزان سنتی می باشند.که بوسیله یکی از افسران دستگیر کننده به عنوان مردم خیلی ساده شرح داده می شود.وقتی که کارولینا و خانواده بچه فوت کرده ملاقات می کنند، به حالتی تقریبا مضحک، کرنلیا آن لحظه را انتخاب می کند تا درباره کامیابیهای پسرش یاوه بگوید و چه ورزشکار فوق العاده ای بود وقتی که نوجوان بود.برخورد فرهنگی خیلی بزرگ است گوئی که هیچ کسی از زبن مشترک استفاده نمی کند.

کرنلیا متقاعد شده است که پسرش بی گناه است، اگرچه تمام شواهد اشاره برعکسی می کنند. او شروع به تمیز کردن نام او می کند.تا مطمئن شود بوسیله پلیس برایش پاپوش درست نمی شود.( پلیسهائی که با او با ترکیبی از بی صبری و مدارا رفتار می کنند، یک مداخله کننده در دنیای قابل استفاده اشان ) او درمانده می باشد تا ارتباطشان را بهبود بخشیده و ترمیم کند. و هنوز باربو نسبت به پیشنهاداتش بسته است. چراگویو به عنوان کارولینا برازنده و سخت ، آزرده و محاسبه کننده، با صلاحیت و زرنگ می باشد. او پی در پی سیگار می کشد، و در یک روش مسحور کننده چنین می کند، با نزدیک نگه داشتن سیگار در نزدیک  صورتش. چشمانش در پیرامون اطاق جابجا می شود، چیزها را به درون می برد، فکر می کند، دوباره ارزیابی می کند، شرط هایش را تامین می کند.او دوست داشتنی نیست، او این را می داند و برایش مهم نیست.

در جشن تولد نامرتبی که برایش برگزار شده در اوایل فیلم، او با شوهرش در یک اطاق انتظار خالی می رقصد، می خندد و می چرخد مثل یک دختر کوچک، و یک چیز حزن انگیزی درباره نشاط زندگانیش وجود دارد.اینجا آسیبی ، یک جائی، فاجعه آمیز و کامل وجود دارد.

مشابه فیلم " مادر" ساخته بونگ جون هو ،کرنلیا مادری است که هیچ وقت متوقف نخواهد شد تا از پسرش محافظت کند.بیشتر آنچه که کرنلیا انجام می دهد فهمید می شود، در زمانهائی غیر قابل دفاع می باشد.و باربو چیز ممتازی نیست.کرنلیا او را به دیگران همچون گرم و بخشنده توصیف می کند.که آن به نظر می رسد که یک خیال پردازی از او می باشد.در این فیلم او بیشتر یک معمای عبوسانه باقی می ماند.و فقط از میان 1متوقف کننده نمایش یک صحنه بین کرنلیا و دوست دختر باربو، کارمن (لینکا گویا) وقتی کارمن در جزئیات ترسیمی درباره زندگی جنسیشان فاش می کند (تماما کرنلیا ساکت می شیند و مشتاق شنیدن جزئیات بیشتر می باشد) آیا ما چیزی درباره او فرا می گیریم.ما خیلی زود می فهمیم که کرنلیا یک بازگو کننده نا مطمئن از زندگی خودش می باشد.در تشیح رویدادهایش، او یک فدائی تحقیر یافته است، او هیچ چیز اشتباهی انجام نداده است، تمام آنچه که او انجام داده است عشق به او می باشد، شاید بیش از حد، اما آیا آن یک جرم است؟ در یک صحنه برانگیزنده، کرنلیا پماد درمانی را به پشت باربو می مالد قبل از اینکه او به خواب رود.اظهار رغبت و خشنودی در چهره اش چنانکه او زانو زده در اطراف پسرش، فصیحتر از هر مکالمه ای که می توانست مبادرت شود،می باشد.

نوشته شده بوسیله رازوان رادولسکو (کسی که همچنین فیلم " مرگ آقای لازارسکو" را نوشته است). فیلم " وضعیت بچه" بوسیله کالین پیتر نتزر کارگردانی شده است ،و این فیلم او را به عنوان یک استعداد بزرگ معرفی می کند.هنر فیلمبرداری روی دست، زمخت و ناخالص، به این فیلم یک حس مستندگونه مبرم و ضروری می دهد.و هرلحظه یک صحنه بزرگی از پوچی و تیز و تند دارد.حتی شخصیتهای فرعی با مهارت هدایت شده اند و در جزئیات کوچکی ضط شده اند که به شما می گوید که چه کسانی اینها می باشند.در یک صحنه اولیه، کرنلیا خدمتکارش را دعوت می کند که یک فنجان قهوه بخورند.کرنلیا همیشه انگیزه های نهانی دارد: خدمتکارش همچنین آپارتمان باربو را تمیز می کند، پس کرنلیا شروع می کند خدمتکارش را در مورد وضعیت و امور محل پسرش، عذاب دهد.کرنلیا دارد سیگار می کشد و با ظرافت با موهای بولندش ور می رود، و در بلندی سلسله مراتب نشسته است و مزیت بی توجه بودن را بیرون می دهد، تماما چنانکه مستخدم ، یک روپوش دست دوم یا سوم دانشگاه کالیفرنیا جنوبی را پوشیده است، با خجالت پیچ و تاب می خورد، برای مورد سوال قرار گرفتن که چه کتابی روی میز شبانه باربو می باشد، و حتی آن سوال شامل یک انگیزه نهانی می باشد، کرنلیا به باربو دو کتاب داده است، یکی نوشته هرتا مولر و یکی توسط اورهان پاموک می باشد.و او می خواهد بداند که آیا او انها را خوانده است، " هر دویشان برنده جایزه نوبل شدند، تو می دانی" کارولینا خدمتکار را آگاه می کند، کسی که حتی نمی تواند علاقه به چنین لغات دور از فهمی را وانمود کند.

آنچه که کرلینا را پیچیده می کند این است که او از روی عشق عمل می کند.عشقش غول آسا ، شگفت آور، متوقف نشدنی می باشد.این فیلم او را قضاوت نمی کند.آن فقط او را به نمایش می گذارد.آن به ما نشان می دهد که کجا عشق می تواند ما را ببرد.چه می شود وقتی که مانع عشق شویم. چقدر پیچیده آن می تواند رشد کند وقتی که آن پرورده نشود. و چراگویو، قبلا آشنا برای تماشاگران از بازی در فیلم " پشت تپه ها"، فیلم " چهارماه، سه هفته، دو روز" ، فیلم " 12:08 شرق بخارست" ، و فیلم " مرگ آقای لازارسکو" نترس می باشد.اجرایش به عنوان کرنلیا در قلمرو نمادی می باشد.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸ و ساعت 12:26 |

ترجمه: https://www.nytimes.com/2013/02/06/movies/caesar-must-die-by-paolo-and-vittorio-taviani.html

سزار باید بمیرد

بازیگران:

کازیمو رگا به عنوان کاسیو ، سالواتور استرانو به عنوان بروتو ، جیووانی آرکوری به عنوان سزار ، آنتونیو فراسکا به عنوان مارکانتونیو

 

 

کارگردان:

پائولو تاویانی، ویتوریو تاویانی

نوشته:

پائولو تاویانی

درام

محدود نشده

77 دقیقه

نوشته: مونوهلا دورگیس

آن راحت می باشد تصور کردن اینکه اجرا ها در فیلم " سزار باید بمیرد" ، یک اختلاصی از " ژلیوس سزار" شکسپیر ، از مواد زمخت و بیشتر معتبر بریده شده است به نسبت اینکه در بیشتر تولیدات یافته می شود. این فیلم روی هم رفته، در یک زندان ایتالیائی آغاز می شود و تقریبا تمام با زندانیان واقعی بازی می شود.چهره های خشن زندانیان و چشمهای جست و خیز کننده اشان  ،قوس کج دماغ یکی از مردان و خط موذیانه ترسناک خنده یک مرد دیگر، خیلی زیاد اشاره می کند،( قتل بیشتر اشتباه، قرض کردن یک خط) آنچناکه زندگینامه های گه گاهی لرزان به کنار ، مخصوصا در باره مافیا، که در امتداد جامه سرائی و لطف شاعرانه  این نمایش جلو می رود.این مردان ،یقینا، درباره خیانت، انتقام، و قدرت ، یک چاقو در دل و روده و دستها در خون آغشته، می دانند.

در حقیقت، فیلم " سزار باید بمیرد" به سادگی می توانست دریک بنگاه دلالی بک استریت نیویورک، یک دفتر نمایندگی استعداد یابی هالیوود یا یک اتحادیه شرکتهای مواد مخدر مکزیکی شروع شود.آنچناکه آن می باشد، کارگردانهای کهنه کار و برادران پائولو و ویتوریو تاویانی این داستان را در زندان ربیبا فیلمبرداری نمودند، بیرون رم، و از زندانیها و چندین متهم پیشین برای بازی کردن تمام نقشها استفاده کردند.با کار کردن با داستان اقتباس شده به زبان ایتالیائی سخت و مختصر (فابیو کاویلی یک اعتبار همکاری در نوشتن فیلمنامه دارد) برادران تاویانی این فیلم را با بازی نهائی نمایش با بروتوس (یک سالواتور اسریانو عالی) بالا بردن یک شمشیر به عنوان فداکاریش، شروع کردند.بروتوس یکی از اشخاص شرور و بصورت عالی محزون این نمایش ، بزئدی از او یک کمک خواسته خواهد شد تا این شمشیر را نگه دارند بطوریکه آنها بتوانند به آن بخورند (خودکشی با کمک دیگران یک حق ویژه ای از استقرارش می باشد) یک عملی که دایره ای که با قتل سزار باز شده بود را می بندد.

برادران تاویانی بیشتر برای فیلمهائی شبیه " پدر سالار" و "شب شهاب سنگها" مسیر آزادشان را با شکسپیر دارند، کسب آرا توسط جولیو سزار بیشتر شبیه پرش مفهومی از یک نقطه تا شبیه نوشته های سقراطی باشد.زن سزار، کال پورنیا، کسی که بیادماندنی در شبی که گم شده است ، فریاد می کشد.("آنها سزار را به قتل رساندند!") آنچنانکه زن بروتوس می باشد، پورتیا، و دوستان در هم، سناتورها و حامیان ملت. مجلس سنا نابود شده است، و همچنین محکمه و میدان جنگ، آنچه که باقی مانده است مردان می باشند: طرح ریزان، کشمکش کنندگان، مردان قاتل.کیفیت عنصری و تقریبا اولیه ای در چگالی سازی برادران تاویانی وجود دارد که، در موثرترین حالتش، شدیدا با واقعیت مواد پیرامونی کلاف می شود، گوئی که دیوارهای بلند پنجره ها را مسدود ساختند و اطاق های خفه شده یک آشکار سازی از وضعیتهای ذهنی شخصیتها می باشد.

بزودی بعد از شروع شدن این فیلم، این داستان در زمان به عقب باز می گردد به وقتی که این تولید به شکل گیری شش ماه زودتر شروع شد.بیشترین مقدمات روشن آزمون‌ براى گزينش‌ بازيگران می باشند که در اطاقی انجام می شود که چنان ساده و غیر رسمی مثل یک محل تنظیم نشده می باشد.دو مرد که پشتشان به دوربین می باشد، در لبه های قاب می نشینند و به زندانیان پیام می دهند، که در وسط رو به دوربین (و ما) ایستاده اند،هر زندانی بصورت مختصر خود و زندگیش را معرفی می کند، و سپس ، یا با حالت غلو کمدی یا با شدت تکان دهنده ای ، همان صحنه وصف ناپذیر را، بازی می کند. آن دیدن این بازیگران خام ، احتمالا آموزش ندیده را از طریق خودشان در خلال اجرایشان تا اندازه ای جالب توجه می باشد.اگرچه هیچ چیز تعجب بر انگیزی درباره فاش سازی وجود ندارد که بعضی ساکنین دنیای جرم و جنایت یک استعدادی برای عوام فریبی دارند.

بیشتر فیلم "سزاریاید بمیرد" بصورت سیاه و سفید است،یک گزینه بصری برجسته برای یک داستان که، حداقل در شکل تلخیص نشده اش، شخصیتهائی را بجریان می اندازد که، از صحنه ای تا صحنه ای ، از حرف تا عمل، کاملا زیاد سایه دار می باشند.(آن با یک کیفیت ویدئوئی بالا فیلمبرداری شد که اینقدر جزئیات خوبی دراد که شما می توانید توسط نقاط با روزنه های بازیگران حالت اتصال را بازی کنید ) این فیلم ساخته تاویانی  لزوما کمتر به نسبت نمایش شکسپیر درگیر می باشد با بیشتر داستانهائی که هنگام تمرین کردن مردان به آنها داده شده است. بیشتر اغلب زندگی حقیقی، یا ترجیحا قریب به صحت که در دوربین بازی شد، وارد می شود.دو زندانی پرخاش می کنند هنگامیکه یک صحنه را دارند تمرین می کنند.مباحثه شخصیشان مجموعه نیروها را در این داستان منعکس می کند.این جاسازی زندگی واقعی اسمی به این فیلم یک ارتعاش فروتنانه می دهد، اما چنین انعکاس از خود بیشتر مبتی بر مراسم دینی می باشد تا انقلابی باشد.

 تضمن بعضی راست نمائیهای پشت صحنه امیتازات خودش را دارد، آنچنانکه در یک صحنه مختصر، بطور محسوس متروک از یک زندانی که دارد قهوه در سلولش درست می کند . دوباره و دوباره، اگرچه، تاویا نیس به نظر می رسد که از شما می خواهد که از چیزی که آنها با صدای موزون می خوانند استنتاج کنید، چنانکه وقتی کاسیوس (کاسیمو رگا) وقتی که دستش را در خون سزار می شوید، بیان می کند که صحنه آدم کشی تکرار خواهد شد، یک تائید و تکان سر به قاتلین گذشته و آینده همچنین به دیگر اجراهای کمتر خونین، شما فقط می توانید حدس بزنید که این خطوط برای زندانیان چه معنی می دهند، چه کسی چنان فواصل هوائی را در بهترین حالت و بیگان وحشی را در بدترین حالت ثبت کرد، حتی اگر این داستانی که آنها با چنین کارهای قدرتمند جدی نمایش می دهند، چون فاجعه اصلی انجام می دهد.این نمایش چیزی دارد، برای قرض کردن خطی دیگر، خیلی بیشتر از صحنه پردازیهای زندان می باشد،که عالیترین ارتباط غیر مبهوت ککنده این فیلم می باشد.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸ و ساعت 20:59 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/a-separation-2012

جدائی نادر از سیمین

 

بازیگران:

پیمان معادی به عنوان نادر ، لیلا حاتمی به عنوان سیمین، ساره بیات به عنوان رازیه، شهاب حسینی به عنوان حجت، سارینا فرهادی به عنوان طرمه

 

کارگردان:

 

اصغر فرهادی

نوشته:

اصغر فرهادی

فیلم پرداز:

محمود کلهری

ویرایشگر:

هدیه صفیاری

آهنگ ساز:

ستار اوراکی

خارجی،درام

محدود شده زیر 13 سال

123 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

فیلم " یک جدائی" فیلمی است که در آن هر شخصیت خیلی مهم تلاش می کند تا یک زندگی خوب در محدوده های همان مذهب داشته باشد.که این آنها را به یک نا هماهنگی رهنمون می کند و آنها را جلوی یک قاضی می آورد،زیرا هیچ فهرستی از قوانین نمی تواند برای احساسات انسانی بحساب آید.این فیلم تماشاگرانش را در یک مسیر مستقیم غیر معمول درگیر می کند.زیرا اگرچه ما ، منطق موقیت هر شخصی را می توانیم ببینیم،اما احساساتمان اغلب مخالفت می کند.

این فیلم در زمان ایران امروزی رخ می دهد.یک ملت مدرنی که تلاش می کند تحت قوانین اسلامی زندگی کند.داستان این فیلم منازعه ای با اسلام ندارد.اما آن به نمایش می گذرارد که کاربرد غیر منعطفانه حروف قانون ممکن است روح قانون را باطل نماید.این در مورد تمام ملتهای در سیطره تمام مذاهب و تمام قوانین، حقیقت دارد. قوانین یک تلاشی برای تنظیم کردن موقعیتهای فرضی می باشد، قبل از اینکه آنها ممکن است رخ دهند.اگر قواین بوسیله اصول جایگزین شوند، آنها ممکن است بهتر با طبیعت انسان تطبیق یابند.

این موقعیت را تصور کنید، نادر و سیمین (پیمان معادی و لیلا حاتمی) یک زوج خوشحال طبقه متوسط در تهران، یک دختر شیرین یازده ساله دارند، طرمه (سارینا فرهادی).پدر سالخورده نادر همچنین با آنها زندگی می کند.آنها در اصول توافق نموده اند تا به خارج بروند.جائیکه آنها امیدوارند چشم اندازهای طرمه بهتر شود.سیمین آماده است تا الان حرکت کنند.نادر می خواهد بخاطر پدرش باقی بماند.

" اما او تو را نمی شناسد!"زنش می گوید." نه اما من او را می شناسم" هردو درست می باشند.اینجا ما مساله غامض جهانی آلزایمر را داریم. و در یک تنگنا، سیمین به آپارتمان مادرش می رود. و به عنوان یک دادخواست لازم برای طلاق، اگرچه هردوی آنها می خواهند مزدوج باقی بمانند.نادر یک مراقب برای گدرش استخدام می کند.او راضیه (ساره بیات) می باشد.او ماهیت شغلش را از شوهرش پنهان نگه می دارد، حجت (شهاب حسینی).کسی که به عنوان یک مسلمان سختگیر، هرگز اجازه نخواهد داد به او تا در خانه مردی بدون حضور زنش، کار کند.

نادر یک روزی به خانه می اید و پدرش را پیدا می کند که به تخت بسته شده است، و راضیه غایب می باشد.او دلیل خوبی برای این موضوع دارد، اما نادر آن را نمی داند و همچنین ما.او راضیه را اخراج می کند، راضیه او را به هل دادنش به پائین پله ها، متهم می کند و باعث سقط جنین می شود.حجت برای آدم کشی برعلیه نادر دادخواست می دهد، یکی از شاهدین خانم غفاری (مریلا زارعی ) خواهد بود، مربی دخترش، او صادق است اما ممکن است قابل اطمینان نباشد آنچنانکه او خودش فکر می کند.

آن چیزی است که شما باید در باره این طرح بدانید.این محاکمه در دفتر یک قاضی (بابک کریمی) بازجوئی کننده رسمی پایان می یابد، که وظیفه اش گوش دادن به شاهدین و ارزیابی آنها می باشد.او یک مرد منصف و روشنفکر است، و تمام شاهدین صادقانه به اندازه ای که می توانند گواهی می دهند.اما هیچ یک از آنها دارای همه حقایق نمی باشد.و یافته ها باید بر طبق و توافق قوانین اسلامی باشد.ادر و سیمین مسلمانان میانه روئی هستند.راضیه اینقدر مذهبی می باشد که سوال می کند که آیا او می تواند زیر شلواری مردی را عوض کند، تی اگرچه او خیلی پیر و مریض است. آنچه که محرک اوست فقر بسیار خانواده می باشد.

نویسنده کارگردان،اصغر فرهادی، داستانش را منصفانه و حتی دخالت می گوید.تنها برنامه کاریش به نظر می رسد، نشان دادن همدردی می باشد.اگرچه قاضی ممکن است برخلاف همدردی های خودمان باشد.ما می فهمیم که چرا او چنین می کند، و ممکن است در انجام دادن آن صحیح باشد.که یک کارگردانی می تواند چنین فیلم دلسوزانه ای را در چنان زمان دشواری بسازد، یک تجلیل به قدرت شخصیتهابش می باشد.

بازیگران آنچنانکه گاهی اوقات اتفاق می افتد، آن معجزه هائی را می سازند که می تواند به یک فیلم محکوم شده اعطا شود. معادی و حاتمی،به عنوان شوهر و زن، در متقاعد کردن ما در باره شخصیتشان در بازی کردن از محرکهای خالص، موفق شدند.آنها عاشق همدیگرند و بهترین چیزها را برای خانواده اشان می خواند.اما جدا شده اند در اینکه چگونه بازی کنند.که این آنها را به مرافعه قتل نفس ، بوسیله یک شانس بد اقبال، هدایت می کند. نه قاضی متمایل است که مجارزات کند.

فیلم " یک جدائی" تصویر مفیدی از ایران امروز فراهم میکند.بعضی بلاغتهای سیاسی آمریکائی بر افروخته آن کشور را به عنوان یک ملت رند ارائه داده است که متمایل به آغاز یک جنگ اتمی می باشد.خیلی از آمریکائی ها، من می ترسم، ایرانیان را به عنوان شتر سواران و نگه دارندگان حرم تصویر می کنند.یقینا بعضی از مجازاتهای ایرانی برای زنای محصنه که ما درباره آنها می خوانیم، قرون وسطائی بنظر می رسد.اما این فیلم یک ملت بیشتر ظریفی را به نمایش می گذارد.و شخصیتهای نجیبش دراند سعی می کنند چیزهای صحیح را انجام دهند. حل کردن و گره گشائی درست و نادرست در این داستان مسحور کننده یک چالش اخلاقی می باشد.من دوست دارم این فیلم را ببینم با قضاوتهای عاقلانه از دادگاه های طلاق آمریکا و تصمیماتشان را بشنوم.گای اوقات قانون برای سرو کار داشتن با احساسات انسانی کافی نیست.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸ و ساعت 22:28 |

ترجمه: https://www.nytimes.com/2011/03/25/movies/a-sons-quest-with-nature-as-a-guide.html

عسل

 

بازیگران:

بورا اطلس به عنوان یوسف ، آردل بسیکسی اوقلو به عنوان یعقوب ، تولین اوزن به عنوان زهرا ، آیسه آلته به عنوان ؟؟؟

 

 

کارگردان:

سمیح کاپلان اقلو

نوشته:

کاپلان اقلو ، اورکون کوکسال

درام

محدود نشده

103 دقیقه

نوشته: اندی وبستر

آن کارگردان منحصر بفردی می باشد که می تواند در بیرونیها با روح خودش رسوخ کند. مطمئنا جان فورد یک دره یادبود و تاریخی ، در یوتا، و یک همکار ستاره حتمی برای جان وین، ساخت. اما نیگلاس روج، در سال 1971، از جای دور افتاده استرالیائی تقریبا احساتی در فیلم " رهنوردی" (بازگشت‌ بومى‌ استراليايى‌ به‌ زندگى‌ صحرا گردى) ساخت.با فیلم "عسل" کارگردان ترکیه ای سمیح کاپلان اقلو قادر کرد جنگل کوهستانی باشکوهی از استان رایز ، نزدیک دریای سیاه، تا بیان کند آنچه که بازیگر اصلی جوانش نتوانست بیان کند.

یوسف (بورا اطلس) یک دانش آموز مدرسه ابتدائی، با یک لکنت زبان در چالش می باشد، شفاهی خواندن در کلاس یک کار شاق می باشد که او در داخل در حالت استراحت باقی می ماند.یک نقل قول شنیدنی ریمبود که با صدای بلند در کلاس درس می خواند، به او یک روشنائی از یک شیوائی شاعرانه که او می توانست بلند پروازی کند، ارائه داد.او هنگام  تما شا کردن پدر دوست داشتنیش، خیلی راحت می باشد، یعقوب (آردل بسیکسی اوقلو) ، یک پرورش دهنده زنبور عسل، در سر کار، با وجود مخاطرات درگیر شونده ، عسلی که یعقوب عمل می آورد، نیازمند آویزان کردن کندوها از شاخه های درختان در ارتفاعات خطرناک می باشد، اکنون زنبوها دارند ناپدید می شوند، با آلودگی غیر مجاز تجاوز کننده تهدید شدندو یوسف باید ناحیه زمین بهتری را دورتر جستجو کند.وقتی که او از چنین ماموریتی باز نمی گردد، مادر یوسف، زهرا (تولین اوزن) ، بچه اش در کشش می باشد، برای یافتن او، با کشتی سفر میکند.

ما بزودی در می یابیم بزودی آنچه که در خطر و موضوع بحث می باشد: یک طریقه زنگی کردن، در تصاویر متحیر کننده ای ثبت شد.اندرونیان خانه روستائی ترکیبات طبیعت بی جان از مغایرت شدید می باشند، زنانی که دارند در یک مزرعه برداشت می کنند، یک تابلو نقاشی ارزنی را فرا می خوانند، و ضربان جنگل با عناد ، در مه سحر شده ای پوشیده شد.آنها به یوسف اشاره می کنند، که وارد می شود، بوسیله شاهین همراه پدرش راهنمائی می شود.

برنده خرس طلائی در جشنواره فیلم برلین درسال 2010 و به عنوان بهترین فیلم زبان خارجی امسال در جشنواره فیلم اسکار ، فیلم عسل که شبه خویش زندگینامه ای می باشد که سومین نمایش تراژدی در مورد یوسف می باشد.آن هیچ موسیقی حاشیه ای ندارد ( و به سختی اصلا گفتگو) فقط یک طنین و آهنگ ساکت ، غیر اجباری، سازمانی ، و آن تصاویر مسحور کننده را ، دارد.همچون تماشاگران، آقای کاپلان اقلو کاملا خوشحال می باشد، تا به طبیعت اجازه دهد که گفتگوها را انجام دهد و یک جذابیت اسرار آمیز، پرشور و احساسی را معین کند.

 

 

پایان

 

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۸ و ساعت 23:4 |

ترجمه: https://www.theguardian.com/film/2009/feb/20/berlin-film-festival-peru-best-picture

شیر حزن و اندوه

 

بازیگران:

مگالی سولیر به عنوان فوستا ، سوزی سنچز به عنوان آیدا ، افرین سولیس به عنوان نئو ، باربارا لازون به عنوان پرپتوا

 

 

کارگردان:

کلودیا لوسا

نوشته:

کلودیا لیوسا

موسیقیائی،درام

محدود نشده

94 دقیقه

نوشته: کلر گائونت

غم شادی در کوههای آند

آنچنانکه اسکاری ها به سمت ما غلط می زنند، جشنواره فیلم برلین به سمت دنیا یک توپ قوسداری را پرتاب کرده اند بوسیله انتخاب یک فیلم کاملا ضد هالیوودی که شما می توانید تصور کنید، لتسا استادا (شیر حزن و اندوه) بوسیله یک کارگردان پروئی بنام کلودیا لوسا، مساعدت و همراهی با هیئت داوری ( بوسیله تیلدا سوئینتون هدایت شد) یافت، کسانی که در جستجوی فیلمهای سیاسی بودند.و آنها یکی یافتند.

لتسا استادا (شیر حزن و اندوه) نامی است که به شرایط منحصر پرو داده شده است.لوسا با آن روبرو  می شود بعد از خواندن صدها شهادت بوسیله زنان سرخپوست آندی که به آنها تجاوز شد در طول سالهائی که شورش چریک های گذر درخشان در اوجش بود. تحت الفظی ترجمه شد به عنوان " آغوش ترسیده" ، لوسا شرح می دهد که آن یک مصیبت قومی می باشد.گفته شد بوسیله محلی ها که توسط بچه ها رنج کشیده اند کسانی که این تهدید را درون رحم مادرانشان تجربه کرده اند.و " متولد شده اند بدون روح آنها با تحمل یک وزن سنگین وارد دنیا شدند،برای من" او می گوید، " پیچیده ترین موضوع این فیلم آن بود که چطوری آن ترس را بفهمیم ، چگونه آن را مجسم سازیم"

نتیجه یک داستان مسحور کننده می باشد . مگالی سولیر فوستا را بازی می کند، یک دختری اینقدر از مردان می ترسد که  او یک سیب زمینی را در مهبلش برای حفاظت نگه می دارد.در روز مرگ مادرش، او بیرون از اطراف شناخته شده اش به لیما مجبور می شود برود.آنجا این دختر به عنوان پیشخدمت برای یک نوازنده سفید پوست ثروتمند به نام آیدا یک شغل بدست می آورد.با هیچ میدانی برای گفتگو، ارتباط کلامی آغاز می شود وقتی که بانوی این خانه می شنود شخص تازه استخدام کرده اش خودش را با آهنگهای مادرش آرام می کند. به فوستا برای هر اجرا یک مروارید داده می شود،در یک قطعه بارگذاری شده از مبادلات فرهنگی،این نوازنده پیانو یک قطعه را با استفاده از ملودی فوستا می سازد، که با بازگشت فاتحانه خودش به روی صحنه همراهی می کند.

لوسا همچون هر شخصی شگفت زده بود که جایزه خرش طلائی به دستش داده شد.اما او موفقيت‌ هاى پيشين‌ دارد، نخستین فیلمش در سال 2006، فیلم "مدنوسا" ، در جشنواره های سان دنس و روتردام خوب کار کرد، و او مزایای اضافی دارد که عمویش ، ماریو ورگاس لوسا، رومان نویس می باشد. لوسا دیگر در پرو زندگی نمی کند.اگرچه، او به مادرید در اواخر سال 1990 نقل مکان کرد تا فیلم سازی را مطالعه کند، و سپس به بارسلون تا در حوزه تبلیغات کار کند. اما در برلین بودن شگفت زده شد ، او مشتاق بود تا کشور زادگاهش را ، با اهدا کردن خرس طلائیش به پرو، ترفیع نماید." من خواستم ترقی خواهی را پررنگ کنم، سمت سازنده کوههای آند، که گاهی اوقات دقیقا آن چیزی می باشد که اروپائیان در دیدنش شکست می خورند،آن امید واری یک ملت در حال رشد می باشد ، اما من همچنین می خواستم نشان بدهم که چگونه ، آنجا، زندگی با مرگ همزیستی می کند.

یکی از تازه کننده ترین موضوعات روش او یک نوع کمدی می باشد که ممکن است برای اروپائی ها جدید باشد، اما کاملا صفت اختصاصی پرو می باشد.آن سیاه یا غم انگیز نمی باشد، آن کنار هم گذاریهای خنده دار و دل شکستنی می باشد. تعداد زیادی شوخی وجود دارد، زیرا جامعه کوههای آند چنان ومطبوعانه راحت به خودش می خندد.آنها به فجایع می خندند و بدین دلیل آنها خیلی در نوسازی خویش توانا می باشند.داستا فوستا سوال می کند که چگونه پرو می تواند پیشرفت کند." هنوز خیلی زخمهای باز موجود است، آن حس می شود که جامعه انگشتانش را متقاطع نموده است که ما باز نخواهیم گشت به آنچه که ما قبلا از آن نجات یافته ایم.و ، به امید خدا، این معنی را می دهد که از ریشه ، هیچ چیزی حل نشده است.من روی آن لایه های نامرئی اضطراب خموش  کارکرده ام، اما پرو همچنین یک کشور خیلی مثبت می باشد.شما مجبور حرکت کنی و به پیش روی."

با تشکر از زیر بندی اساطیریش، فیلم لوسا  از هر فیلم دیگر برلین خوش بین تر می باشد، داستان هفت روزه هفته رودخانه لندن می باشد. "من فکر می کنم کلید این فیلم پیدا کردن راهی برای آینده می باشد که با گذشته زندگی کند.چگونه می تواند حافظه مشترکمان ، ریشه هایمان، بارهای ما را در گام برداری به سمت آینده سبک سازد.؟"

 

پایان

 

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸ و ساعت 1:52 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/elite-squad-the-enemy-within-20111

گروه ممتاز: دشمن درون

 

بازیگران:

واگنر مورا به عنوان ناشیمنتو ، ایراندیر سانتوس به عنوان فراگا، آندره رامیرو به عنوان کاپیتان ماتیاس، ماریا ریمبریو به عنوان روزان، سو جرج به عنوان بریادا

 

 کارگردان:

 

جوز پادیلا

نوشته:

آندره باتیستا (کتاب)،

برولیو مونتووانی

اکشن،جنائی،درام،خارجی،ترسناک

محدود نشده

115 دقیقه

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

اینجا یک فیلم برزیلی هیجان انگیز، مخصوصا سیاسی موجود است.باور آن سخت است که با ساختن این فیلم آغاز کردند." بر اساس وقایع حقیقی" گفته می شود.فیلم " گروه ممتاز: دشمن درون " یکی از پرفروشترین فیلمها در تاریخ برزیل و آمریکای جنوبی می باشد.اگر آن درست است که کاستاریکا در جنوب می باشد و شما می توانید به آنجا بروید تا یک پلیس درستکار را پیدا کنید.

این فیلم در پی آمد فیلم "گروه ممتاز" سال 2007 می باشد، بوسیله کارگردان و نویسنده ، جوز پادیلا،کسی که برای " دشمن درون" بازگشته است.من آن را ندیده ام، اما من باور ندارم شما نیاز داشته باشید.آن پایان یافت، من مطلع شدم، با بازنشستگی کنونل ناسیمنتو (واگنر مورا) از شبه پلیسان دولتی.توالی باز می شود بطوریکه او دوباره به خدمت پلیس استخدام می شود.بعد از اینکه موقعیت گروگانگیری زندانی اشتباه می شود، و تعداد زیادی از افراد بد کشته می شوند (بر خلاف میلش) او امتیاز و اعتبار می گیرد، قهرمان می شود و رئیس تمام جنگجویان غیرنظامی می شود.

ظاهرا استاندار ایالتی و دیگر مقامات اداری نمی دانند که با چه کسی سرو کار دارند.آخرین مردی که آنها می بایست برای این شغل طلب کنند، یک مردی می باشد که درباره فساد مطلع است و مخالف آن می باشد.آنچنانکه داستان هویدا می شود، او کشف می کند که حمله مرگاسای قبلی بر علیه گروه های مجرم سازمان یافته در محله های فقیر ریودوژانیرو فقط رقابت پلیس را برای تحویل گرفتن و اجرای راکتهای مشابه، حذف می کند، فقط اکنون تحت حمایت قانون می باشند.

یک مرد درستکاری که قبلا این موضوع را می دانست، سناتور ایالتی دیگو فراگا (ایراندیر سانتوس) می باشد.کسی که در قوه مقننه و روزنامه ها بی پرده سخن می گوید.چنانکه اولین فیلم تمام می شود، ناسیمنتو به دنبال لذت پدر شدن با زن حامله اش می باشد،روزان (ماریا ریمبریو) . اکنون حدود هفت سال گذشته است، (اگرچه این فیلم فقط سه سال می باشد) ، و روزان با سن ازدواج کرد.فراگا. دو مرد بسختی صحبت می کنند، اگرچه تا انتهای فیلم، آنها دریافت خواهند نمود که در یک طرف می باشند.

دیدن فیلم " گروه ممتاز: دشمن درون" هیچ کسی درباره کاستی دو عنصر شکایت نخواهد نمد، 1) خونین، مهیب، خشونت بی ترحم و 2) داستانسرائی ناسیمنتو، که هرچیزی را در جزئیات توضیح می دهد،آن گاهی اوقات ، مثل یک صفحه اول روزنامه بنظر می رسد.او در روند کشف این می باشد که فروش مواد مخدر و دیگر مشاغل غیر قانونی یک اتحادیه ای می باشد که بوسیله برگزیدگان حاکم برزیل اجرا می شود.شما می بیند که چرا من متعجبم این فیلم درست شده است؟ نظریه من این می باشد که این گروه برتر ممکن است خیلی جاسازی شده و قوی باشند، که مخالف آنها بودن کاربردی ندارد.حتی اگرچه بیشتر مردم می دانند که چه دارد پیش می رود... یا بعد از دیدن این فیلم خواهند دانست.

به سمت انتها یک فیلمبرداری هلیکوپتری بی شتاب موجود است که بر فراز شهر بزرگ برزیلیا حرکت می کند، کار عبث در جنگل، در حالیکه ناسیمنتو ما را آگاه می کند که این افراط یک مقیره برای پول در آوردن می باشد که از فقرا آمد تا یک تاج برای ثروتمندان فراهم کند.بعد از آن ، او تمام لوبیا ها را در یک سخنرانی در استماع مقننه پرت می کند که به سمت فاسد ترین پلیسها و قانون گذاران هدفگیری شده است.من شگفت زده شدم که ناسیمنتو در این نقطه هنوز زنده بود.( اگرچه نه به دلیل کاستی تلاشهائی برای ترور)(زود گزند!) من حتی بیتشر شگفت زده شدم که گلوله ای شلیک نشد و او را در وسط سخنرانی اش نکشت.

این ناسیمنتو چه کسی بود، و چرا او جایزه نوبل را نبرد؟ او یک شخصیت ساختگی می باشد، آن بدین دلیل می باشد.یکی از طعنه های کوچک این فیلم این می باشد که ناسیمنتو حقیقی یک دزد بود کسی که بحران گروگانگیری اتوبوس 174 مشهوردر سال 2000 را پذیرفت.شما ممکن است مستند سال 2002 در باره آن رویداد را دیده باشید.یقینا جوز پادیلا دیده است، زیرا او آن فیلم را کارگردانی کرد.

محله های فقیر ریودوژانیرو ، مکانی برای خیلی فیلمهای عالی بوده است.شامل فیلم عالی " شهر خدا" سال 2002 ، محل اقامت آپارتمنهای خرد، روی همدیگر می ریزند،چنانکه آنها کنار هم جمع می شوند و ارتفاعات بالای شهر را پر می کند.پلیس بودن در آنجا باید شبیه یک هیولا در بازی ویدئوئی باشد. اسلحه ها همه جا می باشند.  اغتشاش و بی قانونی سامانه سیاسی می باشد.خیلی پول درست شده است و شخصیتهای فراگا و ناسیمنتو به بی قانونی محله فقرا یا گدا محله ها ، دلالت  دارند، تقریبا به عمد ترقیب می شوند زیرا آنها چنان منابع قابل اطمینان از درآمد فاسده شده می باشند.استنباط این می باشد که قوانین ضد مواد مخدر یک شکل راحتی از حمایت کننده گان قیمت می باشند.

این یک فیلم خوب می باشد، نه عالی.توجه خیلی اندکی به خصوصیات و پیچیدگی های شخصیتها پرداخته شده است.ما همیشه آگاه می شویم آنها برای یک چیزی مقاومت می کنند.واگنر مورا، در نقش ناشیمنتو بازگشته است، یک ستاره بزرگ می باشد، اما مخصوصا پر جذبه و فرهمند به نظر نمی رسد.با موی سر خاکستریش، آن شبیه مالک مرفه  یک تیم یا صاحب کارخانه بنظر می رسد.آن همیشه اندکی شکفت انگیز است وقتی که مردانی شبیه این (و دشمن بزرگش، کسی که صرفا تنومند است) می توانند تپه های پرشیب را بدوند، شکافها را بجهند، و شبیه مبارزین غائی مشت بزنند.در زیر عصبانیت و غضبش، فیلم " دشمن درون" واقعا یک فیلم پلیسی پرحرف هیجان انگیز می باشد.

 

 

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۸ و ساعت 2:50 |

ترجمه: https://www.nytimes.com/2008/04/04/movies/04tuya.html

ازدواج تویا

 

بازیگران:

نان یو به عنوان تویا ، باتور به عنوان شوهر ، سن گه به عنوان همسایه ، بائو لیر به عنوان دوست قدیمی

 

 

کارگردان:

 

کوانان ونگ

نوشته:

کوانان ونگ، وی لو

عاشقانه،درام

محدود نشده

86 دقیقه

نوشته: استفن هولدن

 چه کسی وقتی که یک گزینه ارائه شود، خواهد خواست که در جلگه خشک و سرد مغولستان مرکزی بزرگ شود، محل فیلمبرداری ون کوان ان در فیلم جذاب " ازدواج تویا" ؟ شرایط جوی اینقدر غیر قابل سکونت است که زندگی یک چالش ساینده برای حیات می باشد.آب کمیاب می باشد و باید با دست از چاه هی دور خر کش شود.در حالیکه این فیلم یک زیبای تلخی را در این مناظر خارستان و علفزارها می یابد که توسط کوهستان آبی رنگ مهیبی احاطه شده اند. این دوربین متناوبا عقب می کشد تا مناظر مردم ریز اندام شده توسط طبیعت را دریافت کند، در یک ارائه پاسخ آسیائی ناهنجاری به دشتهای آمریکای شمالی می باشد.

بیشتر شخصیتهای این فیلم ، شامل تویا (یو نان)، یک زن جذاب تنومند کسی که با شوهر و دو بچه کوچکش زندگی می کند، در کلبه های زمخت ساخته شده با چوب و قالیچه ساکن می باشند، گوسفند چرانی شغل اصلی این ناحیه و منبع غذا می باشد، اگرچه نشانه هائی از تغییر وجود دارد. و الکل مثل یک کالای ضروری همچون آب می باشد. بطور غیر عادی مصرف می شود، آن یک عایقی برای سرما و رهاسازی از درد را فراهم می کند.

این زندگی خسته کننده در یک محیط بی رحم یک عوارض سنگینی را تحمیل می کند.شوهر تویا، بتر، (همچون دیگر شخصیتهای مرد ، بوسیله یک غیر بازیگری به همین نام بازی شد) بصورت دائم در یک حادثه چاه کندن معلول شد، و کاملا وابسته به تویا می باشد، کسیکه می رود و آب می آورد و گله را نگه داری می کند.آینده این خانواده ه خطر می افتد وقتی استخوانهای پشتش جابجا می شود هنگام بیرون آو ردن یک مردی که به زیر یک کامیون واژگون شده متصل شده است.

اجازه دهید شما فکر کنید که فیلم " ازدواج تویا" یک حس کنجکاوی قوم شناسانه می باشد.آقای ونگ و همکار فیلم نامه نویسش ، لو وی (فیلم "خدا حافظ رفیقه من") یک دنیائی را به تصویر می کشد که، صرف نظر از سختیهایش، کاملا در پیچیدگیهای انسانیش تشخیص دادنی می باشد. شخصیتهایش بوسیله نیازهای مشابهی برای مصاحبت و رفاه مادی  ترغیب می شوند و اهریمنهای مشابه ،حرص، هوس، حسادت، و یاس، که هر شخصی را به جلو می برند.

تویا درک می کند که عملیترین روش حفاظت از خانواده اش پیروی کردن از پیشنهادات بتر می باشد که از او طلاق می گیرد و مجددا ازدواج می کند، به شرطی که شوهر جدیدش توافق کند که از بترو بچه ها مراقبت کند. دختر خوشگل محلی مجلس رقص ، چنانکه گوئی، او بوسیله خواستگاران  دور و نزدیک محاصره می شود وقتی عباراتی از تصمیمش پخش می شوند. این فیلم مراسم دلکش معاشقه را برگزار می کند و اقداماتی بوسیله این زن قوی غیر احساساتی کسی که می داند چه می خواهد و یک چانه زنی سختی را به پیش می برد.

این فیلم با همان صحنه مبهمی از روز ازدواج پایانیش شروع می شود و پایان می یابد، وقتی که پسر کوچکش با پسر دیگری دعوا می کند کسی که برای داشتن دو پدر ، به او ریشخند می زند.تویا بعد از قطع این دعوا، از جشن گرفتن به تامل کردن عقب نشنی می کند.این فیلم بیش از حد کمالات زیادی دارد تا ازدواج را با خوشحالی از آن به بعد برابر کند.

گزینه اش از شوهر جدید به دو مرد ختم می شود، سنگ، یک دوست و همسایه خجالتی، و بسیار حساسی که زن آب زیرکاهش از خانه فرار می کند، با بردن کامیونش، جرات پیشنهاد ازدواج را مختل می کند،  او از زنش طلاق خواهد گرفت وقتی که بتواند او را پیدا کند، او قول می دهد. اما داوطلب محتملتر بااولیر می باشد ، هم شاگردی بچگی طلاق گرفته تویا کسی که ثروتمند بوسیله نفت شده است.

بااولیر نیروهای تغییر تخصی را پاسخ می دهد که دارد دقیقا تاثیر گذاشتن بر این ناحیه را شروع می کند.در طرح پیشنهادی ازدواجش، او موافقت می کند که از بتر مراقبت کند بوسیله گذاشتن او در آنچه که در مغولستان داخلی در یک بیمارستان خصوصی راحت جریان دارد، و تویا موافت می کند.ااما در زمان کوتاهی بتر حس می کند که مترود شده است، مست می کند و مچ دستانش را شکاف می دهد.

بااولیر، یک تازه بدوران رسیده مغولی، همچون نوعی از آدم عوام ظاهرا ازبین برنده ،همچون سرمایه دار نفتی نمونه آمریکائی، تصویر می شود.مستحکم شده بوسیله پولش، او به انجام امور به طریق خودش پافشاری می کند  و فورا چیزها می خواهد انجام شود تا بعد.خیلی قبل از اینکه تویا آماده شود ،او توجه اش را به او در یک مهمانخانه کنار جاده، معطوف می کند که، با وجود تلوزیون صفحه بزرگش و محیط های جادارش، آن حتی بیشتر از جلگه متروک کننده می باشد که آن مثل یک هیولای مدرن پدیدار می شود.

مناظر صنعتی که ممکن است بالاخره موارد قدیمی را تسخیر کنند فقط یک نوع دیگری از زمینهای بایر می باشند

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸ و ساعت 3:47 |

ترجمه: https://www.nytimes.com/2007/02/16/movies/16grba.html

گرباویکا: سرزمین آرزوهایم

بازیگران:

میرجانا کارانویچ  به عنوان اسما ، لونا زمیک میجویک به عنوان سارا ، لئون لووک به عنوان پلدا ، کنان کاتیک به عنوان سمیر

 

کارگردان:

جاسمیلا زابانیک

نوشته:

جاسمیلا زابانیک

درام

محدود نشده

107 دقیقه

نوشته: استفن هولدن

زندگی بعد از جنگ به حالت عادی باز نمی گررد. در صحنه آغازین فیلم " گرباویکا: سرزمین آرزوهایم"  دوربین به آهستگی از میان چهره های سخت و مضطرب زنان در یک گروه درمانی در محله ای از سارایوو حرکت می کند که به این فیلم نامش را می دهد. یکی از آنها نمی تواند خنده های متواتر غیر قابل جلو گیری را متوقف کند.اما توسط دیگران نادیده گرفته می شود، کسانی که زندانی شده در پشت دیوارهای اندوه و تسلیم شخصی باقی می مانند.بعضی ،مثل اسما، (میرجانا کارانویچ ) شخصیت اصلی این فیلم، در روزهائی فقط حضور می یافت وقتی که کمکهای مالی پخش می شد.

در هنگام جنگ در بوسنی ، گرباویکا محل یک اردوگاه زندان بود که در آن شکنجه و تجاوز جنسی شیوع داشت.یک دهه بعد هنوز گورستان جمعی پیدا می شد و نجات یافتگان ازدحام می کردند تا اجساد شوهران و عاشقینشان را شناسائی کنند.

جاسمینا زابانیچ، کسی که فیلم " گرباویکا " ( که گرباویتسا تلفظ می شود) را نوشت و کارگردانی کرد، نزدیک این اردوگاه زندگی کرد، و فیلمش انتقال می دهد اضطراب جامعه ای را انتقال می دهد که در چالش رو به جلو رفتن می باشد حتی اگرچه زخمهایش غیر درمان شده باقی می مانند.یک مادر تنها که با دختر پسر مانندش زندگی می کند، سارا (لونا میجویچ) اسما به ندرت حقوقش به آخر ماه در شغلی که دریک کارخانه کفش دارد، می رسد.او به عنوان پیشخدمت مشروبات الکلی شغلی را در یک باشگاه شبانه شل و ول  گرفته است که توسط کاران (بوگدان دیکلیچ) ، یک آدم کش با موهای سری تراشیده شده، با یک خلق آتشی و عادت قماربازی، اداره می شود.

خشونت و خرافات، کارا به او فشار می آورد تا از شهودش استفاده کند قبل از اینکه او شرط بندی کند.وقتی یکی از مهمانانش او را با یک ثروت باد آورده ای تسلیم می کند او را به عنوان یک طلسم خوش شانسی می پذیرد، اما لحظه ای که شهودش موفق نمی شود، او به حالت حیوان صفتی پس رفت می کند.

هرجا که نیروهای هرج و مرج طلب با جنگ رها شدند هنوز شایعه منتشر می کنند.کارن بصورت اتفاقی با یک قتلی سر و کار دارد که تا حساب ها را تصویه کند ،فحشا در باشگاهش سریع توسعه می یابد.سارا یک مخالف می باشد، بچه وحشی، کس که متنوبا بر سر مادرش فریاد می کشد و به او چسبیده است. او دقیقا در سنی می باشد که بازی دختر و پسربه تغییر کردن از حالت جنگ و منازعه به حالت شهوانی، شروع می شود.اولین دوست پسرش ، سمیر (کنان کاتیچ) کسی که همچنین پدرش را در جنگ از دست داده است، سر افرازانه تفنگی را که به او ارث رسیده است،  نمایش می دهد. این تفنگ او را تحریک می کند.

کشمکش بین حال و گذشته اخیر در ارتباط راحت بین مادر دختر مجسم می شود، که بر سر موضوع اصلیت و نژاد سارا ، به غلیان در می آید.او درمانده می باشد  تا بیشتر درباه پدرش بداند، سی که اسما او را مطمئن ساخت که یک قهرمان جنگ بود.اما سارا، بر خلاف سمیر، جزئیات مرگ پدرش به او گفته نشده است ، و او برای اطلاعات بیشتر سرسختانه سربسر مادرش می گذارد.

یک گردش مدرسه دارد نزدیک می شود که بچه های شهدا می توانند یک تخفیف بگیرند اگر آنها گواهی مرگ پدرشان را در وضعیت قهرمانانه ای داشته باشند.از آنجائیکه اسما در فراهم کردن یک گواهی تاخیرمی کند سارا توسط همکلاسیهایش دست انداخته می شود زیرا او درفهرست بچه های شهدا نیست، و او از جوابهای طفره رونده مادرش بیش از پیش مظنون می شود.بدون یک گواهی، او می تواند فقط با هزینه کامل به این سفر برود: 200 یورو، که اسما ندارد.آنچنانکه روز عزیمت نمودار می شود.اسما از پیش یک دوست به نزد دوست دیگری برای قرض کردن می رود، نهایتا این حقیقت در صحنه ای پر آه و اوه و بیش از حد تند و خرد کننده ، بیرون می آید.

خیلی از قدرت احساسی فیلم " گرباویکا " از اجرای استثنائی خانم کارانویچ و خانم میجویچ می آید آنچنانکه آنها بازی می کنند یک منازعه قدیمی را که توسط وحشتهای سوابق و وقایع  اخیر، تشدید شده است.اسما عمیقا عاشق دخترش می باشد اما تالل نمی کند به او چک بزند وقتی که او به اوقات تلخی توهین آمیزی روی می آورد.

و وقتی که پلدا (لئون لوسو) یک بونسر ( كسى‌ كه‌ كارش‌ بيرون‌ انداختن‌ اشخاص‌ مزاحم‌ باشد) در این باشگاه، شروع به تعقیب عاشقانه اسما می کند، سارا از صرف نظر شدن وحشت می کند، اسما بصورت آزمایشی به توجهات پلدا پاسخ می دهد، او را دفع میکند درحالیکه توجه اش را نگه می دارد، روابط با این آدم کش دل نازک  ملایم در تجارت جنائی کارنان کاملا معتبر و باورکردنی نمی باشد.

یک دفعه دلیر و مغلوب شده، اسما با بازی کارانویچ ، یک زنی می باشد که به آهستگی می شکند از طریق لایه های اضطراب و شکستی که این دنیا بر او انباشته ساخته است، و این بازیگرزن ( خیلی بیاد ماندنی در فیلمهای امیر کاستاریکا) او را با یک اصالت آراسته ای بدون ردپائی از خود نمائی، در بر می گیرد.خانم میجویک سیم بزقداری (یک شخص پر حرارت و با پشتکاری) می باشد که جرقه هائی را به سمت دفاعیات دیوار آجری خانم کارنویچ پرتاب می کند.

در سراسر فیلم " گرباویکا " اشتیاق برای فراموش کردن و نیاز برای بیاد آورن در مقابل هم می باشند، در مدرسه سارا زخمهای روانی جنگ در نسلش پیاپی از طریق جداسازی قهرمانان و غیر قهرمانان انتقال یافته است،پدرها سلاحهایشان را به پسراشان منتقل می کنند،حتی شما آنچنانکه یک جنگ را پشت سر می گذارید شما آن را با خودتان می آورید.

 

 

پایان

 

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸ و ساعت 4:44 |

ترجمه: https://www.nytimes.com/2007/03/28/movies/28carm.html?searchResultPosition=1

کارمنِ کایلیتشا 

 

بازیگران:

پائولین مالفاین به عنوان کارمن ، اندلی تیشونی به عنوان جونگیخایا ، لونگلوا بلو به عنوان نوماخایا ، زینونگلیسیدلوی به عنوان لولامیل نکومو

 

 

کارگردان:

 

مارک دورنفورد می

نوشته:

مارک دورنفورد می

عاشقانه،درام،موسیقیائی

محدود نشده

122 دقیقه

نوشته: مت زولر زایتتس

هیچکسی نمی تواند بداند که آیا بیزت ، که اپرای کولی وارش،  "کارمن" در اسپانیا شروع شد و در زبان فرنسه خوانده شد، فیلم موسیقیائی " کارمنِ کایلیتشا "را تصدیق خواهد کرد، اما شما شک می کنید که او حملات مکرر این فیلمساز را تحسین خواهد نمود.

بر اساس یک تولید سال 2001 توسط شرکت هنرهای نمایشی آفریقای جنوبی بنام دیمفو دی کوپان و برنده بهترین جایزه در جشنواره فیلم برلین در سال 2005 فیلم "کارمن" در برابر هر انتظاری که شما بصورت عادی خواهید داشت از یک نسخه فیلمی از اپرای بیزت ، فشار می آورد. آن این داستان محکوم به فنای مثلث عاشقانه به کایلیتشا را  بازیابی می کند، و جنعه صنعتی نزدیک کیپ تون، یک عملکرد را در درون و پیرامون یک کارخانه سیگار آغاز می کند، و اشعا اپرائیش را به زبان کوسا (زبان سیاه پوستان ) ترجمه می کند، یک زبان محلی که بوسیله وفور صدای تلق و تلق و ضربات متمایز شده است.

و آن شخصیتهای اصلیش را نه با ستارگان بین المللی ، بلکه اکثرا با اجرا کنندگان تئاتر و اپرای محلی، خیلی ها جدید می باشند در فیلم سازی، پر می کند.

خواننده آفریقای جنوبی پائولین مالفین نقش کارمن را بازی ی کند، کسی که از یک کولی به یک غلتاننده سیگار و عضوی از همسرایان محل کارش تغییر کرده است.(خانم مالفان همچنین کمک کرد تا اشعار اپرا ترجمه شوند) خواستگار عمده کارمن، دون جوس، اکنون جونگیخایا (آندیل شونی) می باشد، یک پلیس انجیل می خواند کسی که خوش گرانی کردن را اجازه می دهد، اما کارمن زمخت او برای یک عملیات قاچاق تطمیع می کند.اسکامینو، قهرمان گاو باز، کسی که کارمن شیفته او می شود، به نومایخا (لوگلوا بلو) تغییر کرده است، یک مرد تبعید شده کسی که پسر یک از فعالین مقتول ضد آپارتایت می باشد، گاو بازی قصابی دور از صحنه یک گاو شده است .

از بالا تا پائین این فیلم بقدر کافی آواز خواند بلکه درخشان بازی شد.بعضی از گزینه های ضد پر جلوه بودن ( بصورت برجسته ای تصمیم گیری در مورد انتخاب دو بازیگر اصلی با بازیگرانی که خوش اندام نیستند، سپس پافشاری کردن روی جاذبه جنسیشان )به استحکام فرا واقعگرائی (نئوریالیستی) این فیلم اضافه می کند.

کارگردان مارک دورنفورد می، و مباشر، چارلز هاسلوود، تماشاگران را از عظمت پیوسته شده با موسیقی و اپرا حاشا می کنند، اگرچه فیلم " کارمن" شروع می شود با نمای نزدیک شاعرانه ای از کهنه های خون آلود نامشخصی که در باد رها شده اند.این فیلم تا درجه زیادی از محل فیلمبرداری داری سبک و فیلمبرداری خوشنما احتراز می کند.قرض کردن در عوض از داستانها و مستندات گودال آشپزخانه ای، انجام می شود.استثناهائی برای این رویکرد وجود دارد.صحنه طالع بینی با کارتها درنسخه اپرائی این فیلم ، برای مثال، جایگزین می شود با یک مراسم بومی که شامل آینه می شود.این دوربین در پیرامون اطاق غیبگو به صورت نیم دایره حرکت می کند، به تدریج واکنش یخزده کارمن را آشکار می کند.

اما برای بیشتر قسمتها ، عملکرد این فیلم ، عمدا ساده و غیر رسمی می باشد، همیشه محیط طبیعی اش را تصدیق می کند. در هنگام برخورد نهائی در صحنه عملیات شرکت، وقتی که کارمن و جونگی در یک پلکان آهنی می خوانند صدایشان توخالی و میان تهی پژواک می شود.

این رویکرد شرایط نامساعد خودش را دارد.امتیاز بیزت ، بریده شده است اما نه طور دیگری خرد شده است ، اینقدر احساسی می باشد که شما اغلب آرزو  می کنید که تصاویر نمودار خواهند شد که ترجیحا به باقی ماندن در خاک با آن تطبیق نمایند،گه گاهی آن به نظر می رسد که این فیلمسازان این فیلم را در واقعیت بنیان نمی دهند (بلند همتی نادر پیشین برای یک اپرا ) اما سعی کردن برای دیدن اینکه چقدر کثافت آنها می توانند به سمت منابعشان بدون محو نمودن اغواگریشان، پرتاب کنند.

رویکرد آقای هزلوود همچنین به کمبود جزئیات روانشناسانه در مثلث عشقی مرکزی توجه جلب می کند، که خوب نمی باشد.

اما این موسیقی هنوز نفوذ می کند، خون هنوز در جریان می باشد، و مفهوم کلی اینقدر اصیل می باشد حتی وقتی که این فیلم در لحظات تلو تلو می خورد آن در حافظه خیره و روشن می شود.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸ و ساعت 15:19 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/head-on-2005

رو در رو

 

بازیگران:

بیرول اونل به عنوان کاهیت ، اونل به عنوان کاهیت ، سیبل ککیلی به عنوان سیبل ، ماترین استرایبک به عنوان مارن ، گوون کیراک به عنوان سریف ، ملتم کامبول به عنوان سلما ، سم آکین به عنوان یلماز گونر ، ایسل ایسکان به عنوان بیرسن گونر

 

 

نویسنده و کارگردان:

 

فاتیح آکین

خارجی،درام،عاشقانه

محدود شده، برای بزرگسالان

121 دقیقه

نوشته: راجر ابرت

" آیا ترکیه ای می باشی؟ آیا با من ازدواج میکنی؟ " آن ممکن نیست کوتاهترین پیشنهاد ازدواج در تاریخ سینما باشد.اما آن یقینا یکی از صادقانه ترین موارد می باشد. آن در اوایل فیلم " رو در رو" می آید، یک فیلم درباره دو فردی که شتیسته یک دیگر می باشند، بجز اینکه هیچ کسی هیچ کدام از آنها را سزاوار نمی باشد.سیبل یک زن ترکیه ای در حدود 22 ساله می باشد، در آلمان با خوانواده اش دارد زندگی می کند.کاهیت، کسی که حداقل بیست سال از او پیرتر می باشد، همچنین یک ترک است که در آلمان زندگی می کند.که همه چیزی است که سیبل نیازمند دانستن می باشد.زیرا آنچه که او نیاز دارد یک شوهر ترک می باشد. (هر شوهر ترکی بدرد خواهد خورد) کسی که می توند او را بیرون از خانه و سلطه پدر و برادرش ، و تهدید ازدواج کردن با مرد نفرت انگیز مورد انتخابشان، ببرد.

نه اینکه سیبل یک فرد ممتاز است، مچ دستانش بعد از تلاش برای خودکشی جای زخم دارد.و او با کاهیت در یک موسسه ذهنی ملاقات می کند جائیکه او برده شده است بعد از یک رانندگی ماشین به سمت دیواربا سرعت تمام. نه یک زوج نوید دهنده. او این اقدامات را شرح می دهد: او غذا می پزد و خانه را تمیز برای او نگه می دارد.لباسهای چرکش را می شوید، و بیرون از مسیر او قرار می گیرد.او مجبور نیست با این خانم رابطه جنسی داشته باشد.و او با هرکسی که می خواهدمی تواند رابطه جنسی داشته باشد.آن مثل یک معامله به اندازه کافی خوب برای کاهیت بنظر می رسد.که او نا امیدانه به یک تمیز کننده خانه نیاز دارد (و یک حمام و یک اصلاح سر)و او تمام رابطه جنسی که نیاز دارد را از آرایشگر مو خوش هیکلش بدست می آورد که با او از سالن مخروبه از زمان میگساری اش در ارتباط است.

کاهیت (بیرول اونر) و سیبل (سیبل ککیلی) با یک خویش ویرانگری بیروح بازی شده اند که گاهی اوقات به سمت کمدی ، گاهی اوقات به سمت تراژدی کج می شود.کاهیت بطریهای خالی را ، در یک مشروب فروسی به عوض رایگان نوشیدن مشروب، جمع می کند.از کوکائین استفاده می کند وقتی می تواند آن را بدست اورد. درباره از دست دادن توضیح داده نشده همسر اولش، عبوس می باشد. (ممکن است همسرش را در ای خودش قرار نداده است) و آن یک چشم اندازی برای مشاهده کردن است وقتی که او بوسیله سیبل به خانه آورده می شود، تا با خانواده اش ملاقات کنند. گدرش ، یک رئیس خانواده ریشو، ازروی شک نگه می کند.برادرش در گوش این پیر مرد نجوا می کند، که حداقل کاهیت مسئولیت او را از دوش آنها خواهد برداشت.به کاهیت، و می گوید " ترکی حرف زدنت بدرد نخور است، با آن چکار کردی؟" کاهیت: " من آن را دور انداختم"

آن بدین دلیل نیست که او از ترکی یا ترکیه متنفر است، آن بدین دلیل است که او از خودش متنفر است.او ترجیح می دهد آلمانی صحبت کند، زیرا آن زبان جامعه ای می باشد که او به آنجا رفته است، یکی از دعواهای زننده و اتفاقی مشروب خانه، و خماری خونین نا امیدانه.هر کسی در دنیای او یک واقع بین بدون پندار وهم آلود می باشد.من گرامی داشتم صحنه ای که در آن برادر زن جدید کاهیت پیشنهاد می دهد آنها به یک فاحشه خانه بروند، اما عصبانی می شود وقتی کاهیت پیشنهاد می دهد که او به خانه بازگرددد و در عوض با همسرش بخوابد.

در یک فیلم متعارف، قاعده این خواهد بود که: آنها با همدیگر به دلیل نیاز کنار می آیند،او شروع می کند مراقب شوهرش باشد، او شروع می کند زنش را دوست داشته باشد، اما زنش جلوتر می رود.او عصبانی می شود و فاصله می گیرد، زنش می بیند که شوهرش به او نیاز دارد.و آنها پایان می دهند با کشف کردن اینکه ، چه شما می دانید، آنها واقعا همدیگر را دوست دارند.فیلم " رو در رو" از میان این صحنه ها در پنج دقیق پیش می رود، در مسیرش به سمت مخاطرات ترسناک و بیشتر ناامید کننده، که شما خودتان کشف خواهید نمود.

این فیلم جایزه فستیوال فیلم برلین و خیلی جایزه های فیلم اروپائی را برد، و تا حدی تحسین شد، من تصور می کنم، زیرا آن یک تصویری از جمعیت زیاد ترک در آلمان و دیگر مهاجران را فراهم می کند، که شبیه مردم لاتینی بدون ویزا در آمریکا می باشند، وادار شدند احساس نا خوش آمدی داشته باشند وقتی که در همان زمان برای عملکرد اقتصادی ضروری می باشند. به یاد آوردنی ترین فیلمی که من در باره مهاجران در آلمان دیده ام فیلم " علی... می ترسد روح را بخورد" در سال 1974 ساخته رینر وارنر فاسبیندر بود، یک کارگردانی با شباهت غریبی به کاهیت، مخصوصا در رده های بهداشت شخصی، اصلاح سر و سوء استفاده از مواد مخدر. در فیلم " علی" یک زن تمیز کننده میان سال با یک مرد خیلی جوانتر مراکشی ازدواج می کند، و وقتی این حقیقت را به خانواده اش اطلاع می دهد، یک پسر (بوسیله فاسبیند بازی شد) برای ثانیه هائی به او خیره می شود و بلند می شود و به صفحه تلوزیون او لگد می زند. فیلم " رو در رو" نه فقط یک تصادف ماشین می باشد، بلکه یک شیفتگی از یکی از آنها را دارد.آم ممکن است چیز خوبی از این شخصیتها بیرون نیید، اهمیتی تدارد که چه تغییری می دهند، و چه می توانند برای همدیگر انجام دهند.ازدواجشان اصولا عمل می کند طوریکه ناگهان هر دو طرف را از مارپیچ شخصی تخریب خویش تکان دهد، و اجزه بدهد به آنها تا به یک مارپیچ دوگانه بدبختی شخصی متصل شوند.

هر چند وقت یکبار ، این فیلم قطع می شود تا یک گروه موسیقی در صحنه ای روی فرشهای ترکیه ای در ساحل بوسفر اجرا کند که در پشت صحنه ستانبول می باشد.نمایش کوتاه موسیقی پیشنهاد می دهد که ما ممکن است یک شعر افسانه ای یا افسانه اقوام را داریم می بینیم، که در سراسر نسلهائی از تفاله های شهری فر آوری شده است.آنچه می توانم بگویم برای این فیلم چیزی است که برای فیلم "میخانه ها "، فیلم " آخرین خروج به بروکلین" ، فیلم "سید و ننسی " می توانم بگویم.چیزی است که شخصیتها در این فیلمها دارند اشتباهات خودشان را می سازند پس ما مجبور نیستیم.

من همچنین می توانم ملاحظه کنم که با شیفتگی تماشا کردم.این فیلم خوب است و بی پروا بازی شده است، و نویسنده و کارگردان فاتیح آکین مصمم می باشد داستانش را به نتایج منطقی و قابل قبول پیگیری کند  ترجیحا اجازه به رهاسازی هرکس با یک پایان متعارف،می دهد.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸ و ساعت 7:34 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/in-this-world-2003

در این دنیا

 

 

بازیگران:

عنایت الله به عنوان عنایت، ایمران پاراچا به عنوان سفرچین، هدایت الله به عنوان برادر عنایت، جامو به عنوان پدرعنایت، میروس ترابی به عنوان برادر جمال

 

کارگردان:

 

مایکل وینتر باتوم

نوشته:

تونی گریسونی

خارجی،درام

محدود شده

90 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

فیلم " در این دنیا" داستان یک پسر افغانی 16 ساله را می گوید، که بوسیله زمین و دریا به لندن از یک کمپ پناهندگان در پاکستان، مسافرت می کند.آنچه که این فیلم را حیرت انگیز می کند این است که یک پسر واقعی را در یک سفر واقعی دنبال می کند، و این پسر در حال حاظر در لندن می باشد.آن واقعی می باشد و آنچه که قصه می باشد در این فیلم گفتنش دشوار است.اما ما اعتما داریم که تصاویر بوسیله حقیقت گزارش شده اند، و یک صحنه ای در شب در کوههای ترکیه موجود است جائیکه بنظر می آید گوئی که شلیک واقعی تفنگ با هدفگیری به سمت مسافران انجام شده است.

قهرمان فیلم جمال الدین ترابی می باشد، که خودش را بازی می کند.او با خانواده اش در یک کمپ پناهندگان در پاکستان زندگی می کند.عمویش ، وکیل، می خواهد که پسرش را ،عنایت، به لندن بفرستد،جمال انگلیسی صحبت می کند و اجازه داده می شود به عنوان یک مترجم و یک معاشر همراه او برود.هردو یک معامله ای با قاچاقچیان حرفه ای انسان انجام می دهند، کسانی که آنها را به یک سفر طولانی از میان ایران، ترکیه، ایتالیا و فرانسه می فرستند.

این فیلم مستند نیست ، اما خیلی از صحنه ها ممکن است چنین باشد.کارگردان مایکل وینتر باتوم و فیلم پردازش، مارسل زیسکیند، با یک دوربین دیجیتالی کوچک فیلمبرداری کرد، و خیلی از فیلمبرداریها ظاهرا بدون اطلاع افرادی که در آنها می باشند فیلمبرداری شده است.من فراگرفتم که تولید کننده این فیلم، آنیتا اورلند، به عنوان یک پیش آهنگ کارکرد، یک یا دو روز جلوتر از وینتر باتوم و بازیگرانش اقامت می نمود و صحنه ها را تنظیم می نمود، تا یک نقطه ای ، ما گرد آوردیم. بیشتر مکالمات اصلاح شده اند، بر اساس فیلمنامه ای که بوسیله تونی گریسونی نوشته شده بود، کسی که با دیگرانی مصاحبه کرد که این سفر را انجام داده اند.

ما در تمام زمانها کشتی ها، کامیونها، واگنهای پراز انسان را دیدیم که ناامیدانه در پی زندگی در مکان دیگری می باشند.گاهی اوقات این محموله های غیر قانونی مرده می رسند، و یک صحنه دردناکی در فیلم " در این دنیا" موجود است جائیکه جمال، عمویش و خیلی از دیگران ، درون یک محفظه بارگیری محبوس شده اند،جائیکه هوا دارد تمام می شود و فریادها و ضربات نا امیدانه اشان نمی تواند شنیده شود.جمال از این و دیگر تجربه های دلخراش نجات می یابد با یک بر جهندگی ، قابلیت انطباق ، با قوه بی اعتنائی که جعل آن غیر ممکن است: جمال واقعی ، شبیه جمالی که در این فیلم بازی می کند، می باید هردو نجات یافته قهرمانامه باشد،و یک شخصیت تمام باشد.

سیاستهای فیلم ، درهم و برهم می شود، وینترباتوم از ما می خواهد که با جمال احراض هویت کنیم، به دلیل خطراتی که او پذیرفته است و تجربیات مشقت باریکه او از آنها در مدت ماههای طولانی مسافرتش، رهائی یافته است.این فیلم پایان می یابد با اطلاعاتی که جمال واقعی، کسی که واقعا این سفر را انجام داده است، بوسیله یک دادگاه  دستور می گیرد که انگلستان را تا روز قبل از تولد 18 سالگیش، ترک کند.ما ، من حدس می زنم، فرض می شود که این بی عاطفه را پیدا کنیم، و البته ما با جمال و کار شاقش همدردی می کنیم، اما به مهاجرین اجازه داده نمی شود وارد کشورها شوند بر اساس مشکلاتی که آنها تحمل می کنند تا به آنجا برسند.و جمال به عنوان یک پناهنده سیاسی صلاحیت ندارد.

این فیلم یک یادداشت غریبی را دقیقا در ابتدا وارد می کند، آنچنانکه آن به ما ، کمپ پناهندگان شامشاتو در پاکستان را نشان می دهد.اینجا بیشتر از 50000 افغانی زندگی می کنند، به ما گفته شد، که از تهاجم شوروی در سال 1979 به سرزمینشان ، و همچنین به دلیل بمباران آمریکا در سال 2001 ، فرار کرده اند.و یقینا خیلی از این افراد در سالهای مابین بخاطر طالبان فرار کرده اند، و اگرچه آن حقیقت دارد که افغانستان توسط آمریکا بمباران شد، آن همچنین حقیقت دارد که برای آن دلایلی موجود است.

وینتر باتوم یقینا انتظار ندارد تماشاگرانش اینقدر ساده لوح باشند، که این مشاهدات برای آنها رخ نداده باشد، پس چرا آن اشتباه کوچک ناخوشایند  را دقیقا در آغاز اجازه می دهد؟ معانی درونی گفته نشده فیلمش این می باشد که شخصیتهایش ، و میلیونها نفر بیشتر، تمایل دارند که دستخوش خطر و سختی غیر قابل تصور شوند به منظور زندگی در غرب درعوض آنجائی که اکنون دارند زندگی می کنند.

اما این فیلم آن مفهوم را به روی سطح نمی آورد و درواقع یک فیلم آشکارا سیاسی نمی باشد، به هر حال.آن بیشتر داستانی از این مردم است، یا دقیقا ، از سفرشان، برای اینکه ما می توانیم سفرهای تبعیدیان را در سراسر دنیا بخوانیم. مساله غامض این است که این سیاره جوامع نامطلوب بیشتری نسبت به موارد مطلوب، برای زندگی کردن دارد.جواب این است که شاید نه برای ناخوشنودی و غیرواقعی برای ترک کردن باشد.اما برای آنها ماندن و تلاش نمودن برای ایجاد تغییر می باشد. هنوز من بصورت غیر ارادی با خواسته های جمال احراز هویت می کنم، و مظنونم در کفشهایش ،من می خواهم آنجه که او انجام داده است.دفعه بعد که من بخوانم درباره اینکه مهاجرین بیچاره دارند تلاش می کنند وارد سرزمین دیگری بصورت پنهانی شوند، تصاویر این فیلم مرا آگاه خواهد نمود.

 

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸ و ساعت 8:29 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/bloody-sunday-2002

یک شنبه خونین

 

 

بازیگران:

جیمز نسبیت به عنوان ایوان کوپر ، تیم پیگوت اسمیت به عنوان ژنرال فورد، نیکلاس فرل به عنوان بریگاردیر مک لیلان، جرارد مک سورلی به عنوان سرهنگ لگان، کتی کیرا کلارک به عنوان فرانسیس، آلن گیلدی به عنوان کوین مک کوری، جرارد کوروسان به عنوان ایمون مک کان

 

 

نویسنده و کارگردان:

 

پل گرین گرس

بر اساس کتابی نوشته:

دون مولان

عملیاتی،خارجی،درام،تاریخی،

خودمانی،مخاطره آمیز،

محدود شده

110 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

هر دو طرف پذیرفتن که تظاهرات در روز 30 زانویه 1972 ، یک حقوق مدنی در دربی اجرا شود، ایرلند شمالی، که با یک برخورد بین بعضی از تظاهر کنندگان و چتر بازان ارتش بریتانیا پایان یافت. در انتهای این روز، 13 نفر از تظاهرکنندگان کشته شدند و 14 نفر در بیمارستان بودند، یکی از آنها بعدا مرد.هیچ سرباز بریتانیائی کشته نشد.یک بازرسی رسمی اعلان شد که سربازان شلیک تظاهر کنندگان مسلح را عودت داده بودند.بعضی از سربازهائی که درگیر این موضوع شده بودند بعدا بوسیله تاج آراسته شدند.

در پشت این موافقت، یک عدم توافق خیلی عمیق و تلخی موجود است که 30 سال بعد فیلم " یک شنبه خونین" هنوز یک زخم باز طویل و مشاجره شده تاریخی از بریتانیا در ایرلند شمالی می باشد. یک استعلام جدید نسبت به رویدادهای امروزی در سال 1998 باز شد و هنوز امروز ادامه دارد. فیلم " یک شنبه خونین" ساخته پل گرین گرس، که جایزه خرس طلائی ار از فیتیوال برلین امسال گرفت، در شکل یک مستند ساخته شده است.آن حدود 24 ساعت را پوشش می دهد.، شنبه غروب شروع می شود،و شخصیت مرکزیش ایوان کوپر (جیمز نسبیت) ،یک رهبر حقوق مدنی در دربی می باشد. او یک نماینده مجلس پرتستان از حزب سوسیال دمکرات ملی بود. بیشتر تظاهر کنندگان در روز یکشنبه کاتولیک بوده اند، که یک پروتستان آنها را رهبری کرد، و در چنین آتش افروزی همچون برنادت دولین در کنارشان ایستاد، تفرقه در شمال را نشان می دهد ، بین آنهائی که با هم کیشانشان منسجم ایستادند، و آنهائی با تمام عقاید کسانی که به سادگی بریتانیا را خارج از ایرلند شمالی می خواستند.

کوپر بوسیله نسبیت بازی شد، به عنوان یک مرد کاملا قابل تحسین، خوشبین، خستگی ناپذیر، کسی که در خیابانهای خطرناک قدم می زند.و یک لغت خوبی برای هر کسی دارد.او می داند روز تظاهرات بوسیله دولت بریتانیا ممنوع شده است.اما انتظار هیچ مشکلی را ندارد، زیرا آن آرام و غیر خشن خواهد بود.آنچنانکه کوپر در خیابانها اعلامیه پخش می کند، گرین گرس آماده سازی بوسیله ارتش بریتانیا را میان برش (صحنه‌ را قطع‌ كردن‌ و صحنه‌ يا عكس‌ ديگرى را گاهى‌ به‌ طور مكرر نشان‌ دادن) می کن، که از بالا تا پائین مصمم می باشند بر علیه شرارت قوی بایستند.بیشتر ار دو دوجین سرباز بریتانیائی کشته شده اند بوسیله ارتش آزادی بخش ایرلند (IRA)  در ماه های اخیر.و این یک شانس برخورد با این موضوع می باشد.

گرین گرس همچنین تعداد اندکی از شخصیتهای دیگر را مستقر می کند، شامل یک مرد جوانی که با دوست دخترش بوسه خداحافظی می کند، و به مادرش قول می دهد که هیچ صدمه ای به او وارد نخواهد شد، همیشه علامتهای بدیمنی در یک فیلم.و ما با دری (جرارد مک سورلی) رئیس پلیس ملاقات می کنیم، کسی که اخطار داده می شود با تصمیم خشن سربازها و می پرسد، نه به ناحق، آیا آن عاقلانه تر نمی بود که به تظاهرات اجازه داده شود.از آنجائیکه آن قصد دارد به پیش رود،به هرحال.گرین گرس رویدادها را با واقعیت بسیار خوب دوباره ایجاد کرده است. (وقتی او نشان می دهد یک چادر بزرگ تبلیغاتی فیلم را به نوشته " یکشنبه خونین یکشنبه" آن یک اشتباه کوجک است زیرا آن بنظر می رسد مثل یک فیلمبرداری محاسبه شده در یک فیلم می باشد که احساسی شبیه سینمای واقع گرایانه می دهد) او بوسیله حضور هزاران لشگر سیاه یاری شده است.کسانی که برای در این فیلم بودن داوطلب شده اند. (بعضی از آنها در روز یکشنبه خونین راهپیمائی کرده اند و به حالتی خودشان را دارند بازی می کنند) ایرلند شمالی هنوز یک جعبه آتش زنه است جائیکه این فیلم احتمالا نمی توانسته ساخته شود.خیابانهای محله های فقیر دوبلین استفاده شدند.

کوپر و رهبران دیگر، روی تخت یک کامیون می باشند،که ستون تظاهرکنندگان را هدایت می کند، و از نقطه مزیتشان ما می توانیم ببینیم که وقتی که تظاهر کننده گان به راست می چرخند، دور از موقعیت ارتش، بعضی تظاهر کنندگان نا شکیبا به چپ می چرخند و و به پرتاب سنگها به سربازان شروع می کنند. در ستاد ارتش، جائیکه ژنرال فورد (تیم پیگوت اسمیت)  مسئول است. برای پاسخ دادن بصورت محکم دستور داده می شود. ارتباطات مغشوش می باشند، دستورات واپیچیده اند آنچنانکه در سلسله مراتب پیش می رود و خیلی زود گلوله های پلاستیکی و نارنجکهای گازی بوسیله خشونت گلوله های حقیقی جایگزین می شوند.

گرین گرس نشان می دهد که تظاهرکنندگان دارند تلاش می کند تا جلوگیری کنند از بعضی از پیروانشان که مسلح می باشند.فیلم او در باورش روشن می باشد،که بریتانیائی ها با خونسردی ابتدا آتش گشودند، و او نشان می دهد یک تظاهرکننده مجروح را با یک گلوله در پشت اعدام می شود.یکی از تظاهر کنندگان ظاهرا بوسیله جرالد دوناگی الهام گرفته است، کسی که محاکمه اش مشهور می شود. بعد از زخمی شدن، او دوبار جستجو شد، یکبار توسط دکترها، و سپس به یک محدوده نظامی برده شد، جائیکه او مرد.سربازها بعدا  درجیبهایش بمبهای میخی را پیدا کردند.که در دو جستجوی قبلی متوجه نشده بودند، برای گرین گرس، این قسمتی از یک تلاش ناامیدانه می باشد، برای ارتش تا شواهدی را بکارند و یک قتل عام را توجیه کنند.البته دو بخش برای این داستان یکشنبه خونین وجود دارد.اگر چه امتیاز (ارتش 14، تظاهرکنندگان 0) خیلی قابل توجه است.نظر گرین گرس هم تئوریها و هم عصبانیت احزاب ضد بریتانیائی را منعکس می کند، و تر و تمیزی ارتش بعد از پاک شدن در رسیدگی و بازرسی اصلی، فقط فتنه جویانه بود. فیلم " یک شنبه خونین" یکی از نظراتی می باشد که در آن روز اتفاق افتاده است، یک مورد خیلی تاثیر گذار.و به عنوان یک عمل فیلمسازی، آن بسیار خوب می باشد.یک ادراک از واقعیت حاظر و بی درنگ در هر صحنه رسوخ می کند.سایت رسمی از استعلام جاری بسوی یکشنبه خونین ممکن است یافته شود در آدرس زیر:

www.bloody-sunday-inquiry.org.uk.

برای خواندن شعر معروف توماس کینسلا در مورد حادثه سال 1972، " یک دوجین قصاب"، به آدرس زیر مراجعه کنید:

www.usm.maine.edu/~mcgrath/poems/butchrs.htm

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ و ساعت 14:42 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/spirited-away-2002

شهر اشباح

 

بازیگران:

دوی چیس به عنوان شیهیرو ، سوزان پلشت به عنوان یوبابا،زنیبا، جیسون مارسدن به عنوان هاکو، دیوید اگدن استیرس به عنوان کاماجی، لورن هولی به عنوان مادر شیهیرو، جان رازنبرگر به عنوان دستیار مدیر

 

نویسنده و کارگردان:

 

هایائو میازاکی

ماجراجویانه،کارتون،

خانوادگی،خارجی

محدود نشده

124 دقیقه

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

فیلم " شهر اشباح" ساخته میازاکی با فیلم "آلیس در سرزمین عجایب " مقایسه شده است، و در واقع آن درباره یک دختر 10 ساله کسی که در دنیای موجودات عجیب و قوانین غیر منطقی پرسه می زند، به ما می گوید.اما آن بطریق خودش دلربا و دلپذیر می باشد و یک قلب خوب دارد.آن بهترین فیلم انیمیشن سال های اخیر می باشد،آخرین ساخته هایائو میازاکی ، یک استاد ژاپنی کسی که خدای کارتون سازهای دیزنی می باشد.

زیرا خیلی از بزرگ سالان یک مخالفت غیرمنطقی برای دیدن یک فیلم انیمیشنی از ژاپن (یا هرجای دیگری) دارند.من با اطمینان پافرینی شروع می کنم: آن به انگلیسی دوبله شده است بوسیله جان لستر (فیلم" داستان عروسکها") آن برنده مساوی جایزه امسال فستیوال برلین در مقابل فیلمهای باقاعده ، شد.آن از فیلم " تایتانیک" گذشت تا چشمگیرترین فیلم در تاریخ ژاپن شود، و آن اولین فیلمی است که تا بحال بیشتر از 200 ملیون دلار قبل از شروع نمایش در آمریکا ،فروش داشته است.

من حس می کنم مثل اینکه من دارم یک تبلیات تلوزیونی را پرتاب می کنم،  اما من این نکات را درست می کنم زیرا من اخبار را ارائه میدهم: این یک فیلم خارق العاده می باشد.از آن پرهیز نکنید به خاطر آنچه که شما فکر می کنید درباره انیمیشن ژاپنی می دانید... خوب این انیمیشن بوسیله والت دیزنی پخش شده است.

کارهای ساخته میازاکی (" همسایه من توتورو" ،" خدمات دریافت بچه"، "شاهدخت مونوکو") عمق و پیچیدگی دارند که اغلب در انیمیشن آمریکا غایب است. بدون اشتیاق به کامپیوترها، او هزاران چهاچوب را خودش ترسیم می کند،و یک پختگی و پر مایگی هنر نقاشی در کارهایش موجود است.او برای جزئیات یکبارمصرف در کناره های تصویر مشهور است( انیمیشن خیلی زحمت دهنده می باشد که تعداد اندکی نقاش انیمیش بیشتر از لزوم ترسیم می کنند) و تامل و سکوت را به خودش روا می دارد، تاکیدی برای کار فراوان و دوست داشتنی یا بعضی اوقات شخصیتهای متناقض ، فراهم می کند.

فیلم " شهر اشباح" از میان چشمان چیهیرو گفته می شود، ( صدا بوسیله دوی چیس) یک دختر 10ساله، و بیشتر شخصی ، کمتر حماسی، به نسبت شاهدخت مونوکو می باشد.آنچنانکه داستان شروع می شود، او در یک سفر با والدینش می باشد، و پدرش غیر عاقلانه خانواده را می برد تا یک تونل مرموز را در جنگل کاووش کنند.در طرف دیگر چیزی است که او گمان می کند یک پارک تفریحی قدیمی می باشد، اما جایگاه ویژه غذا هنوز بنظر می رسد که کار می کند.و آنچنانکه والدین چیهیرو برای یک غذای رایگان می نشینند، او به راه می افتد و نسخه سرزمین عجایب فیلم را پیدا می کند که یک گرمابه بلند می باشد.

یک پسری بنام هاکو به عنوان راهنمایش حاظر می شود، و به او هشدار می دهد که جادوگری که گرمابه را اداره می کند، بنام یوبابا، سعی خواهد نمود تا اسم او را ، و از اینرو شخصیتش را سرقت کند.یوبابا یک عجوزه پیر با چهره ای بزگ می باشد.او یک کمی شبیه لیوان آبجو خوری توبی می باشد.و عشق ابلهانه ای به یک بچه بی تناسب بزرگ بنام بوه دارد. نا خجسته، او پیهیرو را دوباره نام گذاری می کند، کسی که از طریق سازه پرسه می زند، که دارای سکنه می باشد، مثل فیلم " توتورو" با توپهای کوچکی از گرد وخاک که سریع حرکت می کنند، و زیر پا به تاخت می روند.

در قسمتهای داخلی سازه، چیهیرو اطاق دیگ بخار پیدا می کند، بوسیله مردی بنام کاماجی (دیوید اگدن استیرس) اداره می شود. کسی که یک کت رسمی پوشیده است و هشت دست و پا دارد.که او در مسیرهای متنوع سردگمی استخدام می کند. در ابتدا او همچون دنیائی که او متصرف است، ترسناک به نظر می رسد اما او جانب خوبی هم دارد، دوست یوبابا نمی باشد، و خوبی چیهیرو را دریافت می کند.

اگر یوبابا ترسناکترین شخصیت می باشد و کاماجی توطئه کننده ترین مورد باشد، اکواتاریسما موردی با فوریترین پیام می باشد.او روح رودخانه می باشد.و تنش اشغال ها، زایئات و لجن که به درون رودخانه درطی سالها انداخته شده است، را جذب کرده است.در یک نقطه او واقعا یک دوچرخه دور انداخته را پس می دهد.به من از جزئیات یکبار مصرف در فیلم "همسایه من توتورو" یاد آوری شد.در جائی که یک کودک به یک جویبار قل قل کننده نگاه می کند و یک بطری دور انداخته شده در ته جویبار موجود است.هیچ نکته ای ساخته نمی شود،هیچ موردی لازم نیست که ساخته شود.

اسطوره های ژپنی اغلب انتقال دادن اشکال را استفاده می کنند که در آنها تنها خودشان را به عنوان نماهای خارجی پنهان کننده یک حقیقت عمیقتر، برملا می کنند.آن گوئی که انیمیشن برای انتقال اشکال اختراع شده است.و میازاکی  چیزهای شگرفی را با با شخصیتهایش در اینجا انجام می دهند.بیشتر برای چیهیرو هشدار دهنده است،او پیدا می کند که والدینش به خوکهائی بعد از با حرص ولع خوردن ناهار رایگان، تبدیل شده اند.اکواتاریسما ماهیت حقیقی اش را ، بعد از رهائی از ده ها لجن ، و اجناس خانگی دور انداخته شده ، نمایان می کند.هاکو بیشتر از آنچیزی که به نظر می رسد، می باشد.در واقع تمام حمام خانگی ، به نظر میرسد تحت طلسم هائی می باشند که ظاهر و ماهیت ساکنینش را تاثیر گذاشته است.

روش ترسیم نمودن میازاکی  که از هنرمندان نقاشی سنتی به ارث رسیده است، یک لذت برای ملاحظه کردن ، با استفاده زیرکانه از رنگها،خطوط روشن، جزئیات زیاد، و نمایش واقعی از عناصر خیالی می باشد.او نه فقط ظاهرهائی از شخصیتهایش را ، بلکه طبیعتشان را پیشنهاد می دهد.جدای از داستانها و مکالمات، فیلم " شهر اشباح" یک لذتی برای ملاحظه کردن فقط برای خودش می باشد.آن یکی از بهترین فیلمهای امسال می باشد.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ و ساعت 9:32 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/intimacy-2001

رابطه نامشروع

 

بازیگران:

مارک ریلنس به عنوان جی ، کری فاکس به عنوان کلر ، تیموتی اسپال به عنوان اندی ، الیستر گلبریس به عنوان ویکتور ، فلیپ کلاواریو به عنوان ایان ، ماریان فیثفول به عنوان بتی

 

 

کارگردان:

 

پاتریس شریو

نوشته:

شریو ،ان لوئیس ترویدیک

خارجی،درام

محدود نشده

119 دقیقه

 

نوشته: راجر ابرت

فیلم " رابطه نامشروع" یک فیلمی است که در آن  یک زن و یک مرد هر چهارشنبه بعد از ظهر برای یک رابطه جنسی کوتاه،شهوانی ، بی نام و نشان با هم ملاقات می کنند.آنها می خواهند آن را اینطوری: بدون نام، گفتگوی اندک، نگه دارند.

بعد از نمایش دادن در سینمای Sundance در سال 2001 ،من با کریستینا نورد استورم برخورد کردم، کسی که نشست فیلمسازان زن را در لس آنجلس برگزار می کند.

" البته، هیچ زنی به رابطه جنسی شبیه آن مجذوب نخواهد شد" او گفت

" چرا نه؟"

" رابطه جنسی در این فیلم تماما شامل انتهای لحظات بحرانی می باشد. یک زنی بوسیله مردی خواموش خواهد شد که زمانی را با او صرف نمی کند تا لطیف و مطبوع باشد و نشان دادن اینکه او مراقب این خانم می باشد. هیچ پیشنوازی موجود نیست.او داخل می آید، آنها لباسهای همدیگر را در می آورد، و چند ثانیه بعد آنها در یک حالت شیدائی هستند.هر زنی خواهد دانست که این فیلم بوسیله یک مرد کارگردانی شده است.یک مرد ممکن است آن را بداند،همچنین. این فیلم، که شجاع می باشد اما نه حساس و باهوش، مارک ریلنس را به عنوان جی نمای می دهد، یک موسیقیدان پیشین،  یک شوهر طلاق گرفته و یک پدر، کسی که اکنون به عنوان یک مهمان خانه دار کار می کند، و در یک کلبه کامل نشده زندگی می کند.در یک صحنه ابتدائی، او درباره یک دستیاری که استخدام شده برای کار کردن در کنار او پشت پیش خوان ،عصبانی می باشد.زیرا این فرد جدید یک متصدی بار حرفه ای نیست،اما بین مشاغل یک بازیگر است. خشونت بالا می رود چون با جی آن توصیف منطبق است.تا اینکه او موسیقی را شش سال قبل ترک کرد.و آزار طلبانه خودش را در پشت پیشخوان دفن نمود.

زنی که کلر (کری فاکس) نامیده می شود . چطوری آنها ملاقات کردند ما فرا نمی گیریم.در ابتدا او بسادگی یک زنی است که در پشت درش هر چهارشنبه بعد از ظهر ظاهر می شود تا یک نیاز جسمی ضروری را فرو نشاند. آنها لباسهای همدیگر را در می آورند و رابطه جنسی شهوانی و پر حرارتی در کف یک اطاق شلوغ دارند.سپس آنها از هم جدا می شوند.او اینقدر کوته فکر است که پرهیز می کند از عباراتی که ما می دانیم هر زنی بر روی زمین درنهایت خواهد گفت: " من می توانستم به تو کمک کنم تا این مکان را مرمت کنی" تدابیرشان از رابطه جنسی خام به اشتباه رفتن آغاز می کند وقتی که او این خانم را یک روزی تعقیب می کند. او زندگی واقعی این خانم را کشف می کند، به عنوان یک زن خانه دار، مادر و هنرپیشه، کسی که نقش لورا در تئاتر حاشیه لندن بازی می کند  در تولیدی از " نمایشگاه شیشه ای جانوران " ( دری در یک میخانه سودمندانه " توالتها و تئاتر"عنوان بندی شده است ) در یک اجر، او در کنار شوهرش اندی (تیموتی اسپال) و پسرش می نشیند.

اندی یک راننده تاکسی می باشد، با غریبه ها خوشگذرانی می کند، یکروزی جی از اندی می پرسد، " چه شما فکر خواهید کرد درباره مادری که در نهان آن را ترک کرده است و در غروب به خانه بازمی گردد گوئی که هیچ اتفاقی رخ نداده است؟" او می خواهد اندی بداند.او همه چیز را به او می گوید بجز درباره آن موضوعات.او فاش می کند که با یک زن هر چهارشنبه بعد ازظهرملاقات می کند.چشمانش به شدت می سوزند: آیا اندی پیام را دریافت می کند؟ اندی آن را متوجه می شود.اما افکارش را برای خودش نگه می دارد.

ظاهرا جی بیشتر از رابطه جنسی بی نام و نشان، نیاز دارد.این فیلم در ابتدا پیشنهاد می کند که او تماس و ارتباط لازم دارد، که دارد از تنهائی میمیرد.اما مواد، بر اساس داستانی نوشته نویسنده لندنی حنیف قریشی،کارگردانی شده بوسیله پاتریس چرو، در یک مسیر متفاوتی کج می شود.ما می بینیم، من فکر می کنم، آنچه که جی واقعا می خواهد ،انتقام می باشد... انتقام از زنان و انتقام از یک ازدواج شاد.

بیشتر وابسته است به آنچه که در ازدواج ناکام جی رخ داده است،ما او را می بینیم که دو پسر کوچکش را درحمام می شوید، شبیه یک پدر خرف بنظر می رسد، و سپس زنش از او می پرسد که اگر او آنها را دوست دارد، و او ناتوان درپاسخ دادن می باشد.این ممکن است مهمترین لحظه این فیل باشد.اگر او آنها را دوست داشت، آیا او وارد زندگی شخصی کلر اینقدر شدیدا می شد؟ آیا او به ازدواجشان حمله می کرد؟ آیا پسر خودش را ملاقات می کرد؟ عصبانیتش برعلیه زنان ترسناک می باشد.

اندی ، راننده تاکسی، یک صحنه تعجب برانگیز دارد، بالاخره به کلر می گوید آنچه که واقعا درباره او فکر می کند.ما در می یابم که مسائلش پیرامون مسائل روابط جنسی نمی چرخد، اما پیرامون صداقت می چرخد.و صحنه هائی موجود است که در یک کارگاه بازیگری آماتورکه کلر درس می دهد،جائیکه خط بین بازیگری و واقعیت موضوع اصلی می باشد، آن برای او رخ نداده است، در کارگاه یا در زندگی، که هدف و نکات بازیگری حقیقت را باز تولید نمی کند، اما بر اساس آن بهبود می یابد.

فیلم " رابطه نامشروع" یک فیلم خام، آسیب زننده ، با بازی قوی می باشد. و شما نمی توانید از آن روی برگردانید.نقایصش صادقانه ، در خدمت یک جستجوی ناکام برای حقیقت، بدست می آیند. عدم موفقیتش ، من فکر می کنم، یک ناتوانی در به اندازه کافی به شدت نگاه کردن به آنچه که واقعا جی را به پیش می برد، می باشد.ارتباط مخالفت آمیز طولانی با یک همکار همجنسگرا ممکن است یک پاسخی را ارائه دهد.مخصوصا از آنجائیکه سلیقه اش برای رابطه جنسی سریع و بی نام ونشان به نظر می رسد یک حساسیت پرسه زنانه را منعکس می کند.

آیا او زنها متنفر است چونکه ناتوانیش در پذیرش همجنسگرائی اش او را مجبور می کند تا از آنها استفاده کند بعنوان جایگزینهائی برای والدینش که او ترجیح خواهد داد؟ فقط بوسیله فیلم یک تئوری پیشنهاد می شود اما ثابت نمی شود. اما فیلم " رابطه نامشروع" خجالت زده از هر تئوری باقی می ماند.اجازه می دهد جی از قلاب رها شود، و به او اجازه می دهد به بهشت ایمن تنهاوئی و از خود بیگانگی، عقب نشینی کند.آن می بایست بیشتر از جی درخواست کند، می بایست به شناخت بهتر او اصرار کند. ما این فیلم را ترک می کنیم با یک اعتقاد راسخ که این داستان تمام نشده است...که جی با کلر تمام می شود ، اما نه با خودش.

 

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸ و ساعت 19:34 |

ترجمه: https://www.rogerebert.com/reviews/magnolia-2000

ماگنولیا

 

بازیگران:

جیسون روباردز به عنوان ایرل پارتریج ، جولیان مور به عنوان لیندا پارتریج، تام کروز به عنوان فرانک مک کی، فلیپ سیمور هافمن به عنوان فیل، جان س. رایلی به عنوان افسر کورینک، ویلیام ح. مک کی به عنوان دانی اسمیث، فلیپ بیکر هال به عنوان جیمی گیتور، ریکی جی به عنوان راوی/ برت، ملورا والترز به عنوان کلودیا گیتور، آلفرد مولینا به عنوان سالامون، جیمی بلکمن به عنوان استنلی

 

 

نویسنده و کارگردان:

 

پل توماس اندرسون

خودمانی،درام،عاشقانه

محدود شده

188 دقیقه

 

 

 

 

 

 

 

نوشته: راجر ابرت

فیلم "ماگنولیا" در بلند پروازیش مانند اپرا می باشد، یک جهش بزرگ و شاد به داخل نمایش عاشقانه و هم آیندی می باشد، با احساسات خشن، جرایم و عواقب، صحنه های بستر مرگ، آرزوهای عاشقانه، آشفتگی فر آوری شده، و مداخله الهی توام می باشد. تماما  با موزیک مصرانه به حساب می آید.آن یک فیلم کمرو نمی باشد.پل توماس اندرسون اینجا می پیوندد به اسپاسک جونز (فیلم " جان ملکوویچ بودن" ) ،دیوید اوراسل (فیلم " سه پادشاه") و استادشان مارتین اسکورسزی (فیلم " مرده را بیرون آوردن") ، در مبارزه نمودن یک فرد مطمئن به خویش برون گرا که کمروئی پسا مدرنیزم سالهای 1990 را پرهیز می کند.فیلمی مجود نیست که برای پر شاخ و برگیش معذرت بخواهد. و از خودشان با طعنه بر علیه بدگمانی صداقت محافظت کنند.

این فیلم اپیزدهائی از سریالهای بهم قفل شده ای می باشد که که در یکروز در لسانجلس اتفاق می افتند.، گاهی اوقات حتی در لحظات یکسان.شخصیتهایش بوسیله خون،هم آیندی متصل می شوند و به راستی زندگیشان بنظر موازی می آید.موضوعات پدیدار می شوند: مرگ پدرها، رنجش بچه ها، شکست قول اولیه، مسیر تمام طرحها و بلند پروازیها می توانند توسط رویدادهای اتفاقی و حیرت انگیز صدمه ببینند.فیلم میانبرهای روبرت آلتمن همچنین یک گروهی از داستانهای لس آنجلسی بهم پیوسته بود.و هر دو فیلم مشاهدات بازپرس قضائی پیشین ، در فیلم " تا مرگ ما را ازهم جدا کند" را نشان می هند.ارتباط شخصی در لس آنجلس یک مسیر مارگونه در پیرامون موانع طبقاتی دارد، ثروت و محل زندگی.

اینجا هنرپیشه ها برای پرچینها تاب می خورند، بی اعتنا به تصاویر یا محدودیت محاظت از خویش. اینجا تام کروز به عنوان یک بیقید در امور جنسی نفرت انگیز ،جیسون رباردز بنظر با اشکال زنده است، ویلیام ح. مک کی به عنوان یک بازنده رقت انگیز، ملورا والترز به عنوان یک دختر نوامید کننده، جولیان مور به عنوان یک زن غیر عاشق، مایکل بو من به عنوان یک پدر اخم و تخم کننده. بعضی از این افراد دارند ذوب می شوند بدلیل مواد مخدر یا دلایل دیگر.یک تعدادی ، مثل یک پلیس که بوسیله جان س.رایلی بازی شده است، و یک پرستاری که بوسیله فلیپ سیمور هافمن بازی شده است، مراقبین می باشند.

توالی شروع فیلم، که بوسیله ریکی جی غیر معتبر داستان گوئی می شود،داستانهائی از هم آیندی های باور نکردنی را می گوید.یکی  افسانه آموزش دادگاهی شده است.آن درباره مردی است که از سقفی پائین می پرد و یک گوله مرگ بار تفنگ به او برخورد می کند چنانکه از کنار پنجره ای فرو می افتاده است قبل از اینکه به توری برسد که جانش را نجات می داده است.تفنگ توسط مادرش شلیک شد که به سمت پدرش هدف گرفته بود و به هدف نزد.او نمی دانست که تفنگ بارگذاری شده است.این پسر چند هفته جلوتر بارگذاری کرده بود.به امید اینکه یکی از والدینش بالاخره به دیگری شلیک کند.تماما به اصطلاح حقیقی می باشد.

این توالی یک برنامه ویژه تلوزیونی ساخته ریکی جی را پیشنهاد می دهد، که هم آیندی های غریبی را به نمایش می گذارد. اما آن بیشتر از به سادگی سرگرم کننده می باشد.آن موضوع فیلم را تنظیم می کند، که نشان می دهد مردم مشتاقانه و مصمم در زندگی ، امیدها، و ارزشهایشان فرو رفته اند، گوئی که بهترین برنامه ریزیشان نسبت به مداخلات آشفته عالم آسیب پذیر نیست.آن متواضعانه می باشد فرا بگیریم که وجود و هستی در گرداگرد ما نمی چرخد، بدتر بیامرزیم که آن حول هیچ چیزی نمی چرخد.

خیلی از شخصیتها در تلوزیون در گیر می باشند و زندگیشان روی یکدیگر منعکس می شود.رباردز نقش یک سرمایه دار در حال مرگ را بازی می کند کسی که خیلی نمایشها را تولید می کند.فلیپ بکر هال، همچنین دارد میمیرد، یک مجری برنامه پرسشی تلوزیونی می باشد.کروز پسر روبادز می باشد، فرانک مک کی، ستاره تبلیغات تلوزیونی درباره اینکه چگونه زنان را اغوا کنید،می باشد.سمینارهای مردانه اش در تالار رقص درهتل می تواند توسط اندرو دایس کلی نوشته شده باشد.والتر دختر هال می باشد.کسی که هرچه او می گوید را باور ندارد.ملیندا دینول زن هال می باشد، که او ممکن است بدون وسواسش برای اعتراف خوشحالتر باشد.میسی نقش کودک پرسش و آزمون پیشین را بازی می کند، دونی اسمیث.اکنون مست با یک کار بد برای فروش و حراج ،کسی که رویا می بیند که ارتودنسی می تواند او را جذاب کند برای یک ساقی تنومند.جرمی بلک من نقش یک کودک باهوش در برنامه تلوزیونی پرسشی در برنامه هال را بازی می کند.بوئن نقش پدرش را بازی می کند، یک مستبدی که او را به برتری جوئی هدایت می کند.

پیوندها شبیه یک بازی روانشناسانه انتخاب کردن چوبها می باشد.رباردز کروز را  واگذار می کند،هال دیلون را واگذار می کند، بوئن بلک من را واگذار می کند.قدرت تلوزیون از مرگ رباردز یا هال ، قصور نکرده است.موفقیت در دوره کودکی ، مسی را برای زندگی نا آماده باقی گذاشته استو ممکن است کار مشابه ای را برای بلک من بکند.هم هال و هم رباردز کارمندانی دارند (یک تولید کنده، یک پرستار) کسانی که آنها را بیشتر از خانواده اشان دوست دارند.هم رباردز و هم هال به زنانشان خیانت کرده اند.و در اطراف و در اطراف.

و دیگر داستانها با ارتباطهای خودشان موجود می باشند. این پلیس، که بوسیله رایلی بازی شده است، شبیه یک آتش نشانی می باشد که به صحنه های غوغای احساسی هجوم می برد.نیازش به کمک کردن خیلی عظیم می باشد که  فورا عاشق یک معتاد رقت انگیز می شود، که بوسیله والترز بازی شده است.نیازش برای این پلیس خیلی بیشتر از جرمش مشهود می باشد.بعدا، او با مسی در وسط یک موقعیت مجرمانه مضحک برخورد می کند.در هنگام تامین هزینه کردن بستهائی برای دندانش رخ می دهد.

صحنه های بزرگی در اینجا برای بازیگران موجود است.یکی پیش می آید هنگامیکه میله تلوزیون کروز خودنما در صورت یک گزارشگر هنگام بازجوئی از یک گزارشگر تلوزیونی(اپریل گریس)، فرو می پاشد.او یک صحنه بزرگ دیگری در مرگ بستر رباردز دارد.هل (یک بازیگر دلخواه اندرسون از زمان فیلم " هشت سخت کوش") همچنین در تلوزیون واپاشیده است، او قادر نیست تا ، در عوض پاسخ، سوالات را بپرسد.بیهوش شدن مور در داروخانه موازی نا آرامی والتر با پلیسها می باشد، هر دو زن دارند سعی می کنند تا در حال کار بنظر برسند.در حالیکه سامانه اشان بدلیل مواد مخدر فریاد می زند.

تمام این ریسمانهای متقارن، در طریقی یا طریق دیگری،بمجرد اتفاق یک رویداد طریقی نیست برای تماشاگران که پیش بینی کنند. این رویداد " تقلب" نمی باشد، آنچنانکه بعضی از منتقدین بحث کرده اند، زیرا پیش در آمد کاملا مسیر را برای آن آماده می کند، چنانکه بعضی منابع زیرکانه برای اکسودوس فراهم می کنند.آن شبیه دست خدا کار می کند، برای ما پوچی شجاعت برنامه ریزی کردن را باقی می گذارد.و در عین حال ما باید برنامه ریزی کنیم، زیرا ما بشر می باشیم.و زیرا بعضی اوقات برنامه ریزیهای ما کار می کنند.

فیلم " ماگنولیا" از انواعی فیلم می باشد که بطور غیر ارادی من واکنش نشان می دهم.منطق را دم در رها کنید.چشائی مقهور شده و خودداری را انتظار نداشته باشید، اما در عوض منتظر یک نوعی از خلسه اپرائی باشید.درسه ساعت آن حتی در مدتش اپرائی می باشد،چنانکه موضوعاتش آشکار می شود، شخصیتهایش بر علیه مردن نور می کوشند.و چرخ بزرگ شانس به سمت آنها می آید.

 

پایان

 


برچسب‌ها: فیلم برلین
+ نوشته شده توسط مهران حیدرخانی در یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۸ و ساعت 10:58 |